پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱. سه‌شنبه (بیست‌وپنج بهمن، روز تولد وبلاگم و فردای اون شبی که خوابگاه دانشگاه فردوسی بودم) صبح پذیرش و پذیرایی شدیم و سپس ناهارمونو تو رستوران دانشگاه خوردیم و بعد رفتیم هتل پردیسان اتاقامونو تحویل گرفتیم و بعد دوباره برگشتیم دانشگاه. 



۲. من و دو نفر دیگه باهم بودیم و شمارۀ اتاقمون ۴۲۴ بود. تا جمعه شام‌ها و ناهارها رو دانشگاه بودیم و فقط برای خواب و صبحانه برمی‌گشتیم هتل. دستشویی‌ها هم به‌دلیل پنج‌ستاره بودن هتل، همه‌شون فرنگی بودن و زین حیث اکثراً ناراضی بودیم :))


منظرۀ شهر، از اتاق ۴۲۴:


۳. تعداد دخترا کم بود، ولی نه انقدر کم که تو تصویر می‌بینید. یه نفرم با زن و بچه‌ش اومده بود :|



۴. سخنرانی‌ها و جلسات اکثراً تو سالن رودکی بود. یه بار یکی از پسرا از یکی دخترا خواسته بود که دختره بیاد صدام بزنه برم دم در سالن. با نگرانی رفتم ببینم کیه و چی کارم داره. چون کاری به کار کسی نداشتم و کسی منو نمی‌شناخت و خودمو برای کسی معرفی نکرده بودم، شوکه بودم که این کیه و چی کارم داره. پرسید آیا من خانم فلانی‌ام؟ آب دهنمو قورت دادم و با قلبی آکنده از ترس که اومده بود تو دهنم گفتم بله، چطور؟ گفت از دانشگاه فلان؟ گفتم بله. این‌جور مواقع اولین حدسم اینه که یکی از خوانندگان وبلاگ آمارمو گرفته و پیدام کرده. خودشو معرفی کرد و گفت نمایندۀ دبیران فلان دانشگاهه و دنبال دبیر فلان از دانشگاه ماست. شماره‌شو داد و شمارۀ چند نفرم گرفت و رفت. وقتی اسم دانشگاهشو گفت، تأکید کرد که این دانشگاه با فلان دانشگاه فرق می‌کنه و اون نیست و تشابه اسمیه. حالا من نه این دانشگاهو می‌شناختم نه اونو. پیش‌شماره‌شم ۹۱۴ بود ولی روم نشد بپرسم ترک کجاست. لهجه هم نداشت.



۵. از وقتی فهمیده بودم از هر دانشگاه یه نماینده اومده، در تلاش بودم بدونم نمایندۀ شریف کیه. مثلاً ما تو دانشگاهمون شصت هفتادتا رشته و انجمن داریم و نمایندۀ دانشگاه ما یه دانشجوی زبان‌شناسی که من باشم بود. نمایندۀ علامه طباطبایی از بچه‌های روان‌شناسی بود (دختر بود)، نمایندۀ قم مترجمی انگلیسی بود (دختر بود) و دانشگاه گیلان، صنایع غذایی (پسر) و سیرجان، مهندسی عمران (دختر). شب معارفه فهمیدم دبیرکل شریف هم یه پسر برقی با لهجۀ بسیار غلیط یزدیه. دهه‌هشتادی بود و حس مادربزرگانه نسبت بهش داشتم. روز اول و دوم نتونستم سر صحبت رو باهاش باز کنم ولی روز سوم رفتم نشستم سمت راست سالن که اکثراً پسرا اونجا نشسته بودن. وقتی اومد فقط دوتا جای خالی سمت راستم بود. بلند شدم دوتا صندلی جابه‌جا شدم که با دوستش بیاد سمت چپ من بشینه. بعد یهو گفتم شما دبیرکل شریفین درسته؟ گفت بله. گفتم منم کارشناسی اونجا بودم. البته الان نمایندۀ یه دانشگاه دیگه‌م. از اوضاع و احوال دانشگاه و بچه‌ها پرسیدم و گفتم اولین و آخرین باری که تو برنامه‌های انجمنتون شرکت کردم اردوی کویر بود. گفت مرنجاب یا ورزنه؟ گفتم ورزنه. گفت هنوز عکساش تو کامپیوتر رساناست. گفتم خودم آوردم ریختم تو کامپیوتر. من و یکی دو نفر دیگه دوربین برده بودیم و کلی عکس گرفته بودیم از بچه‌ها و آوردم ریختم تو کامپیوتر دانشکده. راجع به مشکلات حرف زدیم. گفت در حال حاضر دغدغهٔ اصلیمون پیدا کردن اسپانسره. پیشنهاد دادم از اسنپ و ایرانسل و همراه اول کمک بگیرن. یادمه میومدن دانشگاه برای خودشون تبلیغ می‌کردن و در ازای تبلیغ، از برنامه‌ها حمایت مالی می‌کردن. در پایان شماره‌شو گرفتم و شماره‌مم دادم که اگه کاری کمکی خواست در خدمت باشیم :| کنار اسمم هم نوشت ورودی ۸۹ برق شریف که یادش بمونه کی‌ام.

۶. کارشناس یکی از دانشگاه‌های جنوب کشور بهم گفت هوای دبیر ما رو داشته باش. جا داشت بگم بابا من خودم بچۀ شهرستانم. یکی باید باشه هوای منو داشته باشه :|



۷. روز آخر یه گروه چندصدنفره ساختیم برای به اشتراک گذاشتن عکس‌هایی که گرفته بودیم و شماره‌ها. چند روز بعد یه شمارۀ ناشناس (فرصت نکرده بودم شماره‌ها رو ذخیره کنم و ناشناس بود برام) زنگ زد راجع به انتخابات دبیران صحبت کنه. در واقع داشت توجیهم می‌کرد به نمایندۀ دانشگاه اونا رأی بدم. نمایندۀ یکی از دانشگاه‌های یکی از شهرهای ترک‌نشین بود. پیش‌شماره‌ش ۹۱۴ بود و منم ۹۱۴ام و هر دو می‌دونستیم طرف مقابلمون ترکه ولی ترکی حرف نمی‌زدیم :| شاید منتظر بودیم طرف مقابل کانالو عوض کنه که نمی‌کرد. بعد از اونم چند بار دیگه چند نفر دیگه زنگ زدن خودشونو تبلیغ کنن. آخرش به نمایندۀ گیلان رأی دادم. چون در ادامه قراره بیشتر در موردش بنویسیم اسمشو می‌ذاریم گیله‌مرد.

۸. دبیرکل (نمایندۀ دبیران) یکی از دانشگاه‌ها از اینا بود که به رهبر می‌گن «آقا جان». بعد از اینکه خودش و دانشگاهشو معرفی کرد، به تبیین مشکلات و راه‌حل‌ها پرداخت. وی وسط حرفاش هی می‌گفت آقا جانمان این‌جوری گفته و آقا جانمان اون‌جوری گفته. به ظاهرش نمیومد (مثلاً ریش نداشت و یقه‌شو تا ته نبسته بود) ولی شدیداً پیرو ولایت فقیه و ولایی و انقلابی بود. روز بعدش تو اتوبوس داشتیم سرشماری می‌کردیم ببینیم کیا موندن و آیا منتظر باشیم یا بریم. دیدم یه نفر یواشکی می‌گه «آقا جان» نیومده هنوز. یه بارم بعد از سخنرانیِ یکی از مسئولین یه نفر میکروفن خواست یه چیزی بگه. صداشو می‌شنیدیم ولی نمی‌دونستیم از کدوم سمت سالن حرف می‌زنه. همه سراشون در چرخش بود فرد میکروفن‌به‌دستو پیدا کنن. بغل‌دستیم گفت اوناهاش میکروفن دست آقا جانه. جلوی خودش نه ولی در غیابش اسمش آقا جان بود.


۰۲/۰۱/۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

گیله‌مرد

نظرات (۲۱)

۲۴ فروردين ۰۲ ، ۰۵:۲۶ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

به صورت کلی هدف از انتخاب دبیرها و دبیرکل‌ها چی هست؟

هماهنگی علمی بین دانشگاهها؟

خروجی این دبیرشدن و انتخاب شدن توی سال‌های گذشته چی‌بوده؟

 

پاسخ:
هر رشته‌ای تو هر دانشگاهی یه انجمن علمی دانشجویی داره و هر انجمن هم دبیر داره. انجمن‌ها متناسب با رشته‌شون، اردو، کارگاه، کلاس، دوره و... برگزار می‌کنن و یه جمع علمی تشکیل می‌دن.
در مجموع یه دانشگاه ده‌ها انجمن و دبیر داره. یکی از این دبیرها که فعال‌تر و کاربلدتره رو انتخاب می‌کنن که بشه نمایندۀ بقیۀ دبیرها. بهش می‌گن دبیرکل. نماینده‌ست دیگه. مثلاً مشکلاتی که دبیرهای دانشگاهشون داره رو به گوش مسئولین می‌رسونه و با بقیۀ دانشگاه‌ها ارتباط می‌گیره و کارهایی از این قبیل. مثلاً دبیر برق تربیت مدرس اگه بخواد با دبیر برق ما ارتباط بگیره، به نماینده یا دبیرکل خودشون می‌گه که از من بپپرسه و منم این دو نفر برقی رو باهم لینک می‌کنم.
پس به تعداد دانشگاه‌ها، دبیرکل داریم. مثلاً هزارتا.
حالا یه نفر از بین این هزار نفر انتخاب میشه که دبیرکلِ کل! بشه. ینی نمایندۀ دبیران کل (دبیر مجمع می‌گن انگار). 
برای انتخاب اینا، ما که دبیرکل بودیم حق رأی داریم. می‌تونستیم خودمونم کاندید بشیم. اینایی که به من زنگ می‌زدن هدفشون این بود نمایندۀ ما بشن و مشکلات ما رو به گوش مسئولین بالاتر برسونن.
خروجیش حل شدن مشکلاته :|
۲۴ فروردين ۰۲ ، ۰۵:۴۵ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

پس صرفا علمی هست.

حل شدن مشکلات ارتباطی و اقتصادی پس منظور این انجمن‌ها هست.

از لحاظ آماری گفتم، مثلا اگه الان یه مقام مسول بالاتر بخواد یه گزارش اکسلی با نمودار و ... از شما بخواد، چیزی هست که گزارش بشه و شاخص باشه

و بگه آره مثلا اینجا این گره توسط انجمن حل شده یا فلان مانع رفع شده.

 پوکر فیس چرا؟ خب سوال بود تو ذهنم :|

پاسخ:
آره فعالیتا کاملاً علمیه. اصلاً ما اجازهٔ کار سیاسی نداریم. فقط انجمن علمی رشتهٔ علوم سیاسی می‌تونه کار سیاسی کنه. چون رشته‌شونه.
فعالیت اقتصادی هم می‌تونیم داشته باشیم ولی اولویت افزایش سطح علمیه. ولی یکی از کارهایی که می‌تونیم بکنیم و می‌کنیم اینه که به دانشجوها فرصت تدریس می‌دیم که بعداً براشون رزومه بشه. نشریه‌ها هم مال انجمناست. مقاله‌های دانشجوها رو توش چاپ می‌کنیم.
مسابقه و رقابت هم دارن که من زیاد پیگیرش نیستم ولی گویا هر سال به انجمن‌هایی که توی مثلاً تولید محتوا و آموزش و پژوهش و غیره فعال‌ترن جایزه می‌دن. اسم جشنواره‌شونم حرکته. هر سالم یه دانشگاه میزبانش میشه. مثلاً امسال مازندران میزبانه و قراره بریم اونجا. فکر کنم سال بعدشم تهران میزبان باشه برای این جشنواره.

ممنون که ما رو با خودتون همراه می‌کنید البته با تاخیر=)

 

یه شریفی همیشه دنبال شریفی‌ها می‌گرده=)

 

 

 

پاسخ:
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید :))

خوب شاید دوست داشته زن و بچش هم باشه .مگه ممنوع بودآوردن همراه؟

فکر کردم قرار آقا مراد رو ببینین گفتم دیگه شیرینی رو خوردیم:دی

خیلی عجیبه معمولا ترکها وقتی میدونن طرف مقابلشون ترکه سریع ترکی صحبت میکنن .شاید ترکنبوده و صرفا شمارش مربوط به اون منطقست.

 

پاسخ:
طبیعیه که یه کارشناس و دبیر که از طرف دانشگاه اومده خانواده‌شم بیاره؟
نمی‌دونم

خوب معمولا گاهی وقتها بعضی افراد که برای کار یا ماموریت کاری میرن برای اینکه زن و بچشون تنها نباشن یا برای اینکه سفری برده باشنشون یا خیلی وقت باشه جایی نرفته باشن زن و بچشون رو میارن البته اگه رئیس یا مسئول اون ارگان اجازه بده گاهی وقتها هم خود ارگان میگه میتونی خانوادت هم ببری . گاهی وقتها هم‌میگن بردنشون مشکلی نداره ولی مخارج اونا باخودت هست و ما فقط مخارج خودت رو میدیم .

پاسخ:
می‌دونم. منم فقط ابراز تعجب کردم.

عه! این همون هتل فیلم «هر شب تنهایی»ه اگر اشتباه نکنم. من یه بار صرفا به همین دلیل می‌خواستم برم منتها دیدم خیلی دوره از حرم.

پاسخ:
چجوری یادت مونده؟ :))
آره از حرم خیلی دوره ولی نزدیک دانشگاهه و معمولاً دانشگاه مهموناشو می‌فرسته اونجا

چون که یه بار رفتم تیتراژ آخر فیلم رو نگاه کردم ببینم هتلشون کجا بوده که برم همون‌جا یه بار. البته این نمای ورودی‌ش هم آشناست. لازم به ذکره من اون فیلمه رو چند بار دیدم✋ [حالا الان یکی میاد ثابت می‌کنه اصلا اون هتله نیست😂]

پاسخ:
:)) از آدمای پیگیر و پیله خوشم میاد

خیلی دوست دارم قیافه اینایی که یه شخصی( حالا هر کی میخواد باشه چه دانشمند چه بازیگر چه هر کی ) رو برای خودشون تبدیل به بت کردن رو بعد از مرگ اون بت ببینم .  میگن خیلی از فرمانده های ارشد آلمان خودشون بعد از مرگ هیتلر خودکشی کردن چون زندگیشون دیگه هیچ معنایی نداشته و پوچ بوده . 

 

به هر حال هیچ آدمی انقدر توی این دنیای فانی مهم نیست که کسی زندگیش رو بخواد وقف پیروی از یکی دیگه بکنه

پاسخ:
علاقه و محبت داشتن به یک شخص خاص، قابل درکه برای من. همین خود شما چند کامنت قبل‌تر جلوی اسم رضاخان (رضاشاه) نوشتی روحی فداه. 

خب اون مرده :)) حالا یه چیزی هم در گوشی بگم خیلی از ماها از حب معاویه یا نمیدونم بغض یزید واقعا نمیدونم چی بود ولی منظورم اینه که من فعلا خیلیا رو دوست دارم ولی بعدا معلوم نیست چی بشه . 

 

این با این که واقعا دنبال یکی راه بیفتی فرق داره . حالا چون گفتی به این بحثا علاقه ای نداری من ادامه نمیدم . منظورم خیلی کلی بود . خیام درونم فعال شد و حس کردم این دنیا فانی تر از این چیزاست . نمیدونم :))

پاسخ:
حالا چون من و شما تو این دنیا کسیو نداریم جانمونو فداش کنیم دلیل نمیشه که زیر سؤال ببریم بقیه رو. به‌نظرم هر آدمی می‌تونه مرید کسی یا کسانی باشه. به فانی و باقی بودن هم ارتباطی نداره. یه علاقهٔ شدید و قوی قلبی هست که بقیه درکش نمی‌کنن. حالا من خیلی بخوام مایه بذارم برای کسی، در حد دوست داشتن معمولیه حسم. مثلاً فرهنگستان و رئیسشو دوست دارم در حالی که بقیهٔ هم‌کلاسیام یا حسی ندارن یا بدشون میاد. و به مرید بودن نزدیکم ولی نه کامل. بعضیا هستن که بعضیا رو دربست قبول دارن.
۲۴ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۳۰ حاج‌خانوم ⠀

سلام 

یه نفس عمیق 

بت‌ساختن از هرکسی اشتباهه. اسلام هم اینو نمی‌گه و تایید نمی‌کنه.

اما پیروی از ولایت‌مطلقه فقیه، نه کورکورانه است و نه بدون منطق. همه هم در جهت الهی باید باشه و لاغیر. در غیر اینصورت اشتباهه.

 

معصومینش را همینطور هستند. چون دلیل متقن الهی داریم، پیروی می‌کنیم. ان‌شاءالله فدایی هم بشویم.

حدیث داریم روز قیامت آدم با هر کسی یا چیزی که دوستش داره، محشور میشه.

التماس دعا

پاسخ:
علیکم السلام
صحیح است.

خوشم میاد به موازات پست‌ها، کامنت‌ها رو هم دنبال می‌کنید. قربون همه‌تون که انقدر خوبید :)
۲۵ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۰۸ حاج‌خانوم ⠀

یه نکته دیگه 

تاریخ شهادت می‌دهد عاشقان، شیفتگان و حتی فدایی های امام خمینی، بعد رحلت ایشان، خودکشی نکردند و فقط عزاداری کردند، چون مسیر اسلام، امتداد دارد و رحلت یا شهادت کسی مسیر را متوقف نمی‌کند. هدف ما رسیدن به ظهور است.

حتی قبل از آن، تاریخ ثبت نکرده که بعد از شهادت امام، یارانش خودکشی کرده باشند... (قضیه قیام توابین که بعد قیام عاشورا رخ داد، قضیه دیگری است و مورد تایید دینی نیست.)

تاریخ را هم نبینیم، همین چندسال پیش و شهادت حاج‌قاسم. مگر کم عاشق و شیفته داشتند، چه کسی خودکشی کرد؟!

این است فرق پیروی الهی با بت‌ساختن بدون دلیل...

 

پاسخ:
این هم صحیح است.

+ اگر اشتباه نکنم یه بار خاطرهٔ دیدار رهبری رو از وبلاگت خونده بودم. یا اگه نرفتی با فضاش آشنایی. اگه فرصت داشتی پست افطاری سه‌شنبه‌م رو بخون و نظرتو بگو. هنوز ننوشتم البته. از الان می‌گم که رزرو کنم وقتتو. اگه توصیه‌ای نصیحتی داشتی هم بگو. فعلاً همین‌قدر می‌دونم که نمی‌تونم گوشی ببرم. خودکار و کاغذو نمی‌دونم می‌تونم ببرم یا باید از اونجا بگیرم؟ کیف نمی‌دونم بذارن یا نه ولی کلاً تو جیبم چیا می‌تونم بذارم ببرم تو؟ افطاری چی می‌دن؟ دانه‌ای خرما و قدری آب؟ :)) می‌خوام بدونم که از الان تکلیفم مشخص باشه که شام خوابگاهو رزرو بکنم یا نکنم. اصلاً چجوری برم؟ اسنپ بگیرم به مقصد بیت رهبری؟ :)) کجای تهرانه دقیقاً؟
+ احتمالاً چادر اجباری باشه. رنگ لباس هم محدودیت داره؟

افطاری بیت  ^-^ ، لطفش به دیدن حضرت آقا از نزدیکه....من ماه مبارک یکی دو بار هم نماز ظهرها رو رفتم و اولین بار توی یه نماز ظهر ماه مبارک از نزدیکترین فاصله ایشون رو دیدم و هنوز حس خوبش یادمه....و خب نماز ایشون که اصلا یه حس دیگه داره...

اما قواعد حضور در بیت:

داخل حسینیه هیچ چیز نمیتونی ببری حتی کاغذ و خودکار...کلا کیفت رو باید بدی بخش امانات...

چادر اجباری نیست، رنگ لباس هم همین طور....

افطاری هم زرشک پلو با مرغ بود اون زمان، خرما و سبزی خوردن و چای و...

اما در مورد رفتن اسنپ هم بگیری آخر باید سر خیابون کشور دوست یا یه جایی تو فلسطین پیاده بشی....

اگه از الزهرا میای با بی آرتی بیا تا جمهوری، از اونجا سوار اتوبوسهای بهارستان شو و سر کشور دوست پیاده شو و دیگه از اونجا به بعد معلومه چون سرباز و پاسدار ها و جمعیت رو میبینی کم کم... ضمن این که اگه میخوای جلوتر بشینی و خیلی تو صف نمونی زودتر برو....

کارت دیدار هم یادت نره:)

پاسخ:
هنوز نمی‌دونم از کجا قراره برم ولی از بین این خیابونایی که میگی فقط فلسطین برام آشناست اونم چون خوابگاه ارشدم بلوار کشاورز بود و از نقاطع فلسطین رد می‌شدم همیشه.
اگه خودکار نبرم سوژه‌ها یادم می‌رن آخه :(

کارت دیدار چیه دیگه؟ باید با خودم داشته باشم یا بگیرم از اونجا؟ کارت دعوت ندارما. در این حد می‌دونم که کد میلیمو گیله‌مرد گرفت فرستاد برای وزارت. وزارت چی رو نمی‌دونم. احتمالاً وزارت علوم :|
ممکنه کد ملیمو بررسی کنن بگن صلاحیت نداره؟

حتما از گیله مرد بپرس...کارت ملی ت هم همراهت باشه...

بیت یه کارت دیدار میده که اون مجوز وروده....و قطعا تا روز دیدار صادر میشه و به دستت میرسه....

من دیدار اساتید رفته بودم یه بار و البته همون روز،  قبل دیدار رفتم تو یکی از کوچه پشتی ها و کارت رو برام صادر کردن....یعنی از مدعوین دقیقه نود بودم:)

حالا به یکی از خانمهای خادم حسینیه بگو کاغذ خودکار میخوای به نظرم خودشون در اختیارت میذارن...

پاسخ:
آدما خودشون می‌رن می‌گیرن این کاغذو یا پست هم می‌کنن به خوابگاه یا دانشگاه؟ بعیده پست کنن به‌نظرم.
سؤالام انقدر مسخره‌ست که روم نمیشه از گیله‌مرد بپرسم.
مثلاً آیا اول افطاری می‌دن یا نماز می‌خونن؟ :)) سخنرانی هم هست یا دیدار خالیه؟ دانشجوها می‌رن حرف هم می‌زنن؟ کفشامونم قراره دربیاریم روی زمین بشینیم افطار کنیم یا مثل حرم امام رضا رستوران دارن؟ میشه با عکاس‌ها دوست شد و ازشون خواست عکسا رو بفرستن؟ :))

در مورد آدرس:

ببین بی آرتی پارک وی ترمینال جنوب که از پل مدیریت هم رد میشن، قشنگ میدون جمهوری نگه میدارن و اتوبوسهای بهارستان هم همونجا سر خیابون جمهوری هستن....و به راننده بگی خودش ایستگاه مناسب راهنمایی ت میکنه، همون سر خیابون کشور دوست....

اگه فلسطین رو بلدی هم که باید بیای پایین تا تقاطع جمهوری....و باز اونجا هم سربازا و نیرو انتظامی و اینا قشنگ مشخص می‌کنه که کدوم وری باید بری....

پاسخ:
قسمت سختش همین سربازا و نیروهای امنیتیه. من اسلحه و آدم اسلحه‌به‌دست ببینم غش می‌کنم از ترس. چه رسد به اینکه سؤال بپرسم :))
اونجا نمایشگاهی فروشگاهی جایی نداره که اگه زود رسیدم برم سرگرم شم؟

:))

تو بیت؟ والا من که ندیدم....البته معمولا دیدارنامه و اینجور چیزا میدن....میتونی خودت رو با اونا سرگرم کنی....پروسه ورود هم خودش چندین مرحله داره و یه کم طولانیه به خصوص اگه دیرتر بری....

اما قبل از ورود به بیت، تو همون خیابون فلسطین یه خونه قدیمی هست با پنجره های چوبی دلبر....چنارهای اردیبهشتی و...میتونی سرگرم عکاسی بشی:)

پاسخ:
بیت همون حسینیه‌ست؟ چرا یه بار می‌گی بیت یه بار می‌گی حسینیه؟ :|
گوشی رو مرحلهٔ اول می‌گیرن یا مرحلهٔ آخر؟

معمولا همون رابط که در اینجا میشه گیله مرد از کارت دیدار خبر داره....این مورد رو حتما ازش بپرس و بگو کارت دیدار رو کی و کجا ازتون دریافت کنیم....معمولا همون روز و قبل دیدار به دستتون باید برسه

ببین جلسه قبل از افطار شروع میشه و بهتون میگن از چه ساعتی پذیرش شروع میشه...من سال ۹۷ یا ۹۸ رفتم و ساعت چهار اونجا بودم....جلسه رسمی با ورود  آقا آغاز میشه مثلا حدود پنج...بعد نمایندگان دانشجوها که از قبل مشخص شدن صحبت میکنن، ده دوازده نفر...البته بعضیا ممکنه حرفی داشته باشن که بلند از وسط جمعیت میگن و آقا هم معمولا میگن اجازه بدین صحبت کنن:) بعد آقا کوتاه طرح بحثی میکنن بعد اذان بعد نماز جماعت بعد افطار....سفره افطار از قبل طبقه دوم حسینیه پهن شده بود زمان ما....رستوران کجا بود...اینقدرم زیلوها قدیمی و سفتن که از الان خودتو برای یه پادرد آماده کن:)) و خب با این وضع همون بدو ورود باید کفشهات رو هم به کفشداری تحویل بدی....

پاسخ:
برای دوستانی که دارن کامنتا رو دنبال می‌کنن بگم که گیله‌مرد همون نمایندهٔ دبیران کل هست که زنگ زده بود توجیهم می‌کرد که بهش رأی بدیم که دبیر دبیر دبیران بشه :|

خب بیت بخشهای مختلف داره....اداری، محل زندگی و البته حسینیه ی امام خمینی....اون بخشی که تو دیدارها مردم و مسیولین میرن همین حسینیه است....

بیرون بیت هم که خیابون و مغازه و خونه های مردمه...

وارد بیت که شدی و وارد مراحل چک کردن، تو یکی از همون مراحل اول میگن کیف یا موبایل و امثال اون رو نمیشه ببری داخل حسینیه و باید بدی امانات....

پاسخ:
بهشون میگم من به بیماری قلم بی‌قرار دچارم و نوشتن برام مثل نفس کشیدنه.

ببین من چون مهمون دقیقه نودی بودم، یعنی شب قبل از دیدار بهم گفتن شما هم جزو مدعوین هستین، لذا رابط بهم گفت خودم فردا کارتم رو برم فلان جا تا برام صادر کنن که همون کوچه پشتی بیت بود اما سایرین نه! کارت ها به دستشون رسیده بود از قبل.... 

پاسخ:
این کوچه پشتی جای جالبی به‌نظر می‌رسه :))

اوهوم منم فکر نمی‌کردم کوچه پشتی این خبرا باشه:))

البته میشه کوچه جلویی! یه جایی بین اون خونه قدیمی دلبر و بیت دلبرتر:)

بازم اگه سوالی داشتی بپرس

پاسخ:
خونه قدیمی مال کیه؟ می‌خوام ببینم دلم بره واسش یا نره؟ :))

دنبال کنندگان نظرات بلدن گیله‌مرد کیه:دی

پاسخ:
پستای این وبلاگ یه طرف، کامنتا یه طرف، جوابی که به کامنتا می‌دم یه طرف. به موازات هم سه‌تا موضوع مختلف رو می‌تونیم دنبال کنیم.

برای این پستت حرفی ندارم جز اینکه بعضی جاهاش خیلی خندم گرفت:/

پاسخ:
به پستای من می‌خند؟ :))