پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

در ادامهٔ فرایند استخدامی آموزش‌وپرورش، سه‌شنبه (بیست‌وهشتم شهریور) رفتم مدارکمو تحویل بدم و یه سری فرم پر کنم و تشکیل پرونده بدم. البته مدارکو باید قبل از مصاحبۀ عقیدتی تحویل می‌دادیم ولی قبل از اون مصاحبه، ما کربلا بودیم و گفته بودن بازماندگان یا جاماندگان! سه‌شنبه برن تشکیل پرونده بدن. فشار خون، بینایی، شنوایی، قد و وزن و دندونا رم چک کردن و یه سری فرم پزشکی هم دادن که اونا رم باید پر می‌کردیم همون‌جا. سخت نمی‌گرفتن ولی یه دختره چون خودش نوشته بود دیابت دارم ردش کردن. یکی هم گفته بود تپش قلب دارم و فرستاده بودنش نوار قلب بگیره. اگه خودشون نمی‌گفتن بیماری دارن چک نمی‌کردن. محل تشکیل پرونده نزدیک بلوار کشاورز بود و از اونجایی که خوابگاه دورۀ ارشد من اونجا بود یه سر هم به کوچۀ سعید و خوابگاه رستاک زدم و خاطراتمو زنده کردم! جلوی تراس‌ها صفحه کشیده بودن که داخل اتاق‌ها دیده نشه. زمانی که من اونجا بودم این‌جوری نبود.



دیدم این فسقلی نمی‌ذاره مامانش کاراشو انجام بده گفتم بده من نگهش دارم تو فرماتو پر کن. اگه بچۀ خودم بود اول لپشو بعد دستاشو گاز می‌گرفتم بعد می‌خوردمش :)) اونجا هر کی بچه داشت بهش می‌گفتن خوش به حالت. هر کدوم از اینا یه امتیاز برای مامانشون محسوب می‌شدن. یه خانومه بود تقریباً هم‌سن‌وسال من که سه‌تا دختر داشت. مسئولی که پرونده‌ها رو چک می‌کرد یهو بلند گفت سه‌تا دختر؟! ماشّالا! بعد همه برگشتن سمت اونا :))

الان حتی تو دانشگاه هم به استادهایی که دانشجوشون بچه داره دوتا سهم برای راهنمایی می‌دن. البته دلیلش اینه که بچه‌دارها کم‌کارن و در واقع وقت کار کردن روی رساله و پایان‌نامه رو ندارن و دوتا دانشجو به استاد می‌دن که سر استاد خلوت نباشه.



یه پسره هم بود که داشت با مسئول تشکیل پرونده راجع به سابقه و امتیاز و اینا صحبت می‌کرد. مسئوله گفت دو روزم تو بسیج فعالیت کنی امتیازه.

فرایند تشکیل پرونده به‌شدت توان‌فرسا و مسخره بود و حتی منی که صبورم هم داشتم آمپر می‌چسبوندم. همۀ اطلاعاتی که قبلاً تو سایت بارگذاری کرده بودم رو دوباره می‌خواستن. یه بارم مجبور شدم تا خیابان نادری برم یه چیزایی رو پرینت و کپی کنم، با قیمت واقعاً گزاف. به یکیشون گفتم مدرک تحصیلیمو تو سایت آپلود کردم و الان همرام نیست. مدرکم دست دانشگاهه. گفت اونجا رو چک نمی‌کنیم کپیشو بده. یا مثلاً یکی بود که سؤالای بی‌خود می‌پرسید و اسمشم بازبینی نهایی بود. وقتی پرونده‌مو دادم دستش گفت برای چی اومدی؟ گفتم دبیری زبان و ادبیات فارسی. گفت لیسانست چی بود؟ گفتم مهندسی برق. گفت نمیشه که. گفتم ارشد و دکترام زبان‌شناسیه. گفت زبان‌شناسی چیه؟ تو دفترچه نشونم بده. دفترچه‌ش قدیمی بود و زبان‌شناسی توش نبود. گفتم از امسال اضافه شده. قبول نمی‌کرد. گفتم وزیر جدیدتون گفته. وای من نیم ساعت داشتم با این بشر بحث می‌کردم که بپذیره که دفترچه‌ش قدیمیه. آخرش دیگه خودم از سنجش دفترچۀ جدیدو دانلود کردم نشونش دادم. بعد گیر داده بود با لیسانس مهندسی چجوری زبان‌شناسی خوندی. انتظار داشت دفترچۀ آزمون ارشد هشت نُه سال پیشم دانلود کنم نشوندش بدم که زبان‌شناسی پیش‌نیاز نداره. مؤدبانه بهش گفتم این چیزایی که الان شما بهش گیر دادی، اگه مشکلی داشتن سایت سنجش قبلاً گیر می‌داد و اجارۀ آزمون نمی‌داد و دیگه به شما ربطی نداره واقعاً. وظیفه‌ش چک کردن مُهرها و امضاها و مدارک بود نه این سؤالای مسخره. هر چند نیازی به چک کردن همینا هم نبود و قبلاً ده نفر چک کرده بودن. خلاصه این مرحله هم تموم شد و مرحلهٔ بعدی، مصاحبهٔ عملی و علمی بود که گفتن زمانش هنوز مشخص نیست. باید براشون تدریس می‌کردیم ببینن چقدر معلمی بلدیم. یه دویست‌وچهارده‌هزار تومنم باید قبل از مصاحبه به حساب آموزش‌وپرورش واریز می‌کردیم که من سه‌شنبه که کارم تموم شد این کارو نکردم و گفتم بمونه برای وقتی که دعوت به مصاحبۀ علمی و عملی (که بهش ارزیابی می‌گفتن) شدم. یه کم مردّد هم بودم با توجه به نارضایتی بابا. پرداخت نکردم که بیشتر فکر کنم. چهارشنبه بابا اینا از تبریز اومدن و آخر هفته رو مشغول آشپزی و پذیرایی از مهمونای عزیزم شدم و یهو پنج‌شنبه شب پیامک اومد که مصاحبه‌ت فردا هفت صبحه. فردا می‌شد جمعه و جمعه هیچ بانکی باز نبود برای واریز اون مبلغ. باید هم حضوری از داخل بانک واریز می‌کردیم و فیش می‌گرفتیم. چون توی فرم نوشته بود بدون فیش مصاحبه امکان‌پذیر نیست تصمیم گرفتم نرم و بعداً با غایبا برم. بعد گفتم بهشون می‌گم فرصت نکردم و می‌رم، یا می‌پذیرن یا نمی‌پذیرن. پول نقد برداشتم با خودم و رفتم که اگه بدون فیش بانکی نپذیرن مصاحبه کنم، پولو داخل پرونده‌م به‌عنوان ضمانت بذارم که شنبه فیشو ببرم براشون. حالا همین بابایی که مخالف بود، هی می‌گفت بگو تقصیر خودتونه که دیر پیامک زدید و بگو جمعه تعطیله و کم نیار و با اعتمادبه‌نفس از خودت دفاع کن و فلان. حالا چیزی که من کم ندارم همین اعتمادبه‌نفسه. ولی نگران این بودم که بگن چرا سه‌شنبه ظهر که پرونده رو تشکیل دادی از همون‌جا نرفتی بانک؟ چرا چهارشنبه و حتی پنج‌شنبه نرفتی و من اون موقع جوابی نداشتم بدم بهشون. 

صبح وقتی رسیدم اونجا، بعد از سلام و صبح به‌خیر، اولین چیزی که گفتم این بود که فیش ندارما. دلیلم هم توضیح دادم و گفتم پرونده‌مو تازه تشکیل دادم و تو این دو سه روز فرصت نکردم پرداخت کنم. خانومه گفت اشکالی نداره دو نفر دیگه هم مثل تو هستن و فعلاً برو بشین. ده نفر نشسته بودن و من یازدهمی بودم. قرار بود دوازده نفر باشیم و یه سری مراحل رو گروهی انجام بدیم. مثلاً گروهی راجع به یکی از مشکلات مدرسه صحبت کنیم. به اون یه نفری که نیومده بود زنگ زدن که چرا نیومدی؟ گویا گفته بود دیشب عروسیم بوده و خبر نداشتم که باید بیام. بهش گفته بودن اگه می‌خوای بیای صبر می‌کنیم بیای. صبر کردیم و اومد. بعدش تدریس کردیم، صحبت کردیم، بحث کردیم و شش‌تا ارزیاب هم ارزیابیمون کردن. من کد شمارهٔ چهار بودم. باید با کدمون حرف می‌زدیم. صدامونم ضبط می‌شد. مثلاً می‌گفتیم کد چهار هستم و نظرم اینه. در پایان بهشون گفتم مرسی که عدد موردعلاقه‌مو بهم دادین. اونا هم لابد گفتن چه معلم خل‌وضعی :))

برگشتنی تو خیابون یه خانومه ازم یه آدرسی پرسید. بعد نگاه عمیق‌تری به هم کردیم و گفت چقدر چهره‌ت آشناست. گفتم چهرهٔ شما هم آشناست. گفت من مسئول شب خوابگاه فلانم. گفتم اِ آره! خانم فلانی هستین!

یکی از کارهایی که تو مصاحبهٔ عملی خواستن این بود که برای دانش‌آموزان خیالی تدریس کنیم. درس ششم پایهٔ یازدهم رو گفتن تدریس کن. درس لیلی و مجنون بود. یه سر رفتم کتابخونۀ همون مدرسه‌ای که توش بودیم و خواستم لیلی و مجنون نظامی رو بگیرم مرور کنم. یکی از مصاحبه‌کننده‌ها اونجا بود. گفت برای چی اومدی اینجا؟ گفتم لیلی و مجنونو می‌خوام. گفت ما انتظار داریم بر اساس کتاب راهنمای معلم تدریس کنید نه منبع اصلی. گفتم باشه مرسی و برگشتم. قبلاً کتاب راهنما رو خونده بودم و می‌دونستم چی به چیه. گفتن طرح درس هم باید بنویسید. اونو دیگه نمی‌دونستم و از بچه‌هایی که سابقۀ تدریس داشتن راهنمایی خواستم. اسم هم‌مدرسه‌ایامم روی کاغذ نوشتم که الکی حضور غیاب کنم تو این تدریس خیالی. سهیلا و نازنین طبق معمول غایب بودن و رفته بودن برای المپیاد نجوم درس بخونن :))

بعد از مصاحبه گوشیمو روی میز مصاحبه‌کنندگان جا گذاشتم. یه کم بعد رفتم برداشتم و عصر که تماس‌هامو چک می‌کردم دیدم یه تماس هم با ۱۱۲ داشتم. ساعتش همون موقع بود که گوشیم رو میزشون جا مونده بود. احتمالاً برداشتن صاحبشو پیدا کنن و نتونستن بازش کنن و اشتباهی زنگ زدن هلال احمر که جزو شماره‌های اضطراریه و بدون باز کردن گوشی هم میشه بهش زنگ زد.

یه دختر نابینا هم اومده بود برای مصاحبه. می‌گفت از سهمیهٔ سه درصد معلولان استفاده کردم. باهاش دوست شدم ولی شمارهٔ همو نگرفتیم. وقتی فهمیدم باید طبق راهنمای معلم تدریس کنیم رفتم تو نمازخونه نشستم که طرح درسمو طبق راهنمای معلم بنویسم. اونم اومده بود نماز بخونه. ازش پرسیدم راهنمای معلم رو خوندی یا نه. گفت تو تلگرامم دارم. گفتم فایلی که من خوندم رو لپ‌تاپمه و تو گوشیم ندارم. گفتم اگه الان داری بیا باهم بخونیم. گوشیش خیلی عجیب و غریب بود. فایل کتاب راهنما رو ازش گرفتم و باهم خوندیم و طرح درس نوشتیم. البته اون یه دستگاه داشت با خط بریل می‌نوشت. مامانشم کنارش بود و برای مصاحبه‌کننده‌ها به خط فارسی می‌نوشت. این کارمون تقلب محسوب نمی‌شد. خودشون گفته بودن برید راهنما رو بخونید و بعدش بیایید تدریس کنید.

اون سری تو مصاحبهٔ عقیدتی از سؤالا عکس گرفتم ولی این سری چون روی برگه نوشته بود محرمانه‌ست و از اینجا خارج نشه عکس نگرفتم.



آخرین سؤال مصاحبه این بود که یه بیت شعر بخون برو. گفتم چی بخونم آخه. گفتن قشنگ‌ترین بیت. گفتم همهٔ شعرها قشنگن خب. دیدم همچنان منتظرن، حوصلۀ فکر کردن هم نداشتم. همین‌جوری یهویی گفتم جز به خردمند مفرما عمل، گرچه عمل کار خردمند نیست؛ از سعدی.

این مصاحبه از صبح تا پنج عصر طول کشید. به علاوهٔ سه ساعت مسیر رفت و سه ساعت مسیر برگشت. همین که رسیدم خونه مامان شامو آورد و از این بابت خوشحال بودم. اگه تنها بودم قطعاً بدون شام می‌خوابیدم بس که خسته بودم.

جلوی مدرسه آب جمع شده بود. یکی از دخترا هم با من تموم شد کارش. وایستاده بود نگاه می‌کرد و لابد به این فکر می‌کرد که چجوری رد شه. سریع یه آجر پیدا کردم گذاشتم وسط آب گفتم حالا رد شو.



شنبه باید دوباره می‌رفتم اونجا که اول یه بانک پیدا کنم و دویست‌وچهارده‌هزار تومنشونو واریز کنم بعد فیش بگیرم ببرم براشون. بازم سه ساعت رفت و سه ساعت برگشت. چرا سه ساعت؟ چون کرج بودم.



شنبه هفتِ صبح، در جست‌وجوی بانک.

من تو اون نقطهٔ آبی بودم و فیش رو هم باید می‌بردم همون‌جا. و همهٔ بانک‌ها پایین بودن.

با تشکر از گوگل‌مپ و بلد و نشان که بلدن و نشون می‌دن.


اون روز تو بانک این عکسو گرفتم و گذاشتم تو اینستا:

اول فصل

اول هفته

اول صبح

اول مهر

CLEAR

باجهٔ کلر

به‌معنی پایاپای کردن خالص مبالغ ریالی اسناد مبادله‌شده بین بانک‌هاست که به‌واسطهٔ آن، وجه چک‌های انتقالی واگذاری مشتریان شعب بانک‌ها، به حساب ذی‌نفع چک واریز می‌شود.

دست‌به‌دست کنید برسه دست فرهنگستان


شنبه، برگشتنی (وقتی فیش بانکو تحویل مدیر مدرسه دادم و برگشتم) از فرهنگستان زنگ زدن که دوشنبه با مدارک و شیرینی بیا.


۰۲/۰۷/۰۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

بابا

سهیلا

مامان

نازنین

نظرات (۲۷)

۰۷ مهر ۰۲ ، ۱۶:۲۳ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

قبلنا از این خبرا نبود، یارو کارش نبوده چقدر الکی سوال کرده. خوب عصبی نشدید. زمان استخدامی احمدی‌نژاد خیلی شل و ول بود، طرح درس و این چیزا اصلا نبود.

از جمله شهدایی که دوست دارم شهید منصور ستاری هستن.

خانواده مخالف بودن بعد نقشه راه هم می‌دادن🤦‍♂️😐😅

راستی با داشتن این شغل می‌شه هیات علمی هم بشین؟

کلر، باید کلیر می‌نوشتن🙄

پاسخ:
عصبانی نمی‌شم ولی پیش میاد که شب خواب می‌بینم یارو رو دارم به قصد کشت می‌زنم (تو خواب)
در مورد طرح درس، چون سؤالا محرمانه بود عکس نگرفتم ولی یکیشو توضیح می‌دم. مثلاً یکیش این بود که تو درس‌هاتون مسائل دینی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و سلامت و تکنولوژی و غیره رو هم بگنجونید. حالا من تو درس لیلی و مجنون، اونجا که مجنون به کعبه دخیل بسته بود بحث توسل و شبهاتی که راجع به این موضوع هست رو مطرح کردم برای دانش‌آموزانم. بعدش در مورد اینکه والدین مانع ازدواج جوانان میشن گفتم و برای بخش سیاسی هم این به ذهنم رسید که نظامی چون آرامگاهش ایران نیست (مثل مولوی)، کشورهای آذربایجان و ترکیه مفاخر ما رو تصاحب کردن و میگن مال ماست. برای بحث تکنولوژی هم چندتا سایت معرفی کردم که دانش‌آموزان عزیز برن از مطالبش بهره ببرن :))

نمی‌دونم میشه یا نه ولی من استادی که معلم بود هم داشتم و معلمی که استاد بود هم داشتم. من اگه بخوام هیئت‌علمی شم یا تو فرهنگستان هیئت‌علمی می‌شم یا همین دانشگاه فرهنگیان. از بقیهٔ جاها خوشم نمیاد با توجه به شناختی که از فضاشون دارم. البته امتیاز چندانی هم برای هیئت‌علمی شدن ندارم. شرط اصلی که تأهل باشه رو هم ندارم :|

اون شبم که قرار بود مدارکو آپلود کنم بابا هی می‌گفت چرا مدارکتو آپلود نمی‌کنی؟ ساعت دوازده شدا! الان سایتو می‌بندنا! 
۰۷ مهر ۰۲ ، ۱۷:۱۳ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

الان یادم افتاد من هم ناخواسته اجراش می‌کردم، از معلم ریاضی هنرستان یاد گرفتم، البته ایشون بیشتر درس زندگی می‌داد، خدا نگهدارش باشه هر جا که هست. من هم متناسب با درس راهنمایی می‌کردم و این صحبت‌ها....

شایسته تربیت دانشجو هستین انصافا، خلاف بسیاری از اساتید حراف بی‌سواد و پر ادعا.

ان‌شاءالله هر آنچه خیر هست پیش بیاید.

معمولا در شغل دولتی از ظرفیت‌های کامل آدما استفاده نمی‌کنن و چه بسا استعداد کشی هم بکنن. آماده برای برخورد‌های مثبت و منفی باشین.لیکن بسته به ماهیت کار از فضای خالی و اوقات فراغت می‌شه استفاده کرد حالا چه در راستای ارتقای دانسته‌های شغلی و چه جانبی مثل زبان و کامپیوتر و مقاله و  چیزهای دیگه...

ان‌شاءالله بعدها رئیس فرهنگستان بشین. خدا رو چه دیدین.

پاسخ:
لطف دارید. 
فردای مصاحبه که رفتم مدرسه فیشو بدم (اول مهر بود) دانش‌آموزها هم بودن. یه نگاه به تیپ و قیافه‌ها کردم و با خودم مقایسه کردم و خنده‌م گرفت. خیلی خیلی خیلی متفاوت بودن با دانش‌آموزای زمان ما. ظهر هم اکثراً مقنعه‌ها رو درآورده بودن و حجاب نداشتن موقع برگشتن به خونه‌هاشون.

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف.

سلام 

من یه بار کامنت گذاشتم ولی مثل اینکه بهت نرسید

نمیدونم منو یادت میاد یا نه ؟ از خیلی قدیمی ها هستم :))

چند سالی بود دور شده بودم از این فضا ، چند روز پیش بهت فکر میکردم ، از طریق سرچ کردن و مصاحبه ات در یک وبلاگ دیگه پیدا ات کردم !

باورم نمیشد تاریخ پست آخر ات رو دیدم ، خیلی حس باحالی بود ، شروع کردم به خوندن ، انگار داشتم از احوال یه دوست قدیمی دوباره با خبر میشدم :)

پاسخ:
سلام عزیز دلم. مگه میشه شماها رو یادم بره آخه. اون موقع هم کامنتت رسید ولی خصوصی فرستاده بودی و امکان نمایش کامنت و جواب دادنو نداشتم.
ممنون از لطفت خانم جغرافی‌دان. بازم سر بزن بهمون اگه فرصت داشتی.

چقدر خوب که یادته هنوز ^-^
حتماااا حتمااا

پاسخ:
قربونت 😍

خیلیی طولش میدن برا ما هم هنوز پیامک ثبت نام نیومده کانون مازندران خیلی تنبله و اخر ازهمه هس😕😟 اره دیدی دهه شصتیا و هفتادیا کجا دهه هشتادیا کجا هعععی . خیلی چیزا عوض شده نسرین 🥺

پاسخ:
امان از تنبلی :(
۰۹ مهر ۰۲ ، ۱۲:۱۸ اقای ‌ میم

1.بگو تقصیر خودتونه که دیر پیامک زدید و بگو جمعه تعطیله و کم نیار و با اعتمادبه‌نفس از خودت دفاع کن و فلان.

یه نفر رو میشناسم که همینجوریه و فکر میکنه این کارش خیلی هم خوبه در حالی که به نظرم اعتماد به نفس نیست بیشتر پررو بازیه.

2.شنبه، برگشتنی (وقتی فیش بانکو تحویل مدیر مدرسه دادم و برگشتم) از فرهنگستان زنگ زدن که دوشنبه با مدارک و شیرینی بیا.

امان از این مرحله

3. من محل کارم نزدیک بلوار کشاورزه و زیاد کارم به این کوچه و اون کوچه میوفته ولی این کوچه ها رو ندیدم یا اگه دیدم دقت نکردم.

4. به خردمند مفرما عمل، گرچه عمل کار خردمند نیست

چه جوری این به ذهنتون رسیده تو اون لحظه:)

 

پاسخ:
نه واقعاً پررویی نبود. حق با هردومون بود و کوتاهی هم از هر دو بود. اگه اونا زودتر می‌گفتن جمعه‌ست من زودتر می‌رفتم بانک. سیستم اداری و اطلاع‌رسانی واقعاً داغونه. اطلاع‌رسانی هم فقط از طریق شاده که همه ندارنش.


رسید دیگه :))
۰۹ مهر ۰۲ ، ۱۶:۳۳ اقای ‌ میم

البته هر کسی نمیدونه این شعر چه ارتباطی با شما داره:)

پاسخ:
اولین بار از دکتر حداد شنیدم این بیتو. دومین بار هم از خودش شنیدم. 

سلام نسرین خوبی؟ میگم تا ثبت نام شروع شه و کاراموزی بعد عیده ۳مرحله ای هس حدود یکسال ونیم شاید دوسال طولش بدن کاراموزی رو😟 منم حوصلم سررفت نمیدونم برم یجایی مشغول شم موندم چه کنم 🥺

پاسخ:
سلام
برو مشغول شو یه جایی!

میگم میخوام یک پیج حقوقی بزنم اسمش نمیدونم چی بذارم 😕گفتم چندتا معرفی کنی . مثلا یچی تو مایه ها حقوق زنان باشه . ولی اسم پیج یچیز خاص و تک باشه چی خوبه ؟؟؟

پاسخ:
اول اسم ده‌تا پیجو بگو ببینم اسم‌ها تو چه مایه‌هایی انتخاب میشه

نقش بند دو جهان خفته به کنجی خاموش

خسته از مشغله سخت جهانبانی خود

شب پر از راز دگر دیسی او گوشفراب؟

مردگان فکر غذای جسد فانی خود

بزم عرفان شده برپا، قدحش پر ز شراب

شاهدان، مست از این خوش لب و دندانی خود

دیگران منتظر شب، که به‌ بستر بروند

ما به امید طلوع شب ظلمانی خود

پاسخ:
خسته‌ام :(

نسرین جان پیجی پیدا نکردم اسمش چیزی تو مایه ها حقوق زنان باشه لطفا هروقت شد خودت یه اسمی معرفی کن . یچی که حقوقی باشه 🥺چون میخوام پست بذارم.

پاسخ:
مغزم کار نمی‌کنه فعلاً. اسمشو همین حقوق زنان بذاره بره :))
۱۲ مهر ۰۲ ، ۱۹:۱۷ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

 خسته به خاطر اسباب کشی ، تعویض خونه ؟ یا روزهای کاری ؟ 😶

 

 

 

پاسخ:
عصر از فرهنگستان مستقیم اومدم خونهٔ جدید. اثاثیه رو خانواده آورده بودن. از یه خونهٔ بزرگ اومدیم خونهٔ بسیار کوچیکِ بدون کمددیواری. الان همه چی وسط خونه‌ست و تو این وضعیت کلی آدم برای دوره‌ها و کارگاه‌های انجمن زبان‌شناسی ثبت‌نام کردن و پول به حسابم ریختن و من باید لینک‌ها رو براشون ایمیل کنم. کارهای فرهنگستان یه طرف، اینکه برای رساله‌م هیچ کاری نکردم و نمی‌کنم یه طرف، اینکه یکی دوتا پروژهٔ کاری در رابطه با پیکره و ویرایش و... (بی‌ربط به دکترا و فرهنگستان) دستمه هم یه طرف.

نه خسته

 

خسته جابه‌جایی

خسته درس

خسته کار

 یا همشون ؟

:)

بازم واسه من اگر فعال باشم زندگی برام شیرین‌تره :) الان که خیلی بدون جذابیت شده زندگی

 

(یادم نمیاد دفعه قبل که داشتم نظر می‌ذاشتم شد تکمیل کنم یا کار پیش اومد بستم رفتم ) پیرشدم حافظم ضعیف شده :)

پاسخ:
همه‌شون!

نسبت به مدت مشابه پارسال میزان خواب و استراحتم نصف شده. ینی اگه هشت ساعت می‌خوابیدم قبلاً الان چهار ساعت. حتی سه ساعت.

آهان پس دارید از بدنتتون بیگاری می‌کشید 

همون حرف قبل منه پیر شدیم باید بیشتر مراقبت کنیم کمتر به خودمون فشار بیاریم 

حالا شما بانوی روزای سختین(هندونه) اینم میگذره کارا کمتر میشه خونه جمع میشه  دیروزود داره سوخت‌وسوز نداره البته شاید

 

پاسخ:
آره :(
ممنون

پس حسابی سرت شلوغه 😟🥺مدیریت کن و الویت بندی کن .استرس داشته باشی بدتر ذهنت کار نمیکنه .

پاسخ:
استرس چیه :)) فقط خسته‌م :))
۱۳ مهر ۰۲ ، ۱۳:۲۹ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

درست می‌شه، یادمه بعضی ترم‌ها واحد زیاد بر می داشتم ، تو دو روز ۴ امتحان داشتم، ولی گذشتن.

یه میله سراسری بخرید برای یه قسمت دیوار، پرده هم نصب کنید جلوش  می‌شه کمد دیواری.

توکل به خدا با اولویت‌بندی و پشتکار ردیف می‌شن ان‌شاءالله.

 

 

پاسخ:
فقط لباس نیست که. کتابام، ظرفا، کیف و کفش و کلی خرت و پرت. آشپزخونهٔ اونجا بیست‌تا کابینت داشت اینجا پنج‌تا :( 
مامان و بابا هی می‌گن قرار نیست که مهمون بیاد. بذار یه گوشه بمونه. 
منم هر سری باید بگم به‌خاطر مهمون نه، به‌خاطر خودم دوست دارم همه چی تو باشه. با یه گوشه موندن وسایلم مشکل دارم واقعاً.
باید از این کمدپارچه‌ایا که تو خوابگاه داشتم بگیرم چندتا

سلووم نسرین🥺خسته نباشی .میگم تو بلدی چجوری رو پست ها اینستاگرام میشه ویس و صدای خودمون بارگذاری کنیم؟ با چه برنامه و اپلیکیشنی میشه؟؟

پاسخ:
سلام
نه متأسفانه. گوگل کن. من فقط متن و عکس می‌ذارم.

آخ آخ...

دوبار اسباب کشی اونم تو کوتاه مدت واقعا خداقوت...

سخته واقعا...

من سال اول کرونا، اولین جلسات تدریس دانشگاه رو از وسط انبوهی از کارتون و...انجام دادم:)

پاسخ:
هنوز وسط انبوهی از کارتن‌ها هستم و فردا باید برم سر کار
خدا رو شکر خانواده فعلاً اینجان 

محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت

مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست

 

گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی

گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست

.

.

.

گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را

گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست

پاسخ:
ت

تو را من چشم در راهم!

سلام نسرین جان، اول از همه زیارتت قبول باشه و همچنین تبریکات بابت قبولی در آزمون آموزش و پرورش و دفاع پروپزال و تبرک خیلی ویژه برای استخدامی تو فرهنگستان و خدا قوت و خسته نباشید جانانه  به خاطر این همه تلاش ....

وقتی وبلاگت رو میخونم ازت انرژی میگیرم برای ادامه به قول معرف مرسی که هستی

پاسخ:
سلام
قربونت
منم از شما ممنونم که هستید 

من از یادت نمی‌کاهم
 

 

مشخص خیلی خسته‌اید 

امیدوارم روال کارها کم‌کم دستتون بیاد یا لااقل از حجمشون کم شه :)

 

خرید کمد پارچه‌ای برای شما که مشخص نیست تا کی باز در خونه جدید هستید ایده خوبیه هم 

شاید به اندازه‌ای به نظمی که بخواید برسید هم برای جابه‌جایی احتمالی مناسبن 

پاسخ:
امشب همهٔ وسایلو چیدم و همه چی مرتب و منظم سر جاشه. ولی مشکل خستگی و کمبود زمانو نتونستم حل کنم هنوز.

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

 

 

مرور زمان حل می‌کنه خیلی چیزارو

پاسخ:
ش

شرابِ تلخ می‌خواهم که مردافکن بُوَد زورش
که تا یک دَم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
۲۳ مهر ۰۲ ، ۱۲:۰۷ سها (اسم مستعار)

حالت خوبه دردانه جان؟؟ روبه راهی؟ 

چرا دیگه نمینویسی؟؟!  فرهنگستان با تو چه کرده؟ :)) 

 

پاسخ:
خوبم ممنون
تعهد گرفته بدون اجازه چیزی ننویسم :)) جدی گفتن بیا پستاتو نشون بده بعد منتشر کن :|
امروز یه نمونه از توییتای تقریباً رسمیمو نشونشون دادم ببینم نظرشون چیه. چند جاشو گفتن اصلاح یا حذف کن. فضاش یه‌جوریه که یه سریا منتظرن یه کاری کنی تا برن آمار بدن توبیخ بشی :|
فکر کن برای عکس پروفایلم هم باید پاسخگو می‌بودم امروز :|

+ با نوشته‌های قبلم کاری ندارن. از این به بعد ولی چون مقام رسمی! دارم نمی‌تونم هر حرفی بزنم :|

🌹😊

پاسخ:
سلام
خبر ندارم دانشگاه چقدر می‌گیره ولی فکر کنم بیشتر از دانشگاه گفتید. تو خونه انجام می‌دید یا خوابگاه؟

نه انتشارات کنار بوفه‌ی یاس فکر می‌کنم ۲۵۰۰ و لوازم‌التحریر بعد از زیرگذر فکر می‌کنم ۲۰۰۰ تومن هست، بازم دقیقش رو فردا می‌پرسم خبر می‌دم بهتون:)

نه خوابگاهی نیستم، تو خونه انجام می‌دم😊

پاسخ:
چقدر زیاد!
تو کاغذای کوچیک اسم و شماره‌تو بنویس ببر بزن روی تابلوی اعلانات داخل خوابگاه‌ها و نزدیک سلف و مسجد و سایت خوابگاه. تو گروه‌ها هم می‌تونم منتشر کنم. فعلاً که جشنوارۀ حرکت در حال برگزاریه از این فرصت استفاده کن و برو تو غرفه‌ها تبلیغ کن.
من دانشگاه نمی‌رم ولی می‌تونی تو غرفه‌ها با نایب دبیر انجمن زبان‌شناسی ارتباط بگیری تا اون ببره خوابگاه تبلیغ کنه برات.

چقدر عالی، واقعا ممنون از راهنماییتون

جشنواره حرکت رو اطلاع ندارم کجا برگزار می‌شه؟

پس من فردا بعد از اینکه از قیمت مطمئن شدم به شما می‌گم که ان‌شاءالله اگر امکانش بود تو گروه‌ها منتشر کنید، ممنون

پاسخ:
سالن اشراق. نمی‌دونم کجای دانشگاهه. بپرس حتماً 

چشم، ممنون:)

پاسخ:
چشمت بی‌بلا و پرنور :)