۱۸۳۸- جامعه متکثر است
اولین روزهای ورودم به دانشگاه و خوابگاه روزهای عجیبی بودن. خوب به خاطر دارم. تازه وارد اجتماع شده بودم و با جماعتی مواجه بودم که علیرغم شباهتها کارهای متفاوتی میکردن. کارهایی که انتظارشو نداشتم. کارهایی که ازشون بعید بود. تا اون روز فکر میکردم اگر دختری حافظ و قاری قرآن باشه نمیتونه با پسرها دوست باشه. فکر میکردم استادهایی که خارج از ایران درس خوندن و تیپ مذهبی ندارن نماز نمیخونن. به فلانی نمیومد که مکه رفته باشه. فکر میکردم دختری که روز عرفه خودشو به آب و آتیش زد که دعا رو از دست نده و خودشو برسونه به جماعت، اهل نماز و روزه هم هست. فکر میکردم اونهایی که اردوی راهیان نور میرن و با سهمیه وارد دانشگاه میشن نمیتونن ضدنظام باشن و علیه رهبر شعار بدن. انتظار داشتم فلانی و بهمانی که خیلی مذهبی هستن و دختره چادریه، ماهعسل برن مشهد و قم، نه ترکیه. فکر میکردم نمازخونها حجابشونو کنار نمیذارن. از کسی که چادری بود انتظار تقلب و دروغ نداشتم. از کسی که پروفایلش تا هزاروچهارصد با فلانی بود و منتقد و معترض بود انتظار اینکه تو راهپیمایی روز قدس شرکت کنه نداشتم. از شوهر دوستم هم انتظار حضور در راهپیمایی بیستودوم بهمن رو. تعجب میکردم. بهشون نمیومد. همخوانی نداشت با بقیۀ ویژگیهاشون. از کسی که پدرش سپاهی و رزمنده بود انتظار مهاجرت و بیحجابی و مبارزه علیه نظام، از دختری که مادرش حجاب نداشت انتظار اینکه خودش چادری باشه و صدها انتظار بیخود دیگه. همۀ معادلاتم به هم ریخته بود با دیدن اینها و از تعامل با آدمهایی که تازه باهاشون آشنا شده بودم. کمکم یاد گرفتم که قرار نیست آدمها یا اینوری باشن یا اونوری. قرار نیست فلان رفتارها رو برای اینوریها دیکته کنیم و فلان رفتارها رو برای اونوریها. یاد گرفتم که هیچ کاری از هیچ کسی بعید نباشه برام. تعجب نمیکردم اگر کسی تو مجموعۀ فلان باشه و بهمان کارو بکنه. تذکر نمیدادم بهش که چون تو فلانی پس فلان رفتارو داشته باش. نمیگفتم حق نداری فلان کارو بکنی یا نکنی چون خانوادهت فلانن. تو این ده دوازده سال، با این ویژگیِ جامعهم، خوب یا بد، کنار اومدم و آدمها، حتی اقوام و بستگانم رو همونطور که هستن با ویژگیهای ظاهراً متناقضشون پذیرفتم. خودم هم تمرین کردم که در چارچوبهایی که دیگران تعریف و تحمیل میکنند نگُنجم.
ما باید بتونیم پدیدههایی ظاهراً جمعنشدنی در یک «انسان» رو بپذیریم و از «تناقض» نامیدنش خودداری کنیم. در مرحلۀ بعد، باید بتونیم در تعامل با انسانها، آنچه «انسجام فکری» یا «انسجام عملی» مینامیم، بر اونها دیکته نکنیم. ما همینیم. ما باید بفهمیم که آن وسطمسطها انواع و اقسام مدلهای مختلف از آدمها داریم. آدمهایی که دیشب شاد بودند و در عین حال، دو سه ماهه که غصّه دارن. مطلبی رو یکی از دوستان از یک کانال به اشتراک گذاشته بود که بهنظرم منطقی بود. نوشته بود «بازیکنی را تصور کنید که عمرش را برای فوتبالش گذاشته است. از مسیر صعبی هم عبور کرده است. از نداری و غربت گرفته (قصّۀ زندگی بیرانوند خیلی جالب است در این راستا)، تا هزار جور استرس و مورد توجه تودهها بودن و انتظارات یک ملت از آنها برای رسیدن به موفقیت. حالا بعد از سالهای سال، در نقطهای حساس قرار گرفتهاند. هم فوتبال شغلشان است (یک لحظه تصور کنید شغلتان را. همان چیزی که حاضر نیستید بهراحتی با آن شوخی شود. تمام زندگی و معیشتتان بند آن است)، هم عشقشان است، هم امیدشان است. حالا سرود ملی خواندن یا نخواندنشان خودش یک داستانی شده است. نه میشود با موضع دوپهلو از کنارش گذشت، نه میشود بهراحتی یک طرف ماجرا را گرفت و طرف دیگر را بیخیال شد. آخر آخر هم ممکن است اگر به ته دل او نگاه کنید، با خودش بگوید بابا، من اصلاً به خدا نه با ایناام، نه با اونا. من فوتبالِ خودمو میخوام. همین داستان را اگر نخواهید با پیچیدگیهایش ببینید، طبیعتاً یا باید سادهانگارانه او را «مزدور» بنامید، یا «خائن». یا مزدور حکومت است و برای نظام توپ میزند. یا خائن به مملکت است و به سرود رسمی کشورش اهانت میکند. خب آخر این چه دو راهی مزخرفی است؟ چرا او باید خود را در این دوراهی قرار دهد. بین این دو راه هزاران راه میبیند. که نه بیشرفی است، نه خیانت، نه مزدوری، نه هیچیک از اینها. بلکه او هم یکی از ماست. و ما همینیم. اگر میخواهی وسطبازی بنامیاش، خوب است. مشکلی ندارم. من با وسطبازی منافقانه مشکل دارم نه وسطبازی مشفقانه. آنقدر جامعه متکثر است که اگر بخواهی در این میان یک جبهه درست کنی که دو طرف دارد، یک طرفش یک سری طرفدار حکومت که از پیروزی ایران خوشحالاند، و یک سری مخالف حکومت، که در اعماق وجودشان دوست داشتهاند ولز شش گل به ایران میزد. این دوراهی احمقانه فقط وضعیتمان را روزبهروز بدتر میکند. شکافمان را مدام عمیقتر میکند. چرا همین پیچیدگی را در طرفداران حکومت، که ممکن است فاسد شوند، اختلاس کنند، شل شوند، ریزش کنند، خیانت کنند، و در عین حال اصل نظام ضربه نخورد، میپذیرید، ولی همین پیچیدگی را در ابعاد یک ملت نمیپذیرید؟ چرا همین پیچیدگی را در جبهۀ مخالفان نظام میپذیری و انتظار داری که تفکیک بین رجوی و علینژاد و اسماعیلیون و این و آن بشود، ولی همین حق را به فوتبالیست نمیدهی که هم استوری ضد شرایط فعلی بگذارد، هم در ساختار همین نظام کار حرفهای خودش را پیش ببرد؟ مگر خود تو که توی همین دو سه ماهه عروسیها و تولدهایت را رفتی، از تناقض مُردی؟»
با این مطلب تا حدودی موافقم . وقتی میگیم فقط دو گزینه داریم و بین آری یا نه به این نظام باید مردم یکی رو انتخاب کنند باز هم اون آری غلظتش برای همه یکی نیست و اون نه هم همینطور .
ولی باز هم در نهایت مجبوریم یکی رو انتخاب کنیم . ببین مثلا توی بازی دیروز داور باید بین کارت زرد و قرمز یکی رو انتخاب میکرد . یه خطاهایی هست که کارت نارنجی باید بهش تعلق بگیره . بعضی داورها به این خطاها کارت زرد میدن و بعضی قرمز .
میخوام بگم در نهایت مجبوریم انتخاب کنیم . بالاخره یه روزی این اتفاق میفته . من فکر نمیکنم به زودی این اتفاق بیفته ولی در نهایت اگر به این فرآیند 44 ساله نگاه کنی میبینی که انتقادها و مشکلات روز به روز داره بیشتر میشه و محبوبیت حضرات نسبت به اوایل انقلاب کمتر .
در نهایت به جایی میرسیم که نمیشه وسط ایستاد و باید انتخاب کرد .
شاید باورش سخت باشه ولی الان افراد زیادی رو میشناسم که " نه " ی ملایمشون تبدیل شده به "نه" به این وضعیت حتی اگر ایران تجزیه بشه یا دشمن خارجی بخواد اشغالش کنه .
شاید فکر کنی چنین چیزی برای کل جامعه رخ نمیده که باید بگم توی جنگ جهانی دوم این اتفاق افتاد و همچنین همین عراق خودمون واقعا با آمریکا نجنگید . .مردم بعد سقوط صدام شیرینی پخش کردن .
به هر حال دو قطب قوی وجود داره و اکثر جامعه در نهایت با یکی از این قطب ها همسو میشن . ممکنه این اتفاق 20 سال دیگه بیفته ولی قطعا همه چیز با خوبی و خوشی و صلح و تعامل جلو نمیره
توی جوامعی که آزادی وجود نداشته باشه در نهایت یا نظم حاکم پایدار و قدرتمند میمونه و همه ی مخالفین رو میکشه مثل کره شمالی و چین و روسیه و یا این که سقوط میکنه .
وضعیت کج دار و مریز ایران تا ابد ادامه پیدا نمیکنه .
تعامل مربوط به جوامعیه که مردم بتونن با رای خودشون قوانین رو تغییر بدن و آزادی بیان وجود داشته باشه . مطبوعات آزاد باشند رسانه ها مستقل باشند و خیلی چیزای دیگه که توی ایران اتفاق نمیفته .
سرنوشت حکومت ایران یا نابودیه یا نابود کردن تمام مخالفین و یک قطبی کردن جامعه .
جامعه ی متکثر هیچ ربطی به سرنوشت این نظام نداره . اگر الان متکثره به این دلیله که هنوز به اون نقطه ی پایانی نرسیدیم .