پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۹. در فروشگاه حرم تقویم‌ها را نگاه می‌کردم و در حال زیرورو کردنشان بودم که چشمم خورد به اینی که جلد مهندسی داشت و اون ته‌مه‌ها بود و دیده نمی‌شد. اتفاقاً پنج اسفند بود و روز مهندس. گذاشتم جلوی چشم که اگر کسی مهندسی دور و اطرافش بود برایش سوغاتی بخرد. چون فضای کمی برای نوشتن توش بود و کوچک بود برای خودم نخریدم؛ ولیکن در حال حاضر پشیمانم و دلم می‌خواهدش :|



۲۰. شما هم مارشمالو می‌بینید یاد لافکادیو می‌افتید؟



۲۱. یادمه تو کتاب دینی دوران ابتدایی یه قصه از کودکی پیامبر نوشته بود که حلیمه یه دعایی چیزی می‌ندازه گردنشون یا می‌ده بهشون که همراهشون باشه و ازشون حفاظت کنه. پیامبر هم می‌گه خدا بهترین حافظ و نگهبان منه و برام کافیه. و نمی‌پذیره. خب الان من این قصه رو بپذیرم یا این کاغذا رو؟ چون اسم ائمه روشه اعتقاد داشته بشم؟ با داروی امام کاظم هم همین مشکلو دارما. و هر چیزی که به نام دین و به کام خودشون باشه. هیچ وقت نتونستم به این چیزا اعتقاد پیدا کنم. 



۲۲. موقع نماز جماعت، یه دختر هم‌سن خودم که بعداً وقتی شماره‌شو داد و اسمشو گفت فهمیدم هم‌اسم هم هستیم بین جمعیت حرز می‌فروخت. آورد حرزاشو نشونم داد و گفت یه آدم مطمئن روی پوست آهو نوشته و قیمتش مناسبه. نتونستم باصراحت بگم نسبت به این چیزا کافرم، گفتم شماره‌تو بده اگه کسیو سراغ داشتم که دنبال حرز مطمئن با قیمت مناسب بود معرفی می‌کنم. شمارهٔ کاریشو داد. هر روز تو صف نماز جماعت می‌دیدمش که کلی حرز دستشه و داره با مشتریا صحبت می‌کنه. 

اگه حرزی چیزی خواستید بگید شماره‌شو بدم. من از اینایی‌ام که به یه چیزی اعتقاد نداشته باشمم نه‌تنها توهین نمی‌کنم بلکه راه پیشرفتشم نمی‌بندم و به ترویجشم شاید کمک کنم. برداشت من از مفهوم آزادی هم همینه. اینکه نه اون دختره حرزشو به زور بندازه گردن من، نه من جلوی فروششو بگیرم و بساطشو به هم بزنم. تازه اگه بتونم کمکش هم بکنم. چقدر دنیا قشنگ‌تر می‌شد اگه همه همین‌شکلی فکر می‌کردن.

ولی کاش حداقل به اون دعای گشایش بخت اعتقاد داشتم :))



۲۳. اینجا نشسته بودم. دوتا آقا (یکی جوان و یکی پیر) یه پیرزنی رو نشوندن کنارم  تا برن جایی و برگردن. تا اینا برگردن با خانومه هم‌کلام شدم. داشتم رنگارنگ می‌خوردم. یکی هم از کیفم درآوردم و دادم بهش و این‌جوری سر صحبت باز شد و پرسید از کجا اومدی و چند روزه اینجایی؟ منم همینا رو پرسیدم ولی هیچی از زبان یا لهجه‌ش متوجه نمی‌شدم و نمی‌فهمیدم کدوم شهرو می‌گه. چند بار پرسیدم و چند بار تکرار کرد بنده خدا، ولی نمی‌فهمیدم چی میگه. آخرش الکی خودمو زدم به حالت فهمیدن. هر چی می‌گفت لبخند می‌زدم و می‌گفتم بله، درسته، التماس دعا. تنها جمله‌ای که متوجه شدم این بود که وقتی گفتم از تبریز اومدم گفت تبریز نشنُفتم. اسم تبریزو تا حالا نشنُفته بود و نمی‌دونست تبریز کجاست. گفتم یه جای سرد و دوره. فکر کن پنج شش دقیقه با یکی حرف بزنی و فقط همین یه فعلِ «نشنُفتم» رو از حرفاش فهمیده باشی. جز این هر چی گفت برام نامفهوم و گنگ بود. انقدر گنگ که انگار داری با یه چینی حرف می‌زنی. حتی نفهمیدم از کدوم شهر اومدن. حتی وقتی می‌گفت از شهرمون فلان ساعت راهه تا مشهد، اون فلان ساعت رو هم نفهمیدم. ولی انگار صبح راه افتاده بودن و حالا که ظهر بود مشهد بودن.



۲۴. تو صف زیارت، یه خانومی با یه گیرهٔ سر که به روسریش وصل کرده بود جلوی من بود و زیارت‌نامه می‌خوند. چشمم به گیره‌ش بود. ندیده بودم تا حالا کسی اونو به روسریش بزنه. بزرگ و براق بود. یه کم بعد، جلوتر، سمت ضریح دیدم روی زمین افتاده و زیر دست و پاست. تو شلوغی گمش کرده بود و احتمالاً بی‌خیالش شده بود. با پام کشیدمش سمت دیوار و هر چی نگاه کردم پی اون خانومه ندیدمش. همون‌جا یه گوشه از حرم گذاشتم و رفتم.




۲۵. همه این‌جوری صف وایستادن و به‌نوبت و منظم می‌رن سمت ضریح برای زیارت. چون قبلاً مردم با این روش زیارت نمی‌کردن و از سر و کول هم بالا می‌رفتن، من نزدیک نمی‌رفتم. ولی دیدم صف هست، وایستادم که برم نزدیک‌تر. از نقطه‌ای که وارد صف شدم تا برسم یک ساعت طول کشید. ابتدای صف، بیرون تو صحن بود. تو عکس صف بودنش معلوم نیست زیاد.



۲۶. اینجا، طبقۀ پایینِ ضریح بالایی (عکس قبل) هست. اینجا همیشه خلوت‌تره و آرامشش بیشتره. فکر کنم قبر اصلی اینجاست.



۲۷. اینجا قبر شیخ نخودکیه. چند سال پیش دوستم معرفیش کرد و گفت مجردها می‌رن براش سورهٔ یاسین می‌خونن ازش می‌خوان همسر خوب سر راهشون قرار بده. این دوستم خودشم همسرشو از آقای نخودکی گرفته بود. دوست دوستمم همین‌طور. به منم توصیه کردن حتماً برو یاسین بخون براش. منم چند بار خوندم (ینی از وقتی گفته بودن هر سری می‌رفتم مشهد می‌خوندم) ولی هنوز کسی سر راهم قرار نگرفته. شایدم تو بیراهه‌م که کسی سر راهم قرار نمی‌گیره.

یادم نیست این دفعه هم خوندم یا نه.



۲۸. اینجا هم قبر پیر پالان‌دوزه. ایشونم حاجت می‌دن گویا. سؤالی که این وسط پیش میاد اینه که مردم وقتی به حاجتشون می‌رسن از کجا می‌فهمن پیر پالان‌دوز کمک کرده به خواسته‌شون برسن یا شیخ نخودکی؟ چون کسی که یه چیزی می‌خواد این‌جوریه که از هر کرانه تیر دعا می‌کند روان، شاید کزین میانه یکی کارگر شود. که خب البته برای ما نمی‌شود. ولی اگر بشود از کجا بفهمیم کار کی بوده؟

+ امشب شب ضربت خوردن حضرت علی و یکی از شب‌های قدره. لابه‌لای دعاهاتون برای باز شدن گره‌های کوچیک و بزرگ منم دعا کنید. برای آرامش و عاقبت‌به‌خیری همه‌مون. شاید کزین میانه یکی کارگر شود.


۰۲/۰۱/۲۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

لافکادیو

نظرات (۲۱)

20. آره. اتفاقا دیشب وبلاگش بودم. دلتنگ نوشته‌هاش شدم.

21. قبلنا اعتقاد داشتم به این چیزا. الان به حس خوبشون معتقدم. یعنی من اگر چیزی از کسی که دوستش دارم پیشم باشه آرومم میکنه و حس خوب بهم میده. یا مثلا میگم فلانی برام دعا کن چون حس بهتری از دعای اون فرد میگیرم. اینجور دعاها هم از نظرم همینه.

22. کار خوب. متاسفانه ماها اگر به چیزی معتقد باشیم و دیگری نباشه کافر میخونیمش. و اگر به چیزی معتقد نباشیم و دیگری باشه، با تمسخر باهاش برخورد میکنیم. آزادی نیاز به آگاهی و فرهنگ داره.

25. متاسفانه بارها توی همین صف هم بی‌نظمی میشه. یعنی دیدم افرادی رو که از ته صف میان وسط دو تا صف و کم‌کم خودشون رو بین بقیه جا می‌کنن. ولی خب باز از اون حالت اول بهتره.

 

پاسخ:
۲۵. اینو یادم رفت بگم که اونایی که خیلی پیر و ناتوان بودن معاف از صف بودن و بدون نوبت می‌تونستن زیارت کنن.

میگن تو زیر زمین به قبر اصلی نزدیکه ولی خوب قبل اصلی زیر همین هست تو به زیر زمین که هیشکی اجازه نداره بره و فقط خادمین میرن شستشو میکنن .

 

پاسخ:
چه جالب 

پس در مورد بیت التطهیر و چایی خانه کی مینویسید گفتید دو سه روز دیگه ولی خبری نشد .

پاسخ:
در مورد بیت تطهیر پریروز نوشتم دیگه. 
چای هم دو روز دیگه 

بله ممنون ندیده بودمش الان رفتم خوندم .

قبلا زیارت صفی نبود ولی تازگی ها صفی شده و‌خیلی خوب شده وای یادمه تو زیر زمین صفی بود .

گاهی وقتها به دلیل ازدحام جمعیت ممکن بود کسی زمین بخوره و زیر دست و پا بره و دست و پاش دچار خون ریزی بشه برای همین سریع در رو میبستن تا تمیز کنن پس همین گرو از بیت و التطهیر بودن .ممنون از توضیحاتتون .

پاسخ:
تطهیر الف لام نداره ها. بیت تطهیر.

گفتی شیخ‌ نخودکی یاد شیرینی نون نخودچی افتادم که شیرینی مورد علاقه ام بود و معمولا توی عید زیاد میخوردم 

پاسخ:
شیرینی فقط خامه‌ای و شکلاتی

در مورد اون تقویم مهندسی، اگه تقویم امسالی داری و قصد نداری تقویم دیگه ای بخری من پیشنهادم اینه یه بکگراند مهندسی سرچ کن پیدا کن حتی ممکنه همین طرح رو هم تو سزچات ببینی، بعد بده روی کاغذ گلاسه پرینت رنگی کنن بعد خودت تقویم رو جلد کن و روش چسب پهن بزن 😬😬.

پاسخ:
تقویم گرفته‌م. جلد سادۀ چرمی مشکی داره ولی توش همونیه که می‌خوام. این مهندسی، توش دلخواهم نبود بیرونش بود. انگار نمیشه هم توش خوب باشه هم روش!
بذار عکسشو بگیرم بفرستم
پس‌زمینۀ عکس، کامنت خودته:



۲۲ در حالت کلی خوب و درسته ولی نسبت به همهٔ عقاید شدنی نیست. حتی کاری به درست و غلطش هم‌ ندارم، عملا غیرممکنه.

پاسخ:
آره. اگر عقیده جوری باشه که روی دیگران اعمال نشه میشه. مثل اینه که اون قرمه‌سبزی دوست داره من آش. نه من می‌گم تو حتماً آش بخور نه اون میگه تو حتماً قرمه‌سبزی بخور.
لکم دینکم و لی دین. یه همچین چیزی.

ممنونم که ما رو هم همراه خودتون اینور اونور می برید و می گردونید ، اونم رایگان 😀

پاسخ:
:)) منم ممنونم که همراهی می‌کنید.
پس‌فردا نه پسون‌فردا هم می‌برمتون رستوران لیالی لبنان

من شلوغی مکان های زیارتی رو دوست ندارم یعنی اون حس روحانی رو توی مکان های شلوغ ندارم . بنابراین همیشه کلیساهای دور افتاده و غیر معروف توی ساعت های خلوت رو انتخاب میکنم . فضاشون نسبت به این عکس هایی که تو میذاری تاریکه . صدای یه موسیقی ملایم از بلندگوش پخش میشه و خیلی خلوته . این حجم از شلوغی حس خوبی به من نمیده . 

پاسخ:
شلوغی داریم تا شلوغی. مثلاً من شلوغی بازارو دوست ندارم ولی شلوغی کنفرانس علمی رو چرا. 
یه نکته هم در مورد فرق بازار و جاهای زیارتی بگم. یه جایی می‌خوندم که نوشته بود تو بازار چون احتمال اینکه طرف کلاه بذاره سر بقیه یا دزدی کنه یا گرون بفروشه و... هست، احتمالا حضور فرشته‌ها و انرژی مثبت کمه. برای همین می‌گفت به‌قدر ضرورت برید توش و خریدتونو بکنید و نمونید. سعی هم بکنید اولین نفری نباشید که مغازه‌شو باز می‌کنه و آخرین نفر می‌بنده. ولی انرژی مثبت تو جاهای زیارتی موج می‌زنه. اونجا پر از آرامش و حس خوبه. خلوت و تنهایی هم خوبه ها ولی خدا حتی اعتکاف و اینا رو هم تو مسجد گفته انجام بدیم. با جمع. خیر و برکت تو جمع بیشتره انگار. 

من برای امسال پلنر ساده برداشتم، البته من هم توشو دوست دارم هم بیرونشو. شعار امسال اینه: زیبایی در سادگی و مینیمالیستی است!!

الان یه سوال برام پیش اومد مینیمال با اون مفهومی که ما میشناسیم معادل فارسی داره؟

من از دیدن میز کار / میز مطالعه دیگران خوشم میاد. اگه حریم خصوصیت خدشه دار نمیشه یه عکس از میزت هم بذار‌ لطفا. آقا اصلا پست درخواستی هم مینویسی؟ مثلا در مورد اینکه چطور برنامه ریزی می کنی؟ روشت برای درس خوندن و تیک زدن برنامه هات چیه؟ و از این جور چیزا.‌

 

چقدر کامنتم غیرمرتبط شد!

 

ا

پاسخ:
معادلش می‌تونه ساده‌گرایی و کمینه‌گرایی باشه.
چند سال پیش، «یک آشنا» یه چالش گذاشته بود با عنوان میز کار. کلی عکس جمع شده بود. این لینک پستشه:


منم این سه‌تا میزو براش فرستاده بودم. میز کار شرکت و میز خوابگاه و میز اتاقم تو خونه 
الانم تقریباً همینه اوضاع. یه لپ‌تاپ و یه خودکار و کاغذ معمولاً دم دستمه. کارامم روی کاغذ باطله می‌نویسم و انجام که دادم تیک می‌زنم می‌ندازه دور.
 

 

https://twitter.com/searchforfreed/status/1644315498732044289?s=20

پاسخ:
عالی بود :)))
یکی از هم‌کلاسیام چند وقته داره سعی می‌کنه مباحث پیچیدۀ زبان‌شناسی رو یاد هوش مصنوعی بده. از زمان فعل شروع کرده و رسیده به وجه و نمود فعل.

سال‌ها بود مشهد نرفته بودم و حال و هوای حرم یادم رفته بود. پستت خیلی خوب حال و هوا رو به تصویر کشید و مثل یک زیارت مجازی بود برام :) ممنون

پاسخ:
دارم فکر می‌کنم که یکی از شغل‌های آدما می‌تونه این باشه که جای بقیه بره سفر و بیاد به اشتراک بذاره لذت‌ها و تجربه‌هاشو. مثلاً هر کی می‌خواد بعد از ماه رمضون ببرمش تهران‌گردی شماره کارت بدم. هر کی بیشتر بده زوایای بیشتری از شهرو باهاش به اشتراک می‌ذارم. خوابگاه و دانشگاه و فرهنگستان هم می‌برمتون :))
۲۱ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۳۵ فاطمه ‌‌‌‌

۲۰) آره :)) من تا مدت‌ها مارشمالو رو فقط با لافکادیوی شل سیلور استاین می‌شناختم! از نزدیک هم ندیده بودم نمی‌دونستم چه شکلی می‌تونه باشه، فقط توصیفات اون ازش تو ذهنم بود.

 

۲۲) اولا چه جالب، من یادم نیست دیده باشم تو مغازه از این دعاها بفروشن. همیشه تو پیچ‌ها دیده بودم، فکر می‌کردم یه جور فعالیت مخفیانه و غیر رسمی باشه :))

دوما؛ منم خیلی به این حرزها معتقد نیستم، یعنی استفاده نمی‌کنم اما مضر هم نمی‌دونمش. با مفهومی که از آزادی نوشتی هم به طور کلی موافقم. فقط یه سوال، اگه اون آدم چیزی می‌فروخت یا کاری می‌کرد که به نظرت میومد به کسی ضرری می‌زنه یا چیزی رو ترویج می‌ده که به نظرت غلطه، بازم بهش کمک می‌کردی؟ مانعش می‌شدی؟ هیچ کاری نمی‌کردی؟ یا مثلا می‌گفتی اون آزاده بفروشه، منم راجع به عقیده‌ی خودم حرف می‌زنم تا بقیه با عقل خودشون تصمیم بگیرن؟

چه طولانی پرسیدم :/ صرفا دوست داشتم نظرتو بدونم.

 

۲۸) آقا :))) خیلی سوال خوبی بود! من پارسال واسه یه چیزی یه عالمه دعا کردم و به نصف ائمه و اولیای خدا متوسل شدم، تهش هم اوضاع اوکی شد خدا رو شکر. بعد یه بار فکر کردم که خب حالا از کدوم جواب گرفته‌م که دفعه‌ی بعد کارم گیر کرد به همون متوسل بشم؟ :)) هیچی دیگه فکر کنم هر بار داستان همینه و باید از هر کرانه تیرهای دعامو روان کنم :))

پاسخ:
دیشب داشتم دنبال یه پستی تو آرشیوم می‌گشتم. کلی عکس مارشمالو پیدا کردم که پستشون کرده بودم و گفته بودم با دیدن اینا یاد لافکادیو افتادم. ببین:
تو فرهنگستان:
تو مشهد:
تو خونه:


22. سؤالت خیلی پیچیده‌ست. کلاً بحث راجع به اینکه من چقدر آزاد باشم که آزادی تو خدشه‌دار نشه و بهت آسیب نزنم پیچیده‌ست. باید مفصل بحث کرد و مفصل جواب داد. ببین اولاً من بین عقیده و فعل تفکیک قائل میشم. ثانیاً بین عقیدۀ شخصی و عقیده‌ای که روی بقیه اعمال میشه تفکیک قائل میشم. ثالثاً یه چیزی ممکنه به‌نظر من مضر باشه به‌نظر بقیه نه. مثلاً اگه سیگار بفروشه مضره؟ اگه سیانور و مرگ موش بفروشه و روشون بنویسه دیگر نگران خودکشی نباشید چی؟ :)) یا اگه از این خوراکیای تراریخته که هنوز معلوم نشده مضرن یا مضر نیستن چی؟
یا مثلاً اگه یکی فکر می‌کنه زن‌ها موجودات کم‌ارزش و ناتوان و فلان و بهمانن، عقیده‌شه. نمی‌تونم بجنگم باهاش. تا اینجا آزاده و مشکل از فکر معیوب خودشه. ولی وقتی این عقیده رو به فعلیت می‌رسونه و زن و بچه‌شو یا منو محدود می‌کنه، اینجا دیگه نمی‌تونم دفاع نکنم و آزادش بذارم چون همون‌طور که گفتم عقیده‌شو روی بقیه اعمال کرده.
اینجاست که پای قانون و شرع و احکام و... باید بیاد وسط که یه حاکم تصمیم بگیره که اجازه بده طرف چی بفروشه چی نفروشه.
۲۱ فروردين ۰۲ ، ۱۳:۱۳ فاطمه ‌‌‌‌

جالب اینجاس که یادم نمیاد مارشمالو هم خورده باشم تا حالا! با اینکه زیاد دیدم بیرون ولی هیچ‌وقت نخریدم :/

تو این عکس آخری، سه ساعت داشتم تو نقاشیش دنبال مارشمالو می‌گشتم و آخرش ازش گذشتم، یهو برگشتم بالا دیدم رو خود دفتر بوده به اون بزرگی :))

 

۲۲. مرسی که توضیح دادی. آره درست می‌گی، عقیده و فعل رو باید جدا دید.

پاسخ:
حرف ل رو باهاش نوشته بود که اول اسمشه.
از اون شیرین عسلا که دوتا بیسکویت دایره‌ایه و وسطش یه چیز شیرین و سفیده خوردی؟ اون سفیدا مارشمالو هستن.
۲۱ فروردين ۰۲ ، ۱۳:۲۳ فاطمه ‌‌‌‌

نه یادم نمیاد.

می‌دونی من یه پیشفرضی تو ذهنم مونده که انگار مارشمالو رو تو دسته پاستیل جا می‌دم! بعد چون پاستیل خیلی خوراکی محبوبم نیست هیچ‌وقت جذب نشدم مارشمالو هم بخرم :)) در حالی که فکر کنم اصلا شبیه هم نباشن.

تو بعضی کافه‌ها، روی هات‌چاکلت مارشمالو می‌ندازن. حتی از اونا هم پیش نیومده برام بیارن :/

پاسخ:
مزۀ خاصی نداره. دیدی طعم پشمک چجوریه؟ فقط شیرینه. اینم تو همین مایه‌هاست. فقط شیرینه.
ولی از اون شیرین عسلا خوردیا. امکان نداره نخورده باشی

این مادۀ سفیدِ توشو می‌گم:

بیسکویت والس روکش کاکائو نارگیل شیرین عسل ۲۲ گرم خوشمزه و عالی
۲۱ فروردين ۰۲ ، ۱۳:۳۸ فاطمه ‌‌‌‌

آهااان اینا رو می‌گی؟ آره خوردم بچگی. خوراکی محبوبم نبود :)) پس فکر کنم مارشمالو دوست نداشته باشم؟ :/

=))

پاسخ:
به‌نظرم خاصیتی که باعث دوست داشته شدنش بشه نداره. یه چیز نرم شیرینه فقط :))
ولی دلیلی هم نمی‌بینم ازش خوشم نیاد. تقریباً میشه گفت یه موجود بی‌خاصیته که آدم حسی بهش نداره :|

من مارشمالو دوست ندارم ولی بدم هم نمیاد . توی اون شیرین عسل ها دوست داشتم اما خالی منم تا حالا نخوردم . خوشمزه ترین چیز شیرینی که من توی عمرم خوردم و بافتش هم به شدت دوست داشتم یعنی بافتش واقعا فراموش نشدی بود  یه شکلات بود به نام flake . چند بار وقتی نوجوون بودم توی ایران خوردم و بعدش دیگه غیب شد و هیچ جا حتی توی آمازون هم ندیدمش و رفت در ظلمت شب :|‌ 

 

یه پفکی هم بود به نام پفک حلقه ای چیتوز که جلدش آبی بود و به نظرم توی دنیا بهترین بود و اونم دیگه اون اواخر زیاد ندیدم . چون جلد کرانچی هم آبی بود هر سوپرمارکتی میرفتم به امید پفک حلقه ای نزدیک اون آبی ها میشدم و میدیدم کرانچیه البته کرانچی هم به شدت دوست داشتم . 

 

 

پاسخ:
گوگل کردم اسم اینی که میگیو. چندتا سوپرمارکت خاص داشت فقط. اگه پیدا کردم امتحان می‌کنم حتماً. به نیت شما می‌خورم عکسشو می‌فرستم :))
منم عاشق کرانچی‌ام. اون شب که رفته بودیم سینما غریبو ببینیم چیپس و کرانچی و... برده بودیم. علی‌رغم اینکه همیشه می‌گم آدمای بافرهنگ تو سینما چیزی نمی‌خورن ولی فلاسک کوچیکمم برده بودم با خودم تو سالن :)))

وای آره اگر پیدا کردی بخر . عالی بودن . پشیمون نمیشی. قول میدم . کلا من خیلی تنقلات دوست دارم یعنی اگر بالاترین مقام امنیتی یک کشور رو هم داشته باشم کاملا ممکنه با یه چمدون لواشک و گوجه سبز و چغاله بادوم و ریواس و پفک و کرانچی و شکلات بیفتم توی تله :)) یعنی حتی این چند روزه که به خاطر عید پاک تعطیل بودم به سرم زده بود برم ترکیه یا یونان و چغاله بادوم و لواشک بخرم چون طبق تحقیقاتم توی این دو کشور هم مثل ایران این خوراکی ها مرسومه ولی خب واقعا نمیدونستم چقدر مرسومه و آیا توی خیابون راحت پیدا میشه و اگه پیدا بشه من نه ترکی بلدم نه یونانی و این که آیا میتونم با خودم بیارم یا توی فرودگاه گیر میدن و خلاصه عشقش رو در دل نهفتم 

 

نه بابا خوردن تنقلات توی سینما عادیه . 

 

 

پاسخ:
آره خوراکی خوردن تو خیابون هم حتی عادیه. ولی من همۀ کارای عادی رو نمی‌کنم که :))

این پستو ببین:

لواشکم درست میکنی خودت ؟‌ :))) الان توی کامنت اول اون پست دیدم . دلم میخواد :|‌ حالا تابستون اگر خواستم برم ترکیه قبلش متنی که از گوگل ترنسلیت برای خرید لواشک از سوپرمارکت های ترکیه آماده کردم رو میدم شما بخونی ببینی قابل فهمه یا نه که دست خالی برنگردم . واقعا این همه دوری و هجران رو نمیتونم بیشتر از این تحمل کنم :))‌

پاسخ:
آره، من اصلاً لواشک بیرون نمی‌خورم. چون کاملاً واقفم که میوه‌های این لواشکا از چه کیفیتی برخوردارن. به‌نظرم یاد بگیر خودت درست کن :|
و یکی از مزایای دوستی با من برخورداری از نعمت لواشکه. همیشه سر قرارهای دوستانه‌مون لواشک می‌برم.

پشت لیواناست:

روی میزه:

یه بارم این‌جوری بسته‌بندی کرده بودم براشون:

ختم قرآن حتما حاجت می‌ده. مجرب‌تر از پیر پالان‌دوز و شیخ نخودکی هم هست. چون اسم اعظم خدا یه جایی تو قرآن حتما هست. کسی که نیت کنه و یه ختم کامل قرآن بخونه حتما حاجت می‌گیره. چند باری تجربه کردم و نتیجه گرفتم.

پاسخ:
بعضی از حاجتا خودشون مشکل دارن. با هیچ کار مجرب و غیرمجربی نمیشه بهشون رسید. باید بی‌خیالشون شد :)

منم یه بار دوره کارشناسی رفتم مشهد دوستم میگفت خواهرش گفته سر قبر مرحوم نخودکی ۵ تا یاسین بخونی شوهر میکنی. خود خواهرشم به قول خودت شوهرشو از مرحوم نخودکی گرفته بود:دی بعد ما در به در توو صحن ها دنبال قبر این مرحوم تا اینکه بالاخره رسیدیم به یه خادم که نقشه داشت و میخواست بگه کجاست که یدفعه گفت بابا خود امام رضا اینجاست اونوقت شما از کس دیگه حاجت میخواین؟ خلاصه ما پیدا کردیم و همه ی ۴ نفرمون هم یاسین خوندیم ولی فقط همون دوستم که خیلی معتقد بود به اینکه نخودکی حاجت میده سال بعدش شوهر کرد. حالا جالبی اینجاست که من سال بعد وقتی اومدم حاطرات مشهدمونو زنده کنم و گفتم وای یادته چقدر میخندیدیم و دنبال شوهر بودیم. یهو گفت نه اصلا یادم نیست:| ...حالا نمیدونم واقعا یادش نبود یا میخواست بگه من دنبالش نبودم و دعا نکردم:دی

اون آقای پالان دوز رو تا حالا نشنیده بودم. یه بارم توو دوره ارشد دانشجویی رفتیم مشهد. بعد یکی از دخترا که سنشم اونموقع کم نبود بنده خدا خیلی برای باز شدن بختش گریه میکرد و کلا برای ازدواجش خیلی دعا میکرد. بعد دیدی توو گوشه کنار حرم همینجوری اخوند نشسته رو صندلی؟ خب من نمیدونم کاراییه این بندگان خدا برای چیه! ولی دوستم رفت جلوی یکی از اینا که توو قسمت زنونه گمونم نشسته بود. گفت برای ازدواج چیکار کنم و چه دعایی بخونم و اینا؟ بعد این اخونده گفت به من ۷۰ هزار تومن میدی ما ختم صلوات برگزار میکنیم و برات دعا میکنیم و حتما حاجت روا میشی:/... اونموقع ۷۰ خیلی پول بود. فکر کن الان انگار مثلا ۷۰۰ تومن. بعد من خیلی با این دختره صمیمی نبودم که بتونم راحت حرف بزنم فقط بهش گفتم خدا که برای همه یکیه، خودت از خدا بخوای خدا مگه صداتو نمیشنوه؟ حتما اون باید پول بگیره و ختم صلوات کنه؟ خب خودت صلواتارو بخون. خب این حرف من گوش نداد رفت به زنی که برای مسائل احکام همراهمون اومده بود گفت‌ اونم گفت بابا امام معصوم همینجاست، از خود امام رضا بخواه برات دعا کنه و ... ولی دختره آخرشم فکر کنم رفت پولو داد. البته من هروقت یادش میفته از خدا میخوام همسری خوب نصیبش کنه یا کرده باشه انشالله.

نه وقتی حاجت روا میشی خودت میفهمی گدوم دعات بوده که گرفته و کی تضمینت رو کرده:(... از اینجا میفهمی که حال خودت رو موقع یه دعایی میدونی که کجا از ته دل از خدا خواستی کمکت کنه. مثلا من خودم مطمئنم از بین دعاهایی که برای همسر کردم وقتی رفتم کربلا و از امام حسین خواستم دعام کنه خود امام حسین ضمانتم کرده. تازه من کسی بودم که خودم همش زمزمه میکردم که به هرکجا که میروم کسی ضمانتم نمیکند!... و دعایی نبود که من به درگاه الهی نبرده باشم:دی یعنی یادمه یه بار یکی از فامیلامون که خیلی هم دلسوز بود داشت میگفت فلان چله رو بگیر من به دختر خودمم گفتم. منم یادمه که قشنگ خندم گرفت و گفتم ببین من تمام چله ها رو تمام دعاها رو گرفتم و کردم و اصلا دعایی نیست من نکرده باشم. بعد توو همون کربلا هم من خب مثلا توو قسمتی که میگن توو مسجد کوفه نماز بخونی حاجت روا میشی، یا سه تا نماز جعفر طیار بهمون گفتن به فاصله ی گمونم سه تا جمعه خونده بشه و یکیشو اونجا خوندم و دوتاشو ایران، یا مثلا ذکر حضرت ابوالفضل رو توو حرمش ۱۳۳ بار که میگن حاجت میده رو خوندم یا زیارت عاشورای آیت الله حق شناس که خیلی خیلی سخته و ۴۰ روز باید هرروز بخونی بی وقفه و با صدتا سلام و لعن و توو ۴۰ روزم هیچ گناهی نباید بکنی و واجبات رو ترک نکنی و حتی یه نماز صبحتم قضا بشه از اول باید دوباره بخونی و .... من همه ی این کارارو هم توو کربلا و بعدش کرده بودم اما خودم میدونم از بین دعاهام همون که از خود امام حسین خواستم بهم داده بود‌.

میخوام بگم با اینکه هزارتا کار حتی توو همون کربلاشم کرده بودم که تشخیص اینکه کدومش حاجتمو داده سخت بود اما خودم یقین دارم امام حسین دعا کرد و داد.

در خصوص داروی امام کاظم. من سالها بود توو بلاگفا یه نویسنده ای رو دنبال میکردم که یهو رفت اینستا اونموقع مثل من و تو روزمره مینوشت. توو اینستا هم سالها دنبالش میکردم. خیلی زیاد قبولش داشتم، خیلی باورش داشتم ... و خب این کسی بود که ایت الله تبریزیان که اصطلاحا میگن پدر طب اسلامی بود رو معرفی کرد به فالوراش. یعنی توو شهرشون چون اقای تبریزیان کلاس برگزار میکرد( اونموقع هنوز نرفته بودن نجف) میرفت کلاساش و خلاصه به تبریزیان ایمان آورده بود. و دیگه پیجش شد طب اسلامی کم کم!...تلاشش برای تغییر سبک غذایی فالوراشم واقعا ستودنی بود مثل اینکه روغن خوب و نمک خوب و نون خوب مصرف بشه. من چون بلاگری رو که سالها خونده بودم قبول داشتم به تبع اون تبریزیان هم باور کردم که کارش‌ درسته. توو این سالها خیلی پیج های طب اسلامی که شاگردای تبریزیان بودن رو دنبال کردم و خوندم. بیشتر از هرکس دیگه ای شاید درباره این شخص و کارایی که داره میکنه خونده باشم. به واسطه ی سالها شناخت و خوندن دربارش خب منم کم کم باور پیدا کردم که این آدم کارش درسته و میتونه بیماری ها رو با طب اسلامی و گیاهی درمان کنه. من نظرات مردم عادی رو دربارش زیاد شنیدم خیلی ها واقعا شفا پیدا کرده بودن و آدما فیک نبودن چون من یادمه مثلا توو خونه ی ما هیچکی درباره تبریزیان هیچی نمیدونه و منم حرفی نزدم تا حالا بعد موقع کرونا عموم زنگ زده بود میگفت یه دارویی همسایه ما داره اسمش امام کاظمه ما خوردیم خوب شدیم بگید براتون بیاریم... خلاصه سالها گذشت و البته نظرات منفی هم که شفا نگرفتن هم خونده بودم. تا اینکه خودم برای یکی دوتا مشکل تقریبا کوچیکی که داشتم گفتم طب اسلامی رو امتحان کنم. با داروهای اخری که امتحان کردم دچار مریضی بدتری شدم و معده دردهای وحشتناکی گرفتم که قبلش نداشتم. کلی دکتر داخلی و طب سنتی رفتم تا خوب شدم.چون یسری داروی گیاهی بود که به قدری تند و تیز و نحوه ی مصرفشون به نظرم اشتباه بود که من هی بدتر میشدم. در طی این سالها من دنبال نماینده های مختلفی بودم که مثلا یکی باشه راحت بری مشکلتو کامل و دقیق بگی و درمان بشی. اما با شناختی که من توو این سالها از تبریزیان و طب اسلامی ای که مدعیه  و داروی مخصوص امام کاطم و غیره ش به دست آوردم الان به یسری نتایج رسیدم و دقیقا روی لبه ی تیغم و رو مرز اینکه دروغه یا راسته؟!

واقعیت من نقدهای زیادی دارم به این جریان. اول اینکه خب خود تبریزیان نیست توو ایران و دسترسی بهش سخته و حتی اگر من بر این باورم یاشم که خودش کار درسته و اگر خودش تجویز کنه و خودش دارو بده دست بیمار احتمالا درمانش خیلی زیاده ولی اصلا نماینده هایی که خودشون رو نماینده ایشون معرفی میکنن راستش خیلی کاربلد نمیدونم. اینا فقط پای منبر تبریزیان بودن و خودشون رو طبیب میدونن درحالی که من یه نماینده ی متبحر ندیدم. البته که خودشونم معتقدن بعضی از این نماینده ها تخصص و تبحرشون ببشتره مثلا نماینده ی اصفهان. ولی من واقعیت نماینده هاشو قبول ندارم و طبیب نمیدونمشون و اصلا به تشخیصشون و داروهایی که میدن اعتماد ندارم‌. دوم اینکه اصلا معلوم نیست این داروها تحت نظارت تبریزیان ساخته میشه یا نه . درسته خودشون میگن دوتا فقط آرم و مارکه که مال ماست و تشخیصشم میگن که کدوم اصله ولی اخبار یه بار یکی از این مراکز تولید دارو رو فیلم‌گرفته بود اصلا داروها توو یه کثافتی ساخته میشد که بعد اون فکرمو خیلی مشغول کرد. از طرفی نقد بعدیم اینه که داروها مزه ی زهرمار میدن همشون، تاکید میکنم همشون! بعد اونوقت هیچ تلاشی نمیشه اینارو داخل کپسول کنن یا تبدیل به قرص کنن. اکثرشونو باید بپاچی توو حلقت آبم نخوری. همین داروی امام کاظم گویا اصلا حالت خفگی هم ایجاد میکنه اوایل که عادت نداری. یا سویق که یلی تبلیغش رو میکنن من خریدم سویق جو رو، یعنی منی که اصلا ادا اصولی نیستم و تحمل سختیم بالاست اصلا اینو قادر تبودم بخورم یه قاشق میذاشتم دهنم فکر کن پر از پوست سفت جو که تا مرز خفگی میرفتم. از یه طرف دیگه من یه بار با یه نماینده ای حرف زدم توو اینستا و یسری محصولات طبیعی داشت مثل بیسکوییت درست شده از سویق و شربت سکنجبین با عسل و ... منم افتاده بودم اوننوقع روی دور سالم خوری و سفارش دادم. خداشاهده دستم رسید اصلا وا رفتم. بیسکوییتا له. حالا اونو میگم توو بسته بندی اینطور شده. شکر قهوی رو توو مشمای معمولی ریخته بودن گره زده بودن، شربته توو یه بطری معمولی‌ نکرده بودن بسته بندی بهداشتی و درستی انجام بدن. از اونور نماینده ها هیجکی پاسخگوی درست نیست. هیچکی وقت نداره. هیجکیو پیدا نمیکنی تلفنو برداری دردتو بگی و برات وقت بذاره. چون که خودشون میگن آقای تبریزیان گفته اگر این علم رو یاد گرفتید و خواستید ترویجش بدید نباید دستمزد بگیرید از مردم. حالا نماینده ها هم چون دستمزد نمیگیرن و از طرفی خودشون کار و زندگی دارن برای همون خیلی در این زمینه تمام عیار نمیتونن بیمار تجویز کنن!! ... از اونور نقد بعدیم اینه که این مطرح کنندگان طب اسلامی اصلا علم و طب روز و طب سنتی رو قبول ندارن. حالا طب شیمیایی و روز هیچی، ولی من همون معده دردم که با داروهای طب اسلامی به مرز انفجار رسیده بود رو دکتر داخلیشم نتونست کاری کنه و فقط طب سنتی کمکم کرد و خوبم‌کرد. من اعتقادم اینه همه ی اینا باید مکمل هم باشن‌. بعضی بیماری ها فقط باید توسط طب روز و اصطلاحا علم پزشکی درمان بشه. بعضیا درمانش با طب سنتی بهتره و اما طب اسلامی... راستش یجورایی درسته الان نمیدونم چی درسته چی غلطه و اینا راست میگن یا دروغ اما یجورایی معتقدم اگرم راست باشه و درست، خود آقای تبریزیان شاید تنها کسیه که قدرت درمان رو داره نه اکثر نماینده هایی که روشونم هیچ نظارتی نیست.

من همچنان به واسطه ی اون بلاگری که دنبال میکردم تبریزیانم تمام حرفاشو حقیقت محض میدونستم البته خودم خیلی جیزی امتحان نکرده بودم. تا اینکه یه شب باردار که بودم و خونه ی مامانم خوابیده بودم اما خوابم نمیبرد و داشتم توو اینستا گشت میزدم، خب طبق معمول استوری های اون بلاگر رو هم داشتم میدیدم. استوری هاش معمولا سوال و حواب بود. یعنی سوالی که کسی پرسیده بود رو میذاشت و پشت بندش کلی حرف میزد. بعد اونشبم گویا یه کتاب معرفی کرده بود که یه قسمتایی از کتاب درباره اجنبه بود. خلاصه فالوراش اومده بودن و مثلا نوشته بودن وای فلان صفحات کتاب چقدر ترسناک بود و اینا. بعد این آدمی که من سالها باورش داشتم همه حرفاشو درست و منطقی میدونستم یهو دیدم نوشته که این کتاب که چیزی نیست اگر من بگم دیشب چه اتفاقی برامون افتاد که ما مجبور شدیم اصلا اخرش بریم خونه ی فلانی بخوابیم که از ترس میمیرید ولی من نمیترسیدم و فقط میخندیدم! بعد هی ملت گفته بودن خب بگید چی دیدید؟ خلاصه این گفت باشه میگم!... بعد من چون باردار بودم نصف شبم بود خیلی ترسیده بودم. سریع پیجش رو بستم و دیگه نخوندم. تا اینکه چندروز بعد دوباره رفتم پیجش و داشتم معمولی استوری هاشو میدیدم دیدم یکی نوشته وای فلانی اونشب که روسریه دخترت روی زمین کشیده میشد و گفتی فلان و بهمان چجوری نترسیدی؟:/ یعنی من اونجا بعد سالها اون آدم رو بلاک کردم. و هنوزم که هنوزه نمیدونم و نمیفهمم آدم راستیه یا اینم دروغه!...

 

واقعا یجوری شده مرز حقیقت و دروغ دیگه مشخص نیست. 

 

 

 

 

پاسخ:
این کامنتت جامع‌ترین و کامل‌ترین کامنتی بود که تاریخ به خودش دیده :)) مرسی بابت توضیحات. منم معتقدم باید طب شیمیایی و سنتی و اسلامی مکمل هم باشن نه متضاد هم. ولی روحیه‌م این‌جوریه خیلی سخت و دیر به چیزی ایمان میارم و قبولش می‌کنم. این آقای تبریزیانو ندیدم من. حتی اسمشم گوگل نمی‌کنم ببینم کیه. فکر کنم یه دوستی به اسم خیراندیش هم داره. اینو موقع کار کردن روی یه پروژهٔ زبانی فهمیدم. یه مکالمه بود که باید تایپ می‌کردم و تو نرم‌افزار برچسب می‌زدم، اتفاقی متوجه شدم موضوع مکالمه کارهای خیراندیشه.