۱۸۴۰- از هر وری دری ۲۴
۱. اونجا که میخونه تو زورت بیشتره، ممکنه هر دفعه اونجوری، که میخواستی پیش نره. همون.
۲. پریشب به برادرم میگفتم کانادا ثانیههای اول بازی یه گل زد بعدش چهارتا خورد. پرسید با کدوم تیم بازی میکرد؟ اسم تیم نوک زبونم بود و مدام بروکراسیِ اداری میومد به ذهنم. مامانم از اونور گفت با کرواسی بازی داشت.
۳. میدونستم که بهشدت آدم استرسیای هستم ولی تو موقعیتهای مسابقهطور مطمئنتر میشم که من به درد رقابت و هیجان و حتی شغلهای هیجانانگیز و خطرناک نمیخورم. بهعنوان مثال بخوام عرض کنم من از دیدن سیمکش و بنا هم استرس میگیرم که وای الان برق میگیردش وای الان از داربست میافته چه رسد به دیدن عمل جراحی و خنثی کردن بمب و جنگ و اینا. دیشب از اول تا آخر بازی هم تپش قلب داشتم هم دستام یخ بود، هم زانوهام میلرزید. مختص دیشب و این بازی هم نبود. موقع تماشای هر چیزی که تهشو ندونم همینم. حتی فیلم و سریال. میدونستم بازیه و مهم نیستا، ولی بدنم اینو درک نمیکرد. همین وضعیتو موقع امتحانا و در حضور استادهام و سخنرانی و... هم داشتم و دارم. شرایط پیشبینینشده بهطرز وحشتناکی علایم حیاتیمو تحتالشعاع قرار میده.
۴. با اینکه زبان مادری من ترکیه و تو خونه ترکی صحبت میکنیم و تا قبل از مدرسه هم فارسی بلد نبودم، ولی زبان ذهنم فارسیه و موقع سخنرانی و صحبت رسمی تسلطم به فارسی بیشتره تا ترکی. یه دلیلش میتونه این باشه که موقع فکر کردن، کلمات رو تو ذهنم کنار هم میچینم و کاری شبیه نوشتن انجام میدم و چون مهارت خواندن و نوشتن زبان ترکیم ضعیفه (تو مدرسه و دانشگاه آموزش ترکی نداریم و بهسختی میتونم اشعار ترکی شهریارو بخونم و موقع نوشتن هم غلط مینویسم)، لذا زبان ذهنم فارسیه و تفکرو به زبان فارسی انجام میدم. و همیشه سوژهٔ دوستان زبانشناسم هستم که میپرسن آیا توی فلان موقعیت هم فارسی فکر میکنی و تو بهمان موقعیت هم، و من میگم تو هر موقعیتی. و این تسلطم به فارسی، لهجهم رو هم پنهان میکنه و تا خودم نگم کسی نمیفهمه ترکم. اما این چند روز، موقع تماشای بازیای ایران دقت کردم دیدم با اینکه گزارشگر فارسی گزارش میکنه و با اینکه میدونم این بازیکنا زبانشون فارسیه و ترکی بلد نیستن ولی از اول تا آخر بازی تو موقعیتهای حساس، تو دلم، زیر لب یا با فریاد! به جای «بزن» و «بنداز» میگم «وور»، «آت»، به جای «بگیر» میگم «توت»، و تشویقها و فحشهامو به زبان ترکی نثار بازیکنان خودی و حریف میکنم. کلاً ترکی صحبت میکنم با بازیکنا، حتی با خارجیاشون. و عجیبتر اینکه زبان مکالمهٔ من با خدا فارسیه اما موقع بازی، وقتی میخوام بگم خدایا گل بشه، اینم ترکی میگم. نمیدونم چرا اینجوریه و فوتبال چی داره که زبانم رو به تنظیمات کارخانه برمیگردونه. البته شأن خودم و خدا رو بالاتر از این میدونم که برای بازی دعا کنم و نمیکنم، ولی ناخودآگاه از دهن آدم میپره این جمله که خدایا فلان بشه یا نشه.
۵. تو این سه ماه اون احساس ناسیونالیستی و ملیگرایانهای که ده بیست سال پیش داشتم و کمرنگ شده بود برگشته به همون حالت قبل و زین حیث خوشحالم. حتی دیگه تردید ندارم و پشیمون نیستم که برای ادامۀ تحصیل مهاجرت نکردم. حالا این وسط دانشگاه کنکوردیا اطلاعیه زده برای جذب دانشجوی زبانشناسی.
۶. سردار آزمون تو اون مقطعی که من درگیر درس و مشق بودم و از فضای فوتبال دور بودم، ستاره شد. تا همین دو سه سال پیش همه میشناختنش و من نه اسمشو شنیده بودم نه به چهره میشناختمش. وقتی هم اولین بار اسمشو شنیدم فکر کردم سردار سپاهه :)) بعدها چندتا بازی ازش دیدم و خوشم اومد ازش. سنی بودنش هم محبتمو بهش بیشتر میکرد چون که بهدلایل نامعلومی من اقلیتها رو دوستتر دارم. سال ۲۰۰۶ هم نسبت به آندرانیک تیموریان مسیحی این حسو داشتم و نسبت به بازیکنان چپدست و چپپا و خلاصه هر کی که شبیه بقیه نیست. تا اینکه آزمون یکی دو ماه پیش عکس اون استاد دانشکده برق دانشگاه خواجه نصیرو استوری کرد. یه روایت کورکورانه از استادی که ظاهراً برای کلاس خالی درس میداد. ولی من میشناختمش و میدونستم اون روز صبح قبل از اومدن بچهها رفته مثالو پای تخته نوشته و دیده کسی نیومده کلاسو ترک کرده و اینطور نبوده که برای کلاس خالی درس بده. زمان دانشجوییم هم یه وقتایی پیش میومد که راهحلها مسئلهها طولانی بود و استادها چند دقیقه زودتر میومدن و شروع میکردن به نوشتن که زمان هدر نره. خلاصه بعد از اون استوری دیگه مثل قبل دوستش ندارم. حالا اگه دنبالش میکنید و خبر دارید که عذرخواهیای ابراز ندامتی چیزی کرده بگید من دوباره علاقهمند شم بهش :))
۷. اونی که حواسش پرته و شیشۀ ماشینو میده پایین و پیاده میشه برای خرید و کیفش تو ماشینه و گوشیشم روی کیفشه و برمیگرده میبینه کیف و گوشیش سر جاشه و به سرقت نرفته کیه؟ بله بله خودمم.
۸. سر صُبی یه شمارۀ ناشناس زنگ زده با لهجۀ اصفهانی میگه با زن حَج حسین کار دارم، هستن؟ یه نگاه به دور و برم کردم دیدم نه حج حسین داریم نه من زن حَج حسینم. دورۀ کارشناسی، کلی اصفهانی تو دانشگاه داشتیم و من بسی لذت میبردم از شنیدن لهجهشون. صداشون هنوز تو گوشمه وقتی سر کلاس سؤالی اشکالی چیزی از استادها میپرسیدن. دوستشون میدارم. دورۀ ارشد و دکتری هم بهطرز عجیبی تعداد کردها بیشتر بودن. اونها رو هم دوست میدارم ^-^
۹. احساسی که نسبت به موضعگیری بعضی از دوستانم که دوستشون دارم رو میتونم با این بیت از آهنگ ایوان بند! خلاصه کنم. اونجا که میگه: منم اون فرمانده که از بخت بد، تو سپاه دشمنش عاشق شده. اگه بجنگه که مدیون دله. بره، یه افسر نالایق شده. نسبت به اقوام و فامیل و بستگان (که رابطۀ خونی و سببی و نسبی دارم باهاشون) هم به این صورته که: حالم چو دلیریست که از بخت بد خویش، در لشکر دشمن پسری داشته باشد.
۱۰. جمعه داشتیم میرفتیم مسجد برای مراسم فوت خالۀ بابا. یکی از فامیلامون که زودتر از ما رسیده بود زنگ زد که فلان چهارراه شلوغه و مسیرش بستهست و از بهمان مسیر بیاید. منظورش ترافیک بود ولی تا دوزاریم بیافته که منظور از شلوغی، اغتشاش و درگیری نیست یه دور تا مرز سکته رفتم و با رنگی پریده و قلبی که ریخته بود به زندگی برگشتم.
۱۱. داشتم با یکی از دوستان (من وقتی میگم دوستم، بدونید که طرف دختره. وقتی میگم یکی از دوستان، یا طرف پسره یا دختریه که باهاش صمیمی نیستم) راجع به رنگ واژهها صحبت میکردیم. پرسیده بود آیا بهنظرتون (اینجا وقتی از ضمیر جمع استفاده کرده میتونید حدس بزنید که پسره) واژهها رنگ دارن یا نه که منم گفتم خودشون رنگ ثابتی ندارن (مثل خون انسان که همیشه قرمزه و مثل ماست که سفیده) ولی ممکنه در ذهن شنونده یا گوینده رنگی رو تداعی کنن و چون تداعیها شخصیه، یه واژه ممکنه برای من یه رنگی باشه برای شما یه رنگ دیگه. بعدش چندتا مثال زد و گفت مثلاً زهرا چون ز داره زرده، اصفهان هم سبزه. گفتم اصفهان برای من فیروزهایه و زهرا آبی و تو طیف رنگهای سرد. چون همۀ زهراهایی که میشناسم فصل زمستون به دنیا اومدن. یه دلیلشم اینه که «ز» زمهریز و زمستونو تداعی میکنه برام. برای همین رنگش سرده. بعد گفت رضا برام نارنجی و قرمزه. گفتم برای من مشکیه. چون رضا صادقی و مشکی رنگ عشقه یادم میاد. تو سریال سایۀ آفتاب هم یه رضا بود که همیشه پیرهن مشکی میپوشید. در مورد سبز بودن سعید هم اتفاق نظر داشتیم.
۱۲. اونجا که داشتن با افغانستانیهای ساکن ایران مصاحبه میکردن راجع به بازی ایران ولز و آقاهه گفت جگرخون شدیم تا ایران گل زد، عاشقتر شدم نسبت به گویششون. افغانستانیها رو هم دوست میدارم.
۱۲.۵. جگرخونم.
۱۳. یکی از سؤالاتی که موقع دیدن عکسای مردم در ذهنم شکل میگیره اینه که کی گرفته این عکسو. فضولم خودتونید.
من هم با لهجه اصفهانی دلم میره .
قبلترا دلم بود همسرم اصفهانی باشه 🤦♂️