176- چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی که یکسر مهربانی دردسر بی
یه دوستی داشتم, هم سن و سال خودم
بچهی طلاق بود
ینی وقتی یه سالش بود, شایدم کمتر, مامان و باباش جدا شده بودن و
این با باباش زندگی میکرد
شمام اگه شناختین کیو میگم به روی خودتون نیارین
باباش یه سال بعد از طلاق ازدواج کرده بود و
هیچ وقتم به این دوستم نگفته بودن این کسی که بهش میگه مامان, مامان واقعیش نیست
ولی دوستم خودش, وقتی هفت سالش بود, وقتی تازه خوندن نوشتن یاد گرفته بود, فهمیده بود قضیه رو
ینی اتفاقی شناسنامهها و سند ازدواج مامان و باباشو دیده بود و هیچ وقتم بنده خدا به روش نیاورده بود که فهمیده
حتی الان که دانشجوئه و شناسنامهاش دست خودشه, بازم هیچ وقت نرفته از باباش بپرسه چرا؟
دختر آروم و تو داریه, هیچیو به روی خودش نمیاره
ما ها ینی ما دوستاشم اتفاقی فهمیدیم قضیه رو
ینی یه روز که سر و کله مامان واقعیش پیدا شد و اومد خوابگاه فهمیدیم
همین که فهمید مامانش اومده تهران, از خوابگاه فرار کرد
ینی یه چند روز رفت خونه فامیلاش بمونه
هیچ جوره حاضر نبود مامانشو ببینه
اولین بارم بود مامانش میومد سراغش, ینی انگار قبلاً هم رفته بوده مدرسهی دوستم و
داد و بیداد و ناله و فغان که بذارید بچهمو ببینم
نمیدونم نسبت به مامانش چه حسی داشت که ازش فرار میکرد
ولی از اینکه مامانش دوستش داره خوشحال نبود
از اینکه مامانش رفته بوده مدرسه و معلماش قضیه رو فهمیده بودن خوشحال نبود
نه تنها خوشحال نبود, بلکه "خشم" و "نفرت" رو میشد از نگاهش فهمید
البته خودش اون موقع نمیدونست, تازه فهمیده بود که مامانش هی میرفته مدرسه و
از اینکه مامانش هی زنگ میزد بهش و این قطع میکرد و بلاک میکرد خوشحال نبود
حتی یه چند بار خاله و پسرداییش زنگ زده بودن,
و خواهری که تا حالا ندیده بودتش
هیچ وقت جواب نمیداد
از اینکه اینا دوستش داشتن خوشحال نبود
بیشتر از همه از این ناراحت بود که ما دوستاش قضیه رو فهمیده بودیم
ینی خودش به چند نفر از دوستای نزدیکش گفته بود
ولی خب ته دلش هیچ وقت خوشحال نبود
همیشه یه حس حسادتگونه ای داشت ولی چیزی که بیشتر اذیتش میکرد محبت مادرش بود
همون مادر واقعیش
یه محبت کاملاً یکطرفه!
نمیتونست به مادرش بگه دوستم نداشته باش
و از اینکه نمیتونست جلوی محبت مادرشو بگیره خوشحال نبود
نمیخوام محبت مادری رو با عشق زودگذر یه پسر مقایسه کنم
ولی یه موقع هست یه نفر دوستت داره و تو دوستش نداری و حتی ممکنه ازش بدت بیاد
ولی اون واقعاً دوستت داره
این جور عشقها و محبتهای یه طرفه واقعاً رو اعصابن, واقعاً دردسرن, آسیب میزنن
همین یارویی که پست رمزدار قبلی در موردش حرف زدم, نمیگم دروغ میگفت
واقعاً دوستم داشت و خب منم مثل اون دختره بابت این موضوع خوشحال نبودم
از اینکه نمیتونستم جلوی محبت یکیو بگیرم خوشحال نبودم
از اینکه نمیتونستم بگم دوستم نداشته باش و نمیتونستم احساس طرف رو کنترل کنم خوشحال نبودم
یه مادر خواه ناخواه بچهشو دوست داره
حتی اگه بیست سال پیش رهاش کرده باشه
یه پسر هم ممکنه دختری که بهش لطف کرده و کمکش کرده رو دوست داشته باشه
غریزه است, کاریش نمیشه کرد
حتی به نظرم نفرت هم مثل عشق غریزه است, دست خودم آدم نیست, دلیل و منطق سرش نمیشه
نمیشه بگی دکمه خاموش رو بزن و دیگه از فردا به من حسی نداشته باش
این مدل حس ها یهویی به وجود نمیان که یهویی از بین برن
اصن از بین نمیرن
چند وقت پیش سهیلا میگفت یه نفر فیسبوک براش پیام گذاشته که وساطت کنه و دو نفرو به هم برسونه
طرف خودشو معرفی نکرده بود و حتی نگفته بود کدوم دو نفر قراره به هم برسن
ولی از اونجایی که سهیلا در جریان ریز مکالمات من با اون فلانی بود و تنها کسی که همه چیزو میدونست
به هر حال صمیمیترین دوستمه و برای همین اسمش رمز بلاگ اسکایه
بهم گفت نسرین نکنه همین یارو باشه که فیس بوک برام پیام گذاشته
گفتم من هیچ جا تو وبلاگم مشخصات تو رو نگفتم و چند تا دوست دیگه به اسم سهیلا دارم و
امکان نداره این پیامها به من ربطی داشته باشن
سهیلا هم به پیامهای طرف جواب نداد و
گذشت تا اینکه به دوستای سهیلا هم پیام داده بود که به سهیلا بگین که به پیاماش جواب بده
بعداً وقتی فهمیدم طرف خودش بوده, از "خشم" و "نفرت" نمیدونستم چی کار کنم
که یه نفر چه قدر میتونه عوضی باشه که دوستامو وارد همچین موضوع شخصی بکنه و
دوستام که هیچ, دوستای دوستامم در جریان قرار بگیرن
تا جایی که سهیلا و من مجبور شدیم فیس بوک, یه پست عذرخواهی بذاریم و
بگذریم
یادمه مامان واقعی اون دوستمم یه همچین کاری کرده بود
نه تنها چند نفر از بچهها و همهی نگهبانا و مسئولین خوابگاه قضیه طلاق رو فهمیده بودن,
بلکه یه مشت غریبه هم وارد عمل شده بودن که وساطت کنن و
شاید اون موقع ماها "خشم" و "نفرت" دوستم رو درک نمیکردیم
شاید عجیب بود که یه نفر چرا نمیتونه کسی که دوستش داره رو دوست داشته باشه
اصن چرا نمیتونه مادرشو دوست داشته باشه
ولی حالا دیگه فهمیدم در هر رابطهای به هر اسمی به هر بهانهای, هر رابطهای چه مادری و فرزندی,
چه دوستانه چه نویسنده و مخاطب, حتی اگه کنترل احساسات خودت دست خودت باشه
ولی هیچ جوره نمیتونی عواطف طرف مقابل رو تحت کنترل داشته باشی
ینی نمیشه به طرف مقابل بگی خانم محترم, آقای محترم, دیگه دوستم نداشته باش
+ عنوان, بیتی از دوبیتیهای باباطاهر