۱۹۱۴- گذشتن و رفتنِ پیوسته
دوتا هماتاقی دارم که یکیش همکلاسیمه و اغلب باهمیم و دومی بیشتر خونهست و کمتر میبینیمش. هر دو تجربۀ بدی از هماتاقیای قبلیشون دارن. با دعوا و دلخوری ازشون جدا شدن و اگه از دور همو ببینن مسیرشونو کج میکنن نبینن همو. من اولین تجربۀ خوبشونم. منو دوست دارن. منم دوستشون دارم. میگن کاش از تو هم مثل قبلیا با دلخوری جدا میشدیم که دلمون انقدر برات تنگ نشه. میگن برای همیشه نرو و سر بزن گاهی. میگن وسایلتو بذار همینجا بمونه که گاهی بیای بمونی. تا همین چند وقت پیش که بین خونه و خوابگاه در رفتوآمد بودم، وقتایی که تهران بودم دلم برای خونه و خانواده تنگ بود و وقتایی که خونه بودم دلم برای خوابگاه و هماتاقیام. الان اینجوریه که هم دلم برای خونه و خانواده تنگه هم دلتنگ خوابگاه و هماتاقیامم. باید به دوریشون عادت کنم. به تنهایی عادت کنم. عادت میکنم. من به همه چی عادت میکنم. الان نه فقط هماتاقیام که حتی دلم برای نمازخونهای که دو ماه، هر شب اونجا نمازم رو به جماعت خوندم و برای حاج آقا و نکتههای کوتاه بعد از نماز هم تنگ شده. چند شب پیش میگفت همیشه حق با اکثریت نیست. اکثر آدما نمیفهمن، اکثر آدما نمیدونن، اکثر آدما اشتباه میکنن. آیۀ ۱۱۶ سورۀ انعام رو مثال زد که «اگر از اکثر مردمِ روی زمین پیروی کنی تو را گمراه خواهند کرد». یه حدیث از حضرت علی هم گفت؛ که وحشت نکنید در راه هدایت از کم بودن اهل اون راه.
خب اگر خوابگاه رو دوست داری و تووش راحت تری چرا به خانوادت نگفتی که برات خونه نگیرن؟ حتی بعد از اینم که گرفته بودن به نظرم باید بهشون میگفتی . ضمن اینکه واقعا داشتن خونه مجردی توو تهران چیز آسون و راحتی نیست و عواقب خودش رو داره. به درد کسایی میخوره که سالهاست مستقلن و یجورایی توو جامعه گرگ شدن. قطعا والدینت صلاحت رو بهتر میدونن ولی من به شخصه چه برای دختر چه برای پسر خوابگاه رو به خونه مجردی ترجیح میدم و معتقدم امن تره سالم تره خیال ادم راحت تره ضمن اینکه بچش توو غربت تنها هم نیست.