پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۹۲۵- از هر وری دری ۴۱

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۴۳ ب.ظ

۱. تو آسمونا دنبال دکتر امیرشاهی می‌گشتم، دیروز اتفاقی تو فرهنگستان تو جلسۀ تصویب واژه‌های مرتبط با برندها و بازاریابی دیدمشون. ایشون هیئت‌علمی دانشکدۀ مدیریت و اقتصاد و بازاریابی دانشگاهمون بودن و بازنشسته شدن چند ساله. برای رسالۀ دکتریم می‌خواستم ازشون مشورت بگیرم که متوجه شدم خارج از کشورن. جمعه تو لینکدین پیداشون کردم و دنبال کردم. تو جلسۀ واژه‌گزینی فرهنگستان با یکی از کارمندا که هم‌دانشگاهیمم بود داشتم راجع به موضوع رساله‌م حرف می‌زدم که گفت با دکتر فلانی هم راجع به کارت حرف می‌زدم و دیشبم که تو لینکدین دنبالش کردی. تعجب کردم که از کجا می‌دونه این موضوع رو. یه استادی پیشش نشسته بود. گفت ایشون دکتر فلانیه. شوکه شدم. انتظارشو نداشتم واقعاً. سلام و احوال‌پرسی کردیم و منو از عکس لینکدینم شناختن و گفتن اتفاقاً در مورد موضوع رساله‌ت با خانم فلانی صحبت می‌کردیم و جالب و جدیده. ولی به قیافه‌ت نمی‌خوره دانشجوی دکتری باشی. یه مقالۀ خوب هم معرفی کردن بهم.

و حضور ایشون در فرهنگستان شاهدیست بر این ادعا که تیم واژه‌گزینی برای معادل‌هایی که می‌گزیند، از متخصصان کمک می‌گیرد.

۲. بعد از اون افتخار قبلی (دیدنِ کارت ملی پدربزرگ مادری نوۀ پسری مقام معظم رهبری :دی)، دیروزم افتخار اینو داشتم که گوشیشو بگیرم و با شیریت براش دهخدا و معین بفرستم. ماجرا این‌جوری شروع شد که یه شرکتی یه اسمی برای خودش انتخاب کرده بود که شبیه کلمات انگلیسی بود. توجیهشم این بود که این کلمه در زبان عربی فلان معنی رو میده. فرهنگستان هم این‌جوری نیست که اگه فلان کلمه عربی باشه مجوز بده. مثلاً یادمه ماذی و رایِز رو رد کردن، هر چند که در زبان عربی معنی داشتن. ولی چون تو فارسی کاربرد ندارن رد شدن. تو اتاقشون دهخدای چندجلدی نبود. یه دهخدا هست که فقط کلمات پرکاربرد رو داره. اونو داشتن و تو اون نبود این کلمه. یکی از کارمندا رفت بیاره. گفتم من تو گوشیم دارم. اینی که من داشتم آفلاین بود و از قدیم داشتم. فکر کنم از گوشی دکمه‌دار سونی اریکسونم انتقال داده بودم. نمی‌دونم. به‌نظرم خیلی وقت بود داشتم. این کلمه رو زدم و معنیشو آورد. گفتن برای منم بفرستش. گفتم شیریت دارید؟ یه نگاهی به برنامه‌هاشون انداختن و گفتن نمی‌دونم شیریت کدومه. گفتن بیا خودت بریز. گوشیشونو گرفتم و علاوه بر دهخدا، معین هم ریختم. بعد نحوۀ استفاده‌شم یادشون دادم :دی هی می‌خواستم بگم آفلاینه و نیازی به اینترنت نداره؛ کلمۀ معادل آفلاین به ذهنم نمی‌رسید. گفتم وقتی اینترنت نیست و دادۀ همراه و وای‌فای خاموشه هم کار می‌کنه. خودشون گفتن منظورت آفلاینه دیگه.

احتمالاً دلتون می‌خواد بدونید چه برنامه‌هایی تو گوشی ایشون بود و مدل گوشیه چی بود، ولی عمداً دقت نکردم :|

۳. هفتۀ پیش نوه‌هاشونم اومده بودن فرهنگستان. پیش اومده که دانش‌آموزها یا دانشجوها بیان برای بازدید. وارد اتاق جلسه که شدم از دور دیدم چهارپنج‌تا دختر و پسر ده‌دوازده‌ساله یه گوشه آروم و مؤدب نشستن و یواشکی باهم حرف می‌زنن. اول فکر کردم برای بازدید اومدن ولی اینکه باهم بودن و باهم صحبت می‌کردن برام عجیب بود. خصوصاً اینکه دخترا چادری بودن و عجیب بود که گرم و صمیمی با پسرا حرف می‌زدن. گفتم شاید دوره زمونه عوض شده :دی یه کم نزدیک‌تر شدم دیدم چقدر چشمای یکی از دخترا شبیه رئیسه. پسرا هم شبیه بودن ولی دختره که بعداً فهمیدم اسمش فاطمه‌ست کپی برابر اصلش بود. انگار سن رئیسو هفتاد سال کوچیکتر کنی و روسری و چادر سرش کنی. چیزی نگفتم و نشستم. وسط جلسه رفتم از منشی اسم سه‌تا از کارشناس‌ها رو بپرسم. بعدش راجع به این بچه‌ها هم پرسیدم که کی‌ان و برای چی اومدن. گفت نوه‌های آقای دکترن. گفتم پس حدسم درست بود. نشستم و دیدم جلوی ماها بیسکویت و آب هست و برای اونا هیچی نذاشتن. همین‌جوری که جلسه در حال برگزاری بود و استادان و متخصصان تو سروکلۀ هم می‌زدن که فلان واژه تصویب بشه یا نه، من برای بچه‌ها از خوراکیایی که روی میز بود بردم. تشکر کردن. بعدش که اومدم نشستم، هر موقع چشم‌توچشم می‌شدیم تشکر می‌کردن. بعد از جلسه هم رفتم پیش رئیس و نوه‌هاشو معرفی کرد و اسماشونو گفت. بعدشم یه جلسۀ خصوصی‌تر داشتیم و اونجا هم باهم بودیم. بسیار مؤدب و آروم و خاکی بودن. برخلاف تصورم که فکر می‌کردم راننده شخصی داشته باشن، خودشون اسنپ گرفتن رفتن خونه. کلی هم دقت کردم و چیز مارک‌دار عجیبی تو پوششون ندیدم. 

۴. یه مغازۀ الکتریکی هست نزدیک خونه‌مون به اسم فاراد. صحبت سر مجوز دادن و ندادن به اسامی انگلیسی بود. گفتم فاراد رو قبول می‌کنید با توجه به اینکه فارسی نیست؟ اون لحظه فقط گفتم فاراد اسم یه آدمه. دکتر حداد گفتن علاوه بر اینکه اسم آدمه، واحد ظرفیت خازن هم هست و چون واحدها بین‌المللی هستن می‌پذیریم. اعتراف می‌کنم به‌عنوان یه مهندس برق یادم نبود فاراد یکای ظرفیت خازنی در سیستم SI هست.

۵. چون پدر هردو هم‌اتاقیم فوت کردن تا جایی که بتونم و حواسم باشه سعی می‌کنم از بابا چیزی نگم تو اتاق. مگه اینکه بپرسن. مثلاً دیروز بابا قرار بود بیاد اینجا و گفته بودم برای جلسۀ پروپوزالم شیرینی بگیره از تبریز. گفت علاوه بر شیرینی، رفته ظرف و یه سری چیزمیز با تِم قرمز گرفته پک درست کنم. حالا من اهل پک و این کارا نیستم و سعی می‌کردم تو ذوقش نزدنم که این چه کاری بود کردی. تازه جلسۀ دفاع رساله نیست که، دفاع از پروپوزاله. قیافه‌م دیدنی بود خلاصه. بعد اینو به هم‌اتاقیام نگفتم که یه وقت دلشون برای پدرشون تنگ میشه. بعداً که خودشون پرسیدن بابات کی می‌خواد بیاد گفتم بابا اومده و چی‌چی آورده.

۶. حاج آقای نمازخونۀ خوابگاه، عید غدیر یه روایتی گفت راجع به فضایل حضرت علی. گویا معاویه به سعد (بابای عمر سعد که این عمر سعد همونی بود که تو کربلا با امام حسین جنگید) می‌گه تو چرا به علی فحش و ناسزا نمی‌گی؟ اون موقع رسم بوده که به حضرت علی دشنام و ناسزا می‌گفتن. اینم می‌گه خودم از پیامبر شنیدم که علی سه‌تا فضیلت داره که منِ عمر سعد حاضر بودم همۀ دنیا رو با یکی از اون فضایل عوض کنم. حاج آقا عید غدیر یکیشو گفت، فرداش یکیشو. دیروز سومی رو نگفت و راجع به یه موضوع دیگه حرف زد. موقع رفتن من بلند شدم دم در ازش پرسیدم سومین فضیلت حضرت علی رو نگفتین چی بود. به‌واقع انتظار نداشت کسی تا این حد پیگیر حرفاش باشه و دنبالش کنه. گفت چون غدیر تموم شد ادامه ندادم بحثو. ولی همون‌جا سر پا سومی رو هم گفت. تازه وقتی فهمید دانشجوی دکتری‌ام ذوق هم کرد چون معمولاً دانشجوهای دکتری تو نماز جماعت شرکت نمی‌کنن. نه که نماز نخوننا، ولی چون نمازخونه تو خوابگاه ارشدهاست و دوره، انتظار نمی‌ره همه شرکت کنن. کلی هم تعجب کرد چون می‌گفت قیافه‌ت به کارشناسیا می‌خوره. تازه وقتی فهمید هم‌اتاقیمم اومده (چند وقتی هست که اون هم‌اتاقیم که عکس شهید رو میزشه رو هم می‌برم نماز جماعت) بیشتر ذوق کرد. هم‌اتاقیام تابستون خوابگاه می‌مونن. اونی که باهام میومد نماز می‌گه اگه بری انگیزه‌م برای نماز جماعت کم میشه. من که بودم، موقع اذان صداش می‌کردم که میاد نماز یا نه و باهم می‌رفتیم. قبلاً چرا نمیومد؟ چون این هم‌اتاقیم یه دوست سنّی داشت که همیشه باهم بودن و موقع نماز می‌رفتن سلف. اون دوست سنی نمازشو قبل از اذان می‌خوند. مثلاً نماز مغرب رو موقع غروب می‌خوند و نمیومد با شیعه‌ها نماز جماعت بخونه. این هم‌اتاقیمم برای اینکه اون تنها نباشه نمیومد با من نماز جماعت. حالا که اون دوست سنی‌مون رفته خونه، هم‌اتاقیم با من میاد نماز جماعت. 

۷. یکی از دعاهایی که تو نمازخونه از حاج آقا یاد گرفتم: اللَّهُمَّ لاَ مَانِعَ لِمَا أَعْطَیْتَ وَ لاَ مُعْطِیَ لِمَا مَنَعْتَ. ترجمه‌ش همون آهنگ احسان خواجه امیریه که می‌گه همه دنیا بخواد و تو بگی نه، نخواد و تو بگی آره تمومه.

۸. آخر هفته وسایل و ملافه و پتو و همه‌چیمو جمع کردم که برم خونه. هم کارام تموم نشده بود، هم دلم نیومد هم‌اتاقیامو به این زودی ترک کنم و موندم یه چند روزم. از اون طرف خانواده اومدن و منتظر منن و می‌خوان یه چند روز دیگه برگردن. دلم برای اونا هم تنگ شده. ینی هر چی دیرتر برم پیششون کمتر می‌بینمشون. از این طرفم اگه خوابگاهو ترک کنم دیگه نمی‌ذارن تا مهر برگردم. اسیر شدیم به خدا.

۹. هم‌اتاقیم می‌گه با خانواده‌ت تعارض منافع داریم. ینی هر موقع با اونایی با ما نیستی، هر موقع با مایی با اونا نیستی.

۱۰. یکی از دانشگاه‌ها، تو یکی از گرایش‌های رشتۀ ما استاد (هیئت‌علمی) نداره. آیا استاد تو این رشته و گرایش نداریم تو ایران؟ داریم، خوبشم داریم. ولی شرط جذب و استخدام هیئت‌علمی تأهله و این استادها مجردن و اونجا استخدامشون نمی‌کنه. استاد مدعو و قراردادی هم ساعتی بیست‌سی‌هزار تومن می‌گیره و فقط یکی دو سال اول برای پر کردن رزومه خوبه نه برای همیشه. الان تنها دانشگاهی که استاد مجرد استخدام می‌کنه دانشگاه ماست که البته فقط مجردهای خانم رو استخدام می‌کنه. چون دانشجوها خانمن. استادان مردِ اینجا هم باید متأهل باشن.

۱۱. از یکی از دوستان شنیدم که یکی از استادهای یه دانشگاه دیگه با یکی ازدواج کرده بود که تو فلان دانشگاه استخدام بشه. بعدشم طلاق گرفته بودن. خبر ازدواجشم منتشر نکرده بود و فقط چند نفر از دوستان بسیار نزدیکش می‌دونستن. منم در این حد می‌دونم که یکی از استادها این کارو کرده. اسمشو نگفتن بهم ولی با این شرط تأهل بعید نیست و چاره‌ای هم جز این نیست.

۱۲. یکی از استادها که تا حالا همو ندیدیم و ارتباطمون مکاتبه‌ای و در چارچوب ارسال و دریافت مقالۀ تخصصیه، یه یادداشت برام فرستاده بود با این محتوا که شاملو ۳۷ سالش بوده و دوتا طلاق تو سابقه‌ش داشته و چهارتا بچه و اعتیاد و وضعیت مالیشم نابسامان بوده و معلوم هم نبوده یه روز شاعر معروفی میشه ولی با این حال یه دختر ۲۳ساله عاشقش بوده. و این سؤالو از خواننده پرسیده که آیا دختران این دوره و زمونه هم عاشق کسی با این ویژگی‌ها میشن یا نه. منظور استاد رو از فرستادن این مطلب نفهمیدم ولی نتونستم بد به دلم راه ندم. یه کم نگران شدم. رزومه‌شو سرچ کردم ببینم چند سالشه و با خودم گفتم نکنه منظور خاصی داره. دیدم از بابام هم بزرگتره. جالبه تا حالا از روی عکس و قبل از سرچ کردن رزومه‌ش فکر می‌کردم دهۀ شصیتیه و جزو استادهای موردعلاقه‌م بود. در واقع موضوعات پژوهشش موردعلاقه‌م بود. پیامشو بی‌جواب گذاشتم و سر صحبت رو باز نکردم. حتی منظورشم نپرسیدم.

۱۳. یه بنده خدایی بین حرفاش گفت سوئدیا همه‌شون عربن، یک‌سوم چین ترکه، و فلانی انقدر نابغه بود که می‌تونست پزشکی شریفو بخونه. دیدم آدم مناسبی برای بحث کردن نیست و صحبتمو ادامه ندادم.

۰۲/۰۴/۱۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

آهنگر دادگر

بابا

ف. هم‌اتاقی

ن1 هم‌کلاسی دکتری

نظرات (۲۱)

۱۸ تیر ۰۲ ، ۱۳:۲۶ اقای ‌ میم

2. تصور اینکه برای رئیس سابق مجلس با شیرایت فایل بفرستم خیلی جالب بود.

5. یکی از چیزهایی که خیلی دوست دارم تجربه اش کنم دفاع از پایان نامه است چون ما برای پایان ناممون خیلی ساده برگزار کردیم و پذیرایی و این صحبتا نبود و همه تو کلاس جمع شدیم و اینجوری نبود که هر کدوم یه روز خاص دفاع کنیم به خاطر همین دوست دارم اون شکل رایجش که همراه با پذیراییه رو تجربه کنم.

11. اینکه استادتون به خاطر خلا قانونی مجبور به این کار شده ما یه سری استاد داشتیم از دانشجو پول میگرفتن و در ازاش بهش نمره بالا میدادن:/

 

پاسخ:
2. چیزای جالب‌تر دیگه هم هست ولی من دیگه حریم خصوصی رو رعایت می‌کنم و محروم می‌مونید از دونستنش :))
5. دفاع دورۀ کارشناسی برای ما این‌جوری بود. ولی دکترا خیلی دیگه عجیب و غریبه.

3. میبینم که کارت عملا شروع شده و جلسات و رفت و آمدات به فرهنگستان بسیار:)) 

خوبه، منم خوشم میاد بین چند تا دانشگاه مدام در رفت و آمد باشم..

 

5. چه زود به دفاع پروپوزال رسیدی! یه جوری راجع بهش صحبت میکردی فکر کردم حالا چند ماهی مونده..

 

6 و 7. معلومه نماز جماعت خیلی برات خیر داشته (که البته بایدم داشته باشه).. دیگه خوابگاهه و نماز جماعتش.. هر سری هم یه چیزی یاد گرفتی :)

 

8. درواقع اسیر نشدی هااا، طبیعیه..چون قاعده ش اینه که سر روز مشخص خودشون پیگیری کنند و دیگه جز کسانی که برای تابستون خوابگاه گرفتند رو راه ندن.. تازه، قانونش اینه که کسانی که خونه شون تهرانه، اصلاً مهرماه هم بهشون خوابگاه ندن.. مگه دیگه خبردار نشن و ندونند.. چون خودم یه زمانی پیگیر بودم اینا رو میدونم.. حالا شاید قوانین خوابگاه شما متفاوت باشه..

البته شاید منظورت اینه که به لحاظ تعارض منافع خانواده و دوستان اسیر شدی..

 

10. بابا این همه هیأت علمی مجرد.. قانون جدیده؟!

پاسخ:
3. نه شروع نشده. هفته‌ای یه روز در راه رضای خدا می‌رم.
5. تازه دیر هم شده ها. سال سوم دکتریم تموم شد.
6 و 7. شب آخر با اینکه شرایط نماز خوندن نداشتم بازم رفتم که هم از نکات آخر نماز بی‌نصیب نمونم هم از حاج آقا خداحافظی و تشکر کنم بابت این دو سه ماه :))
8. تابستون چون غذا نمی‌دن، خوابگاه موندنم فایده‌ای برام نداره. خوابگاهو به‌خاطر غذاش می‌خوام :| واقعاً فرصت نمی‌کنم هی هر روز غذا درست کنم. ضمن اینکه سال چهارم دکتری که دیگه دانشجو نیست، دستیار استادشه و باید نازشم بکشن :))
10. جدیدِ جدید نیست؛ قدیمی هم نیست. بستگی به رئیس اون دانشگاه داره. مثلاً آقای شریعتی دانشگاه علامه جزو این رئسا بود که خودش برکنار شد ولی قوانینش هنوز اجرا میشه.
۱۹ تیر ۰۲ ، ۲۰:۱۸ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

هم خوابگاهی خوب  مثل خواهر و برادر ادمن و گاهی نزدیک‌تر. چه بسا در آینده آدم نقش داشته باشن.

یه جایی خواندم نر افزار شیریت آلوده به بدافزاره .

عجیبه یه الکترونیکی فاراد رو فراموش کنه 🙄

یه نماینده می‌خواست طرح بده مجردا از کلی چیزای اجتماعی محروم بشن، خصوصا کارمندا، طرف روحانی هم بود ، شیم آن هم🤦‍♂️

 

 

پاسخ:
بستگی داره بدافزارو چی تعریف کنید. مثلاً اینکه یه برنامه‌ای تبلیغات داره، برای بعضیا آزاردهنده‌ست ولی من کلاً تبلغاتشو بستم نشون نمی‌ده.
عجیب‌تر اینکه اون لحظه اگه واحد ظرفیت خازنو می‌پرسیدن یادم نبود.

الان تو دانشگاه به استادهایی که دانشجوهاشون متأهل یا بچه‌دارن امتیاز می‌دن :|

سلام خانوم دکتر بعد از این!
یادش به خیر [?] دوستی می گفت دندون شریف قبول شده بود باباش نذاشت بره. اصرااااار هم داشت که دندون پزشکی شریف قبول شده. 

در پناه حق

پاسخ:
قدیما هم می‌گفتن فلانی تیزهوشان قبول شد نرفت. 
۱۹ تیر ۰۲ ، ۲۳:۰۵ مهتاب ‌‌

عاقا دانشگاه ما هم استاد مجرد داشت. مطمئنی عایا؟

 

سوئدیا همه‌شون عربن؟ آخه لعنتی «همه‌»شون؟ چرا آخه؟😂

پاسخ:
همون دانشگاهی که استاد مجرد نمی‌گیره هم کلی استاد مجرد پیر داره که در حال بازنشستگی هستن. قانون جدیدشونه و شامل اونایی که قبلاً مجرد بودن و استخدام شدن نمیشه. ضمن اینکه ممکنه رئیس یه دانشگاهی این قانون رو نپذیره و اجرا نکنه. مثل دانشگاه ما که روی استادهای خانم مجرد اجرا نمی‌کنه.

متاسفانه عرض ارادتت به حکومتی ها از رهبر تا تمام رده های مسئولین همچنان ادامه داره چون از همین قماشی

پاسخ:
ببین درسته که سطح تفکر شما خیلی پایین‌تر از این حرفاست که باهاتون وارد بحثِ منطقی و عقلی بشم، اما یه سؤالی مطرح می‌کنم که برید تو خلوت بهش فکر کنید. نمی‌خواد جوابشم بدید. فقط فکر کنید هم کافیه. شما الان داری وبلاگ منو می‌خونی و با دقت دنبالم می‌کنی. وقت می‌ذاری برای خوندن من. آیا این دنبال کردن من و ارتباط داشتن لزوماً ارادت و علاقۀ شما رو به سبک فکریِ منو نشون می‌ده؟ منظورم اینه که وقتی یکی با یکی در ارتباطه (می‌خوندش یا می‌بیندش یا هر ارتباط و کانکشنی!) می‌تونیم بگیم از همون قماشه؟
۲۰ تیر ۰۲ ، ۱۱:۲۲ اقای ‌ میم

13. اگه این آدم نامناسب رو هر روز میدیدید چیکار میکردید؟

برای خودم چالشه چون همکارهام از این قماشن و وقتی هم میخوام باهاشون وارد بحث نشم دوباره تلاش میکنن که یه جوری منم باهاشون بحث کنم

مثلا یکی از همکارهام میگفت داعش مسئولیت حادثه گوهرشاد رو به عهده گرفته نگفته که من زدم؟

اگه جای من بودید چیکار میکردید؟

پاسخ:
اگه امیدی به آگاهی و هدایتش هست از گمراهی درش بیارید. اگر نه که بذارید در گمراهی بمونه.

آخ جون پست دری وری 😂😂😂😂

پاسخ:
جا داره بگم ریشۀ اصطلاح دری وری برمی‌گرده به زمانی که عرب‌ها فارسی دری (دربار ایران) رو نمی‌فهمیدن. و به کسی که فارسی حرف می‌زد می‌گفتن دری وری می‌گه و نمی‌فهمیم چی میگه.
۲۱ تیر ۰۲ ، ۱۷:۱۵ اقای ‌ میم

دفاع کارشناسیتون اینجوری نبود که هر روز یه نفر بره دفاع کنه و سه چهار تا استاد داوری کنن؟

پاسخ:
نه بابا دورۀ کارشناسی دفاع اینا نبود اسمش. اسمشم حتی پروژه بود. مثل ارائۀ کلاسی کارمونو توضیح دادیم برای بچه‌ها و چندتا استاد. همین.
ارشد و دکترا پذیرایی داشت ولی کارشناسی نه.
۲۱ تیر ۰۲ ، ۱۷:۳۰ اقای ‌ میم

باز خوبه چند تا استاد داشته برای ما یه استاد راهنما بود که همونم قضاوت میکرد و نمره میداد:)

پاسخ:
یه راهنما داشتیم یه مشاور. داورو مطمئن نیستم.
۲۱ تیر ۰۲ ، ۱۹:۱۷ اقای ‌ میم

مشاور دقیقا چیکار میکرده؟

پاسخ:
یکی از فرق‌های مشاور و راهنما توی زمانیه که صرف می‌کنن. راهنما بیشتر کمک می‌کنه و بیشتر وقت می‌ذاره، مشاور موردی کمک می‌کنه. دورهٔ کارشناسی چون کارمون خیلی هم تخصصی نبود، مشاور فقط نحوهٔ پایان‌نامه نوشتن و فرضیه و... رو می‌گفت.
۲۱ تیر ۰۲ ، ۱۹:۳۰ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

برادر میم ، منظورت شاه چراغ بود؟🤔

با امتیاز دهی به اونا مخالف نیستم، چیزی از ما کسر نکن، یا مانع نتراشن، در واقع باید مشوق باشند نه تنبیه🙄🤦‍♂️

مثلا حذف مقداری از ساعات اضافه کاری، کسر مبلغ بن کارت، حذف از امکان استفاده از مراکز تفریحی.

اینا تنبیه هست🙄، حالا خدا رو شکر نشد .

 

پاسخ:
بله منظورشون شاهچراغ بود.

حالا من با فضای کاری زیاد آشنا نیستم ولی تو فضای دانشگاه، استادها همیشه هوای متأهل‌ها و بچه‌دارها رو داشتن. چه موقع امتحان، چه تکلیف و پروژه، چه حضور و غیاب.
۲۱ تیر ۰۲ ، ۲۰:۳۰ اقای ‌ میم

آره منظورم شاهچراغ بود

یه قانونی تصویب شد قانون  حمایت از خانواده و جوانی جمعیت مصوب ۱۴۰۰😕 که جزو منابع ما هم امسال اعلام شد اگه بدونی چقدرر مزخرفه نسرین🥺😓😐ولی مجبورم بخونمش زیادم هس😕😟دیگه جونی نموند برامون والا . کاش منم شرایط اپلای چیزی داشتم فقط میرفتم 💔کاش یه روزی از انور پست بزاری و بگی کانادایی 😓

پاسخ:
می‌گما، چرا مردم چیزایی که خودشون دوست دارنو برای بقیه آرزو می‌کنن؟ من اون‌ورو دوست ندارم. موقع آرزو کردن برای بقیه، بگو امیدوارم همیشه هر جا هستی از جایی که هستی راضی باشی. من اگه برو بودم زودتر از اینا می‌رفتم.

کلی برات نوشتم نتم پرید نیومد🥺😧😕 گفتم همه میخوان فرار کنن و برن . نه بخاطر ازادی و حجاب و..بخاطر شرایط اقتصادی و گرونی و اینکه انور به زن ها و حیوانات اهمیت میدن ولی قانون کشور ما کلا اینجا همه چی به نفع اقایون هس 😕اگه تو اینجوری میخوای باووشه .پس امیدوارم و ازخدا میخوام هرجا که هستی بهترین ها برات رقم بخوره و هرچیزی که باب میلته و حال دلتو خوب میکنه همون برات پیش بیاد 😟سرنمازت برام دعا کن لطفا فقط مرسی 😕

پاسخ:
چیزی که کشوری مثل ایران رو تضعیف می‌کنه مهاجرت نیروی کار و متخصص نیست تب مهاجرته. که هر روز هم بیشتر میشه. آدما ممکنه به هر دلیلی اصلاً نتونن مهاجرت کنن اما همین تب مهاجرت باعث میشه همه چی براشون موقتی باشه. و کم‌کم تعلق به اون جغرافیا رو از دست میدن؛ با اینکه حتی فیزیکی اونجا حضور دارن. نمیتونن تصمیم مناسبی برای آیندهٔ خودشون بگیرن، چون حتی انتخاب رشته و شغل هم در راستای رفتن و مهاجرته نه در راستای ساختن زندگی و مملکتشون. چمدونشون یه گوشه همیشه آماده‌ست با اینکه ممکنه نتونن هیچ وقت مهاجرت کنن. این خوب نیست.

نه من که میدونم هیچ وقت نمیتونم برم شرایطش ندارم و با این قضیه کنار اومدم .بقولی از اینجا رونده و از اونجا مونده ادم میشه . اینم قبول دارم کسی که بخواد پیشرفت کنه چه درسی چه کاری و حرفه تو همین ایران هم میتونه به درامد برسه .اسمان خدا همه جا یکیه . انور هم فرش قرمز پهن نمیکنن برامون🥺اونجا هم کار زیاد میکنن و همه چی اشون رو حساب کتابه . تنها کشوری که تعطیلات رسمی زیاد داره ایرانه😕اما درکل حمایتی که دولت اونها میکنه قابل مقایسه نیس . اما خب بقولت همینجا باید تکلیفمون مشخص باشه . وگرنه بلاتکلیف و سردرگم هسیم .

پاسخ:
امیدوارم شرایطت بهتر بشه و حالت خوب بشه 

قربونت 😓😕🌺💞بازم شکر .

هی میام سربزنم ببینم چیزی نوشتی یانه:(

پاسخ:
چیز برای نوشتن زیاده ولی هم خسته‌ام به‌لحاظ جسمی هم خیلی کار دارم. شاید هفتهٔ دیگه بنویسم.

میفهمم حتی از پاسخ هات به کامنت ها بقیه بی حوصلگی یا خستگی مشهوده . 😕امشب خواستم کشو ببندم سفت بود انگشتم فشار اومد ورم خیلی کرده ضرب دید اونم دم ازمونی نزدیکخ😕 اب داغ و یخ و الانم با زرد چوبه و تخم مرغ بستم اروم . خداکنه خوب شه بتونم بخونم ‌.دردش جوری گریه کردم عرر زدم 😧

پاسخ:
خوب میشه ایشالا 

بهتر شد عزیزم .زیر اب گرم گرفته بودم ماساژ دادم . من اصلا حوصله وبلاگ و اهل وبلاگ خوندن نیستم کلا هیشکیو نمیخونم .تنها وبلاگی که معتادشم تویی :)

پاسخ:
خدا رو شکر
پس به‌خاطر گل روی تو هم که شده امشب پست می‌ذارم

+ خیییییلی خسته‌ام. پست جدید بمونه برای فرداشب

+ امشبم خسته‌م. هنوز بیرونم و احتمالاً ۱۱ برسم خونه و بیهوش شم. نای پست نوشتن ندارم ولی کلی اتفاق هیجان‌انگیز می‌افته هر روز.

الهیی🥺🥲میفهمم خسته ای .چون ادم مشغله زیاد داره و زمان لامصب هم خیلیی زود میگذره خودم تو شرایط مشابه هستم درک میکنم .حتی پست کوتاه باشه کافیه .بقیه بزار بعد که سرت خلوت شد. تیرماه خیلی زود گذشت و محرم هم اومد .زمان خیلی جلوتر از ما داره میره کاش میشد متوقفش کرد 😕به کارات برس .قشنگ استراحتتو کن .منم این روزا کمبود خواب دارم روم فشاره .اما دوهفته فقط طاقت بیارم😓

پاسخ:
آره منم حس می‌کنم زمان سریع داره می‌گذره. باید مدیریت کنی که هدر نره.