۱۹۲۵- از هر وری دری ۴۱
۱. تو آسمونا دنبال دکتر امیرشاهی میگشتم، دیروز اتفاقی تو فرهنگستان تو جلسۀ تصویب واژههای مرتبط با برندها و بازاریابی دیدمشون. ایشون هیئتعلمی دانشکدۀ مدیریت و اقتصاد و بازاریابی دانشگاهمون بودن و بازنشسته شدن چند ساله. برای رسالۀ دکتریم میخواستم ازشون مشورت بگیرم که متوجه شدم خارج از کشورن. جمعه تو لینکدین پیداشون کردم و دنبال کردم. تو جلسۀ واژهگزینی فرهنگستان با یکی از کارمندا که همدانشگاهیمم بود داشتم راجع به موضوع رسالهم حرف میزدم که گفت با دکتر فلانی هم راجع به کارت حرف میزدم و دیشبم که تو لینکدین دنبالش کردی. تعجب کردم که از کجا میدونه این موضوع رو. یه استادی پیشش نشسته بود. گفت ایشون دکتر فلانیه. شوکه شدم. انتظارشو نداشتم واقعاً. سلام و احوالپرسی کردیم و منو از عکس لینکدینم شناختن و گفتن اتفاقاً در مورد موضوع رسالهت با خانم فلانی صحبت میکردیم و جالب و جدیده. ولی به قیافهت نمیخوره دانشجوی دکتری باشی. یه مقالۀ خوب هم معرفی کردن بهم.
و حضور ایشون در فرهنگستان شاهدیست بر این ادعا که تیم واژهگزینی برای معادلهایی که میگزیند، از متخصصان کمک میگیرد.
۲. بعد از اون افتخار قبلی (دیدنِ کارت ملی پدربزرگ مادری نوۀ پسری مقام معظم رهبری :دی)، دیروزم افتخار اینو داشتم که گوشیشو بگیرم و با شیریت براش دهخدا و معین بفرستم. ماجرا اینجوری شروع شد که یه شرکتی یه اسمی برای خودش انتخاب کرده بود که شبیه کلمات انگلیسی بود. توجیهشم این بود که این کلمه در زبان عربی فلان معنی رو میده. فرهنگستان هم اینجوری نیست که اگه فلان کلمه عربی باشه مجوز بده. مثلاً یادمه ماذی و رایِز رو رد کردن، هر چند که در زبان عربی معنی داشتن. ولی چون تو فارسی کاربرد ندارن رد شدن. تو اتاقشون دهخدای چندجلدی نبود. یه دهخدا هست که فقط کلمات پرکاربرد رو داره. اونو داشتن و تو اون نبود این کلمه. یکی از کارمندا رفت بیاره. گفتم من تو گوشیم دارم. اینی که من داشتم آفلاین بود و از قدیم داشتم. فکر کنم از گوشی دکمهدار سونی اریکسونم انتقال داده بودم. نمیدونم. بهنظرم خیلی وقت بود داشتم. این کلمه رو زدم و معنیشو آورد. گفتن برای منم بفرستش. گفتم شیریت دارید؟ یه نگاهی به برنامههاشون انداختن و گفتن نمیدونم شیریت کدومه. گفتن بیا خودت بریز. گوشیشونو گرفتم و علاوه بر دهخدا، معین هم ریختم. بعد نحوۀ استفادهشم یادشون دادم :دی هی میخواستم بگم آفلاینه و نیازی به اینترنت نداره؛ کلمۀ معادل آفلاین به ذهنم نمیرسید. گفتم وقتی اینترنت نیست و دادۀ همراه و وایفای خاموشه هم کار میکنه. خودشون گفتن منظورت آفلاینه دیگه.
احتمالاً دلتون میخواد بدونید چه برنامههایی تو گوشی ایشون بود و مدل گوشیه چی بود، ولی عمداً دقت نکردم :|
۳. هفتۀ پیش نوههاشونم اومده بودن فرهنگستان. پیش اومده که دانشآموزها یا دانشجوها بیان برای بازدید. وارد اتاق جلسه که شدم از دور دیدم چهارپنجتا دختر و پسر دهدوازدهساله یه گوشه آروم و مؤدب نشستن و یواشکی باهم حرف میزنن. اول فکر کردم برای بازدید اومدن ولی اینکه باهم بودن و باهم صحبت میکردن برام عجیب بود. خصوصاً اینکه دخترا چادری بودن و عجیب بود که گرم و صمیمی با پسرا حرف میزدن. گفتم شاید دوره زمونه عوض شده :دی یه کم نزدیکتر شدم دیدم چقدر چشمای یکی از دخترا شبیه رئیسه. پسرا هم شبیه بودن ولی دختره که بعداً فهمیدم اسمش فاطمهست کپی برابر اصلش بود. انگار سن رئیسو هفتاد سال کوچیکتر کنی و روسری و چادر سرش کنی. چیزی نگفتم و نشستم. وسط جلسه رفتم از منشی اسم سهتا از کارشناسها رو بپرسم. بعدش راجع به این بچهها هم پرسیدم که کیان و برای چی اومدن. گفت نوههای آقای دکترن. گفتم پس حدسم درست بود. نشستم و دیدم جلوی ماها بیسکویت و آب هست و برای اونا هیچی نذاشتن. همینجوری که جلسه در حال برگزاری بود و استادان و متخصصان تو سروکلۀ هم میزدن که فلان واژه تصویب بشه یا نه، من برای بچهها از خوراکیایی که روی میز بود بردم. تشکر کردن. بعدش که اومدم نشستم، هر موقع چشمتوچشم میشدیم تشکر میکردن. بعد از جلسه هم رفتم پیش رئیس و نوههاشو معرفی کرد و اسماشونو گفت. بعدشم یه جلسۀ خصوصیتر داشتیم و اونجا هم باهم بودیم. بسیار مؤدب و آروم و خاکی بودن. برخلاف تصورم که فکر میکردم راننده شخصی داشته باشن، خودشون اسنپ گرفتن رفتن خونه. کلی هم دقت کردم و چیز مارکدار عجیبی تو پوششون ندیدم.
۴. یه مغازۀ الکتریکی هست نزدیک خونهمون به اسم فاراد. صحبت سر مجوز دادن و ندادن به اسامی انگلیسی بود. گفتم فاراد رو قبول میکنید با توجه به اینکه فارسی نیست؟ اون لحظه فقط گفتم فاراد اسم یه آدمه. دکتر حداد گفتن علاوه بر اینکه اسم آدمه، واحد ظرفیت خازن هم هست و چون واحدها بینالمللی هستن میپذیریم. اعتراف میکنم بهعنوان یه مهندس برق یادم نبود فاراد یکای ظرفیت خازنی در سیستم SI هست.
۵. چون پدر هردو هماتاقیم فوت کردن تا جایی که بتونم و حواسم باشه سعی میکنم از بابا چیزی نگم تو اتاق. مگه اینکه بپرسن. مثلاً دیروز بابا قرار بود بیاد اینجا و گفته بودم برای جلسۀ پروپوزالم شیرینی بگیره از تبریز. گفت علاوه بر شیرینی، رفته ظرف و یه سری چیزمیز با تِم قرمز گرفته پک درست کنم. حالا من اهل پک و این کارا نیستم و سعی میکردم تو ذوقش نزدنم که این چه کاری بود کردی. تازه جلسۀ دفاع رساله نیست که، دفاع از پروپوزاله. قیافهم دیدنی بود خلاصه. بعد اینو به هماتاقیام نگفتم که یه وقت دلشون برای پدرشون تنگ میشه. بعداً که خودشون پرسیدن بابات کی میخواد بیاد گفتم بابا اومده و چیچی آورده.
۶. حاج آقای نمازخونۀ خوابگاه، عید غدیر یه روایتی گفت راجع به فضایل حضرت علی. گویا معاویه به سعد (بابای عمر سعد که این عمر سعد همونی بود که تو کربلا با امام حسین جنگید) میگه تو چرا به علی فحش و ناسزا نمیگی؟ اون موقع رسم بوده که به حضرت علی دشنام و ناسزا میگفتن. اینم میگه خودم از پیامبر شنیدم که علی سهتا فضیلت داره که منِ عمر سعد حاضر بودم همۀ دنیا رو با یکی از اون فضایل عوض کنم. حاج آقا عید غدیر یکیشو گفت، فرداش یکیشو. دیروز سومی رو نگفت و راجع به یه موضوع دیگه حرف زد. موقع رفتن من بلند شدم دم در ازش پرسیدم سومین فضیلت حضرت علی رو نگفتین چی بود. بهواقع انتظار نداشت کسی تا این حد پیگیر حرفاش باشه و دنبالش کنه. گفت چون غدیر تموم شد ادامه ندادم بحثو. ولی همونجا سر پا سومی رو هم گفت. تازه وقتی فهمید دانشجوی دکتریام ذوق هم کرد چون معمولاً دانشجوهای دکتری تو نماز جماعت شرکت نمیکنن. نه که نماز نخوننا، ولی چون نمازخونه تو خوابگاه ارشدهاست و دوره، انتظار نمیره همه شرکت کنن. کلی هم تعجب کرد چون میگفت قیافهت به کارشناسیا میخوره. تازه وقتی فهمید هماتاقیمم اومده (چند وقتی هست که اون هماتاقیم که عکس شهید رو میزشه رو هم میبرم نماز جماعت) بیشتر ذوق کرد. هماتاقیام تابستون خوابگاه میمونن. اونی که باهام میومد نماز میگه اگه بری انگیزهم برای نماز جماعت کم میشه. من که بودم، موقع اذان صداش میکردم که میاد نماز یا نه و باهم میرفتیم. قبلاً چرا نمیومد؟ چون این هماتاقیم یه دوست سنّی داشت که همیشه باهم بودن و موقع نماز میرفتن سلف. اون دوست سنی نمازشو قبل از اذان میخوند. مثلاً نماز مغرب رو موقع غروب میخوند و نمیومد با شیعهها نماز جماعت بخونه. این هماتاقیمم برای اینکه اون تنها نباشه نمیومد با من نماز جماعت. حالا که اون دوست سنیمون رفته خونه، هماتاقیم با من میاد نماز جماعت.
۷. یکی از دعاهایی که تو نمازخونه از حاج آقا یاد گرفتم: اللَّهُمَّ لاَ مَانِعَ لِمَا أَعْطَیْتَ وَ لاَ مُعْطِیَ لِمَا مَنَعْتَ. ترجمهش همون آهنگ احسان خواجه امیریه که میگه همه دنیا بخواد و تو بگی نه، نخواد و تو بگی آره تمومه.
۸. آخر هفته وسایل و ملافه و پتو و همهچیمو جمع کردم که برم خونه. هم کارام تموم نشده بود، هم دلم نیومد هماتاقیامو به این زودی ترک کنم و موندم یه چند روزم. از اون طرف خانواده اومدن و منتظر منن و میخوان یه چند روز دیگه برگردن. دلم برای اونا هم تنگ شده. ینی هر چی دیرتر برم پیششون کمتر میبینمشون. از این طرفم اگه خوابگاهو ترک کنم دیگه نمیذارن تا مهر برگردم. اسیر شدیم به خدا.
۹. هماتاقیم میگه با خانوادهت تعارض منافع داریم. ینی هر موقع با اونایی با ما نیستی، هر موقع با مایی با اونا نیستی.
۱۰. یکی از دانشگاهها، تو یکی از گرایشهای رشتۀ ما استاد (هیئتعلمی) نداره. آیا استاد تو این رشته و گرایش نداریم تو ایران؟ داریم، خوبشم داریم. ولی شرط جذب و استخدام هیئتعلمی تأهله و این استادها مجردن و اونجا استخدامشون نمیکنه. استاد مدعو و قراردادی هم ساعتی بیستسیهزار تومن میگیره و فقط یکی دو سال اول برای پر کردن رزومه خوبه نه برای همیشه. الان تنها دانشگاهی که استاد مجرد استخدام میکنه دانشگاه ماست که البته فقط مجردهای خانم رو استخدام میکنه. چون دانشجوها خانمن. استادان مردِ اینجا هم باید متأهل باشن.
۱۱. از یکی از دوستان شنیدم که یکی از استادهای یه دانشگاه دیگه با یکی ازدواج کرده بود که تو فلان دانشگاه استخدام بشه. بعدشم طلاق گرفته بودن. خبر ازدواجشم منتشر نکرده بود و فقط چند نفر از دوستان بسیار نزدیکش میدونستن. منم در این حد میدونم که یکی از استادها این کارو کرده. اسمشو نگفتن بهم ولی با این شرط تأهل بعید نیست و چارهای هم جز این نیست.
۱۲. یکی از استادها که تا حالا همو ندیدیم و ارتباطمون مکاتبهای و در چارچوب ارسال و دریافت مقالۀ تخصصیه، یه یادداشت برام فرستاده بود با این محتوا که شاملو ۳۷ سالش بوده و دوتا طلاق تو سابقهش داشته و چهارتا بچه و اعتیاد و وضعیت مالیشم نابسامان بوده و معلوم هم نبوده یه روز شاعر معروفی میشه ولی با این حال یه دختر ۲۳ساله عاشقش بوده. و این سؤالو از خواننده پرسیده که آیا دختران این دوره و زمونه هم عاشق کسی با این ویژگیها میشن یا نه. منظور استاد رو از فرستادن این مطلب نفهمیدم ولی نتونستم بد به دلم راه ندم. یه کم نگران شدم. رزومهشو سرچ کردم ببینم چند سالشه و با خودم گفتم نکنه منظور خاصی داره. دیدم از بابام هم بزرگتره. جالبه تا حالا از روی عکس و قبل از سرچ کردن رزومهش فکر میکردم دهۀ شصیتیه و جزو استادهای موردعلاقهم بود. در واقع موضوعات پژوهشش موردعلاقهم بود. پیامشو بیجواب گذاشتم و سر صحبت رو باز نکردم. حتی منظورشم نپرسیدم.
۱۳. یه بنده خدایی بین حرفاش گفت سوئدیا همهشون عربن، یکسوم چین ترکه، و فلانی انقدر نابغه بود که میتونست پزشکی شریفو بخونه. دیدم آدم مناسبی برای بحث کردن نیست و صحبتمو ادامه ندادم.
2. تصور اینکه برای رئیس سابق مجلس با شیرایت فایل بفرستم خیلی جالب بود.
5. یکی از چیزهایی که خیلی دوست دارم تجربه اش کنم دفاع از پایان نامه است چون ما برای پایان ناممون خیلی ساده برگزار کردیم و پذیرایی و این صحبتا نبود و همه تو کلاس جمع شدیم و اینجوری نبود که هر کدوم یه روز خاص دفاع کنیم به خاطر همین دوست دارم اون شکل رایجش که همراه با پذیراییه رو تجربه کنم.
11. اینکه استادتون به خاطر خلا قانونی مجبور به این کار شده ما یه سری استاد داشتیم از دانشجو پول میگرفتن و در ازاش بهش نمره بالا میدادن:/