۱۹۱۵- همچنان حواسم کجاست؟
دیشب از بچهها شنیدم که دانشآموختگان مقطع کارشناسی و کارشناسیارشد رشتۀ زبانشناسی هم میتونن در آزمون استخدامی وزارت آموزشوپرورش سال ۱۴۰۲، ویژۀ رشتۀ شغلی دبیری زبان و ادبیات فارسی شرکت کنن. خبر مسرتبخشی بود برای ماهایی که هیچ وقت اسم رشتهمونو تو آزمونهای استخدامی ندیده بودیم. خبرشو تو کانال و گروههای مختلف منتشر کردم. دفترچه رو دانلود کردم و وسوسه شدم منم شرکت کنم. یادم افتاد دارم با فرهنگستان قرارداد تماموقت میبندم و نمیتونم. یادم افتاد درگیر رسالهم و وقتشو ندارم. ولی به امتحانش میارزید. که حداقل بدونم آزمونش چجوریه و من چقدر بلدم. گفتم خب حالا میخوای دبیر ادبیات کدوم شهر بشی؟ تهران یا تبریز؟ به شهر محل کار برادرم هم فکر کردم که گزینۀ جدیدم بود. سهتا گزینه داشتم. همینجوری که دفترچه رو بالاپایین میکردم چشمم خورد به مهندسی برق. از این مدرکم هم میتونستم استفاده کنم برای دبیری درس ریاضی و فیزیک. دیدم ریاضی و فیزیک رو بیشتر از ادبیات دوست دارم. یه لحظه خودمو دبیر ریاضی تصور کردم و دلم رفت براش. گزینههام شد نُهتا. سهتا شغل و سهتا شهر. از یکی از همدانشگاهیام که کارمند فرهنگستانه شنیدم که اگه دکترامو بگیرم احتمال اینکه اونجا هیئتعلمی شم زیاده. اگه نگیرم هم همچنان میتونم کارمند و پژوهشگر معمولی باشم. هیئتعلمی زبانشناسی شدن هم یه گزینۀ دیگه بود. تو یکی دوتا دانشگاه دیگه. به موازات موضوع کار و محل سکونتم، بحث ازدواج هم داره پیش میره. مورد داشتیم طرف دنبال زن خونهدار بود. یکی دیگه بود که حاضر نبود پاشو از تبریز بیرون بذاره. یکی دیگه بود که قصد مهاجرت داشت و داره و هنوز امیدواره نظر من عوض بشه که نمیشه. ولی علت جواب منفی من مهاجرت نیست. علتش چیزای دیگهست. چیزایی که برای خودش بیاهمیته و برای من خیلی مهمه. مثل دست دادن با همه تو جمع مختلط. حتی مشکلم با اونی که تبریزه، تبریز بودنش نیست؛ نماز نخوندنشه.
دختر واحد بغلی در زده اومده میگه ببخشید کلیدتون پشت در جا مونده.
ضمن سپاس و تشکر، بله، دارم مرزهای حواسپرتی رو درمینَوَردَم!