پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۸۵۴- کدوم فیلم یا سریال بود که

دوشنبه, ۱۰ بهمن ۱۴۰۱، ۱۲:۴۴ ق.ظ

به‌عنوان کسی که تو این چند وقت عزمش رو جزم کرده بود که مستندها و فیلم و سریال‌هایی که روی هم تلنبار شده بودن رو ببینه و شنیدنی‌ها رو بشنوه و پاک کنه که هاردش یه نفسی تازه کنه و مقاله‌ها و کتاب‌هایی که نخونده بود رو بخونه و حالا دیده و شنیده و خونده و تو ذهنش قیامتی برپاست از انواع محتواهای بی‌ربط و باربط و مربوط و نامربوط، نصفه‌شبی این سؤال برام ایجاد شده که کجا صحنۀ هدیه دادن آلبوم عکس‌ها به کسی که یه مدت نبوده رو دیدم؟ اگر اشتباه نکنم اینی که داشت این آلبوم رو هدیه می‌گرفت یه مادر یا پدر بود که سال‌ها نبود و بچه‌شو ندیده بود. یا شایدم یه عاشق یا معشوق بود یا یه دوست معمولی یا نمی‌دونم. یادم نمیاد. حتی یادم نیست اونی که آلبوم عکس‌هایی که طی سالیان گرفته شده بود رو هدیه می‌داد کی بود و چه نسبتی با کسی که آلبوم رو بهش دادن داشت. سؤال بعدیم هم اینه که طرف با اون عکسا چی کار کرد؟ گرفت؟ نگرفت؟ پاره کرد؟ نگه‌داشت؟ یا چی؟

چرا؟ چطور؟

یه دوستی دارم که وقتی چند ماهش بود پدر و مادرش جدا میشن و دادگاه حضانتشو می‌ده به پدرش. سی سال با پدرش زندگی کرده و مادرشو ندیده تا حالا. وقتی یکی دو سالش بود پدرش مجدداً ازدواج کرده و مادرش هم همین‌طور. با اینکه این دوستم از بچگی این قضیه رو می‌دونست و بقیه هم می‌دونستن که می‌دونه، ولی هیچ وقت هیچ کس راجع به این موضوع باهاش صحبت نکرده. حتی دلیل جدایی پدر و مادرشم نمی‌دونه و هیچ وقت هم نپرسیده از کسی. براش مهم نبوده در واقع. حالا مادرش از گوگل و اینستا و این‌ور اون‌ور این دوست ما رو پیدا کرده و دلش می‌خواد ببیندش. یه واسطه‌ای بهش پیام داده که بیا مادرتو ببین. ولی این دوستم نمی‌خواد مادرشو ببینه. آمادگی مواجهه با کسی که تا حالا ندیده و احتمالاً خیلی شبیهشه رو نداره و نمی‌خواد پدرش و بقیه بفهمن مادرش پیداش کرده. پیشنهاد من این بود که لااقل یه آلبوم عکس از بچگی تا حالات چاپ کن بفرست برای مادرت که فرایند بزرگ شدنتو ببینه بنده خدا. طی این پیشنهاد، یاد اون سکانس از اون فیلمی که نمی‌دونم کدوم بود افتادم :|

۰۱/۱۱/۱۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۱۲)

۱۰ بهمن ۰۱ ، ۱۳:۰۰ اقای ‌ میم

چه اهمیتی داره کدوم فیلم یا سریال بود که ذهنتون رو درگیرش کردید؟

پاسخ:
ماجرا طوری روایت شده که به نظر برسه دغدغۀ نویسنده اسم فیلمه ولی من بیشتر نگران دوستمم تا اون فیلم.

منم یه وقتایی مثلا یاد یه صحنه یا یه آهنگ یا یه بازیگر توو یه فیلمی میفتم بعد اسمش یادم نمیاد کلافه میشم تا حتی زنگ میزنم خواهرم مثلا از اون میپرسم شاید بدونه تا راحت بشم:دی

درسته که ما از جزئیات زندگی هیچکس خبر نداریم ولی من همیشه باخودم فکر میکنم یه مادر چطوری میتونه از بچش دل بکنه؟ حتی به جبر!... من یادمه توو مدرسه ی ما یه دختری بود که پدر مادرش جدا شده بودن و گویا اونم به پدرش داده بودن ولی مادرش هرروز میامد مدرسه مینشست روی یه سکویی و زنگ تفریحا بچشو میدید:(... اینکه سی سال بچتو ندیده باشی یعنی سی سال رفتی دنبال زندگی شخصی خودت. حتی اگر در نظر بگیریم بچه رو به مادره ندادن و اون‌مجبور بوده ولی بازم من نمیفهمم و معتقدم مادر اگر بچشو بخواد حتی اگر ازشم جدا کنن ولی اون جدا نمیشه!...تازگیا انقدر موارد میبینم که زنا دیگه بچه هاشون رو نمیخوان موقع طلاق. و خیلی راحت دل میکنن و من نمیفهمم چجوری میتونن. اما هربار بیشتر بهم ثابت میشه همه ی مادرا عین هم نیستن! واقعا بعد سی سال بیای و تازه توو پیری یاد بچه ت بیفتی مسخره ست! مگر اینکه پدره بچه رو برداشته باشه بره یه جای دور تا زنه نتونه ببینه! فقط در این صورت که مادر سی سال به بچش دسترسی نداشته باشه قابل توجیهه وگرنه مابقیش توجیه پذیر نیست اون بچشو نخواسته و حالا سر پیری یاد دخترش افتاده که غم انگیزه. طفلک این بچه ها...حق میدم نخواد مادرش رو ببینه!

پاسخ:
اطلاع دارم که چون صلاحیت و توانایی نگهداریشو نداشته دادگاه بچه رو بهش نداده. اینم می‌دونم که محل سکونت دوستم و اقوامشون تغییر نکرده تو این سی سال. ولی چیزی که این دوستمو بیشتر ناراحت می‌کنه اینه که مادرش می‌ره سفرۀ دلشو برای این و اون باز می‌کنه و ماجرا رو شرح می‌ده و شنوندگان هم احساس وظیفه می‌کنن که کمکش کنن که به دخترش برسه. مثلاً یادمه یه بار خوابگاهشو پیدا کرده بود و این دوستم فرار کرد چند روز رفت خونۀ فامیلش. مثل اینکه مدرسه‌ش هم رفته بود ولی دوستم خبر نداشت و معلماش به مادرش گفته بودن کنکور داره و فعلاً بی‌خیالش شو. هیچ وقت حس خوبی نداشت از این بابت که مسئولین خوابگاه و مدرسه و ماها که دوستش بودیم در جریان این موضوع شخصی قرار گرفتیم. حالا هم انگار مامانش تو تاکسی یا مغازه یا نمی‌دونم کجا به کی اسم دوستمو گفته و اون غریبه هم اسمشو تو اینستا زده پیدا کرده و پیام داده بود که بیا آدرس خونۀ مادرتو بدم برو ببینش.

ضمن اینکه اصلا بچه تا ۷ سالگی که مال مادره. یعنی اگر مادره بچشو میخواست تا ۷ سالگی پیش مادره میشد بمونه. پس یا خودش نخواسته یا حالا مشکلی داشته که بچه رو به پدر دادن. البته این نظرات منه و قضاوت کلا درست نیست ولی چون خودمم مادرم و حتی یک دقیقه نمیتونم و نمیذارم حتی به قیمت جونم کسی بچمو ازم جدا کنه برای همون درکش برای من سخته.

پاسخ:
آره خب قطعاً یه مشکلی داشته که دادگاه حضانت رو نداده بهش. حدس دوستم هم اتفاقاً اینه که دلیل جدایی پدر و مادرش همین مشکلی بوده که نمی‌دونیم چیه و مهم هم نیست البته. حدس من مشکل روحیه. یه چیزی تو مایه‌های افسردگی که به بچه آسیب بزنه.

نمیدونم چی بگم پس مادره خواسته بچشو ببینه بچه نخواسته...من زود قضاوتش کردم گویا.

راستش اگر مادر نبودم میگفتم وقتی بچه با پدر و نامادریش خوشه و نمیخوادم مادرو ببینه مادره بیخیالش بشه ولی چون مادرم خودمو که جاش میذارم حتی دلمم میسوزه و میگم خب اونم حق داره.

کلا آدم جای کسی نیست...

ولی اگر من جای دوستت بودم از پدرم میپرسیدم خیلی چیزارو.

پاسخ:
منم نمی‌دونم چی بگم. همین‌قدر می‌دونم که پدرش ناراحتی قلبی داره و نباید استرس و نگرانی بده بهش. دونستنشم دردی رو دوا نمی‌کنه. گیریم که چرایی ماجرا رو فهمید. به هر حال دلش نمی‌خواد مادرشو ببینه (نه از روی نفرت، بلکه برای حفظ آرامش خودش و بقیه).

من فکر نمیکنم آرامشی تو ندیدن باشه 

وقتی بتونی در ذهنت رو ببندی و کلا نه اسمی نه هیچی ازش تو ذهنت باشه، خالی خالی، آره راحتی، وقتی بتونی کامل فراموش کنی. اما ممکنه؟ شاید آدم به آدم فرق کنه. ولی فکر میکنم فرار کردن اینطوری فقط یه قسمت از ذهنش رو موریانه وار میخوره و آهسته و پیوسته عذابش میده. هوم؟

پاسخ:
نمی‌دونم. فکر می‌کنم آدم به آدم فرق می‌کنه و نمیشه نظر کلی داد.
یاد اون آهنگه افتادم که میگه اندوه بزرگیست چه باشی چه نباشی

من که جای دوستت نیستم و قضاوت هم نمیکنم

صد البته هم که سلامتی پدری که سی سال برای دوستت حالا نمیدونم خانم هست یا آقا بسی زحمت کشیده بسیار مهم هست چون اون تنها پشتوانه دوستت تو این دنیاست بعد از خدا

ولی خب کاش دوستت به مادرش یه فرصت بده ..بهرحال عمر دست خداست 

خدای نکرده بعد از ۱۲۰سال شاید شرایطی پیش آمد که دوستت دیگه نتونست مادرش رو ببینه و بعد ها چیزهایی شنید که باخودش میگفت کاش میدیدمش؟اونوقت تا آخر عمر میخواد با یه حس عذاب وجدان زندگی کنه

و یه چیز دیگه

شاید اون مادر خیلی بیشتر از این اومده سراغ بچه اش ولی چون اون سنش کم بوده متوجه نشده؟!یا بهش نگفتن؟یا اصلا مریض بوده؟نمیذاشتن بیاد؟

دنیا پر از حادثه ها و جبرها و اتفاقاتی که به عقل ما حتی ممکنه خطور/ختور هم نکنه

 

ولی خب یطور بره به دیدنش که پدرش متوجه نشه که برای سلامت ایشون هم خطرناک نباشه

و و مادر دومش هم متوجه نشه چون صد درصد تو روابطشون تاثیر میذاره بعدا اگر بفهمه 

 

شرایط سختی هست..از هر جهت به هرکدوم میشه حق داد

امیدوارم خدا به قلب دوستت و خانواده و مادرش آرامش و سلامتی و خوشی عطا کنه

 

پاسخ:
بارها همینا رو بهش گفتم من. ولی اولاً شرایط اینکه یواشکی در ارتباط باشه و کسی نفهمه رو نداره، ثانیاً واقعاً دلش نمی‌خواد :|
بعدشم اینکه حتی اگه یواشکی ببینه ‌‌به کسی نگه، بازم روی رفتار و روحیه‌ش اثر می‌ذاره و بالاخره بقیه شک می‌کنن به اتفاقی افتاده. نمی‌دونم.

یه نفرم راجع به اسم اون فیلم یه راهنمایی کنه مغزم سوراخ شد بس که به اون فیلم فکر کردم :)) 

یه نشونه ای از فیلم بده تا پیداش کنم

چ بدونم اسم یکی از بازیگرا

کشور سازنده

یا حداقل چندسال پیش دیدی :/

پاسخ:
هیچی یادم نیست جز اینکه یکی یه آلبوم عکس از کودکی تا بزرگسالی یه نفرو به یه نفر داد. 
من می‌دونستم حافظه‌م تو فیلم دیدن اندازهٔ حافظهٔ ماهی قرمزه ولی نه تا این حد :))

ایرانی بود یا نبود؟

پاسخ:
نمی‌دونم. من حتی به گزینه‌های چینی و هندی و ترکی و عربی هم فکر کردم :|

سلام.

من فقط یک فیلم تقریبا مشابه با موردی که تعریف کردی دیدم که توش لیلا اوتادی بازی می‌کرد و حمید گودرزی. لیلا اوتادی تو مسابقه رالی حافظه‌‌اش آسیب دیده بود به طوری که اتفاقات در بلندمدت ذخیره نمی‌شد...( حمید گودرزی عاشقش می‌شه و هر روز که خانم بیدار می‌شه اول البوم عکس و می‌بینه که از تغییرات و اتفاقات این مدت اطلاع پیدا کنه اسمش چپ‌دست بود. امیدوارم همین باشه که خیالت راحت شه.

پاسخ:
سلام
مرسی
نه این نبود. من این چپ‌دستو وقتی نوجوان بودم تصمیم داشتم ببینم (اوایل دهۀ هشتاد). هنوز که هنوزه ندیدم. چون خودم چپ‌دست بودم فکر می‌کردم به ما چپ‌دستا مربوطه :))

:)) من اسمش و یادم شده بود بعد از همسر پرسیدم گفت چپ‌دست، گفتم‌ مطمئنی! اصلا ربطی به چپ‌دستا نداشت.

 معمولا اول پیام سلام می‌کنم و نقطه میذارم بعد شما جواب می‌دی نقطه نمیذاری من حدس می‌زنم‌ که نقطه گذاشتن اشتباه است؛ اگه آره لطفا بهم بگو که درستش و رعایت کنم.

پاسخ:
من یه زمانی در ایام جاهلی و جوانی، لیست بازیگران و ورزشکاران و خوانندگان چپ‌دست و چپ‌پا رو جمع کرده بودم که اونا رو بیشتر از بقیه دوست داشته باشم :)) الان یه لحظه به شک افتادم که شاید بازیگران این فیلم خودشون چپ‌دست بودن. گوگل کردم. اون موقع گوگل نبود و خودم کشف می‌کردم. الان گوگل کردم بازیگران چپ‌دست سینمای ایران. تو فهرستشون حمید گودرزی و لیلا اوتادی نبود. برای اینکه مطمئن شم گوگل کردم حمید گودرزی در حال امضا. یکی دوتا عکس آورد و از اونجا فهمیدم نه این دوتا راست‌دستن چون با راست دارن امضا می‌کنن :|


اول این نکته رو بگم که این علائم نگارشی (سجاوندی) از زبان انگلیسی وارد شده. متون قدیمی فارسی از این چیزا نداشتن. اونا بعد از Hello نقطه می‌ذارن.
نکتۀ دوم اینکه در زبان فارسی، قاعدۀ خاصی نداره و بسته به مرجع تقلیدت رفتار کن. من الان این سؤالتو از چهار نفر پرسیدم. یکی گفت ویرگول یکی نقطه‌ویرگول، یکی نقطه، یکی هیچی. نقطه رأی بیشتری آورد.
نکتۀ سوم هم اینکه به‌نظرم به لحنت بستگی داره. نقطه چون نشونۀ تموم شدن جمله‌ست، من معمولاً بعد از سلام نقطه نمی‌ذارم. چون تازه می‌خوام شروع کنم به حرف زدن. نقطه گذاشتن، تموم شدن و خداحافظی و پایان رو برام تداعی می‌کنه. ولی اگه سلام بدم و مکث کنم نقطه یا نقطه‌ویرگول می‌ذارم که حرف بعدیمو بزنم.
۱۲ بهمن ۰۱ ، ۲۱:۳۶ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

مادره گناه داره

ان‌شاءالله بره ببینتش.🥺🥺

پاسخ:
من دلم بیشتر برای دوستم می‌سوزه تا پدر و مادرش. اونا با این تصمیمشون باعث شدن الان دوستم تو ازدواجشم به مشکل بخوره و یکی از دغدغه‌هاش این باشه که این موضوع رو چجوری به خواستگارهاش بگه. شاید خانوادۀ پسر و خود پسر با دختری که تا حالا این موضوع رو به روش نیاورده و طبیعی مثل بقیه زندگی کرده کنار بیان، ولی اگه بدونن با مادرش هم در ارتباطه و اصطلاحاً دوهواییه به این سادگیا کنار نمیان. من حق می‌دم احساس محبت نکنه نسبت به پدر و مادرش.

خدایا...چه شرایط سختی داره دوستت...من فقط میتونم از صمیم قلب براش دعا کنم خود خدا بهترین راه رو بهش نشون بده و دلش رو آروم کنه....یا فتاح....

پاسخ:
ممنون. ان‌شاءالله