۱۹۱۹- اینم یادم باشه
چند وقتی بود که استاد هماتاقیم تصمیم داشت دانشجوهاشو ناهار مهمون کنه. بدون مناسبت خاصی. چرا میگم دانشجوهاش؟ من دانشجوش نیستم؟ هستم. ترم دوم استاد یکی از درسای منم بود، ولی دورۀ دکتری اینجوریه که یکی دو سال اول با همۀ استادها واحد برمیداری و همه استادتن؛ بعد که درسات تموم میشه فقط با استاد راهنمای خودت در ارتباطی و هر روز میبینیش. و اون استاد، استادته و بقیه استاد سابقتن. البته رابطۀ من و استاد راهنمام اینجوری نیست که هر روز همو ببینیم؛ هر موقع کار مهمی داشته باشم پیام میدم و میرم پیشش. ولی دانشجوهای استادِ هماتاقیم هر روز با استادشون در ارتباطن و باهم جلسه دارن و باهم مقاله مینویسن و حتی تو دانشگاه باهم ناهار میخورن. من ولی اینجوری نیستم و اتفاقاً استاد راهنمام هم اینجوری نیست و جز در مواقع ضروری کاری به کار هم نداریم.
از اونجایی که منم به هر حال ترم دوم دانشجوش بودم و دبیر انجمنم و باهاش در ارتباطم و حتی با یکی از دانشجوهاش هماتاقیام و ذکر خیر همو هر روز میشنویم، به منم گفته بود بیام. چون حوزۀ کاریم با این استاد و دانشجوهاش، متفاوته اول یه کم احساس ناخالصی میکردم ولی دیگه وقتی دیروز مؤکداً! به بچهها گفته بود که بگید نسرین هم بیاد رفتم و حسابی بهمون خوش گذشت.
عمداً عکسایی که توش غذا نیستو گذاشتم، ولی جا داره یادی کنم از اون سکانسی که هر کی یه چیزی سفارش داد و هماتاقیِ سالمخورم مرغ آبپز خواست. گارسون هر چی تلاش کرد نظرشو عوض کنه نتونست. گفت این مرغمون فلانه ها! هماتاقیم گفت اشکالی نداره. بعد گفت بهمانه ها. باز این گفت اشکالی نداره. فلان چیز و بهمان چیز نداره ها. آخرش کم مونده بود بگه سرآشپز یه تفم توش کرده ها!
یه کم از غذاها مونده بود. گفتم ظرف بیارن برداریم. برنجو یکی برداشت، خورشتو یکی، سالاد و مخلفاتو یکی، دلستر اضافی رو هم دادیم به استاد. یه پارچ دوغ هم مونده بود که برای هر کی یه لیوان ریختم تموم شد. فقط آبِ اون مرغه موند که چون روغن داشت تمایلی به خوردنش و حتی برداشتنش نداشتیم. این کارم برای یکی از بچهها جالب بود که تعارف و کلاس بیخود و الکی ندارم و بدون رودروایستی دارم غذاهای اضافه رو برمیدارم و تقسیم میکنم. میگفت تو چقدر همه جا شبیه خودتی. منظورش این بود که کاری که تو تنهایی میکنم و کاری که تو خوابگاه میکنم و کاری که جلوی استاد میکنم فرقی نداره و شخصیت واحدی دارم و رفتار چندگانه ندارم.
برای چند سال بعد: هزینۀ ناهار و چای و باقلوای شش نفر، تو منطقۀ سۀ تهران، دووهشتصد تومن.
آینۀ خوابگاه:
دو و هشتصد؟:|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نگفتید چه خبره؟