۱۸۳۳- از هر وری دری ۲۲
یک. تخممرغ سفارش دادم. ساعت تحویلو ۱۱ تا ۱ انتخاب کرده بودم. سهونیم آوردن. انقدر عصبانی بودم که میخواستم اعتراض کنم و امتیازشونو کم بدم. رفتم پایین کد تحویلو بدم و از پیک بپرسم چرا انقدر دیر؟ دیدم دستاش سیاهه. در ماشینو باز کرد گفت دستام کثیفه بیزحمت خودتون بردارید کیسهها رو. بدون اینکه توضیحی بخوام گفت تو راه پنچر شده بود ماشینم. نه اعتراض کردم نه امتیازشو کم دادم.
دو. این سامانۀ گلستان و سایتای دانشگاه ما هنوز درست نشده. دیشب یکی از همکلاسیام تو گروهی که استادها هم بودن پرسید چجوری درخواست بدیم برای آزمون جامع؟ گفت من حتی رفتم دانشگاه و با اینترنت اونجا هم امتحان کردم نشد. گفتم منم مثل وقتایی که میخواستیم مقاله و پایاننامه دانلود کنیم و از خونه نمیشد و با آیپی دانشگاه میشد، تنظیمات پروکسی رو از خونه تغییر دادم که با آیپی دانشگاه وارد شم ولی باز نشد. یکی از بچهها تو گروهی که استادها نیستن برگشت گفت «خوش به حالتون که الان تو این شرایط میتونین انقدر پیگیر ثبتنام آزمون جامع باشین». این کنایهش ناراحتم کرد ولی چیزی نگفتم. اما اون یکی همکلاسیم ناراحتتر شد و گفت چرا توهین میکنی؟ اون یکی دوستمون دوباره با کنایه گفت به هر حال دغدغهها فرق میکنه. بحث داشت بالا میگرفت. با اینکه خودمم دلخور شده بودم، ولی سعی کردم آرومشون کنم که تو فضای نوشتاری از این سوء برداشتها و سوء تفاهمها پیش میاد و با شرایطی که پیش اومده قابل درکه که اعصاب همهمون به هم ریخته باشه و ضعیف شده باشه و خلاصه همدیگه رو درک کنیم و دعوا نکنیم.
سه. تو گروه تلگرامی دورۀ کارشناسی یکی از پسرای کُرد با یکیدوتا پسر دیگه که نمیشناختمشون (ولی همهمون همورودی و همرشته هستیم) راجع به اتفاقات اخیر کردستان صحبت میکردن. پیامهای طولانی و تندی به اشتراک گذاشته بودن و بقیه هم ساکت بودن. یه جا لابهلای پیاماشون دیدم یکیشون کُرد رو کورد نوشته. ازش پرسیدم آیا کاربرد «و» تو این کلمه آگاهانه بوده و از ایدئولوژی پشت این قرارداد املایی آگاهه یا نه. یکی دیگه سریع اومد با تندی جواب داد که «اگه تو و همفکرانت هم بهتون ظلم میشد و فلان میشد و بهمان میشد تحمل میکردید و جدا نمیشدید؟ چرا فکر میکنی جدا شدن اشتباهه و اگه اشتباهه راهحل درست چیه؟» بهواقع از دیدن چنین جوابی جا خوردم که من و کدوم همفکرانم؟ مگه من تا حالا اینجا حرفی زدم که طرز فکرمو بدونی و تیم منو جدا کنی از خودتون؟ گفتم منظور من بحث تجزیهطلبی و درستی و نادرستیش نبود. یه سؤال صرفاً زبانی پرسیدم راجع به یه قرارداد املایی که ده بیست دهه بیشتر ازش نگذشته و تو فرهنگ لغتی کتابی جایی هم ثبت نشده. گفتم نمیدونم ایدۀ کی بوده ولی هوشمندانه بوده و مشابه این تفکر تو املای ترک و اهواز هم هست. بعد دیدم دو نفر دیگه اومدن توپیدن بهم که ما الان وسط ظلم و جنایتیم و حرف زدن راجع به املای واژهها محلی از اعراب نداره و سطح دغدغهت چقدر پایینه و ما به مسائل مهمتری فکر میکنیم و تریبونهای نظام تو رو شستوشوی مغزی دادن که میخوای ما رو از تجزیه بترسونی و فلان و بهمان. چنین حرفایی رو کسایی بهم میزدن که تو دورۀ کارشناسی ارتباط چندانی باهم نداشتیم و منو نمیشناختن و الانم نمیشناسن حتی. ولی نمیدونم چجوری انقدر راحت میتونن روی آدم برچسب بزنن. ظاهرم هم شبیه اینایی که میگه نیست که بگم قضاوتشون از روی ظاهره. انقدر عصبانی بودم که خواستم گروهو ترک کنم، بعد با خودم گفتم اعضای بسیجی و اونایی که عکس پروفایلشون رهبر و امام و سردار سلیمانیه هنوز تو این گروهن و تا حالا کسی گروهو بهخاطر بحث سیاسی ترک نکرده، اون وقت تو کاسۀ داغتر از آش نباش که بهخاطر یه همچین بحثی بری بیرون. ولی آرشیو کردم که دیگه پیامای گروهو نبینم از این به بعد. بهعنوان آخرین پیام هم نوشتم: یکی از مشکلات بحث و صحبت در قالب نوشتار همینه. نه صدای همو میشنویم که لحن و احساس همو بدونیم نه قیافهها رو میبینیم. در نتیجه سوءتفاهم پیش میاد و منظورها درست منتقل نمیشن. من برای پیامهای این گروه وقت میذارم و با دقت میخونم، در موردشون فکر میکنم و گاهی برام سؤال ایجاد میشه. الان من فقط یه سؤال ساده پرسیدم که بدونم کاربر فلان کلمهٔ قراردادی، داره آگاهانه ازش استفاده میکنه یا نه. هدفم بحث راجع به تجزیهطلبی نبود. سؤالم اساساً سیاسی نبود. مخاطبم هم شما نبودی (در واقع همه جواب دادن جز اون بندهخدایی که ازش این سؤالو پرسیده بودم). حالا اگه مطرح کردن چنین سؤالی میانگین سطح دغدغهٔ گروهو پایین آورد به بزرگی خودتون ببخشید. از این به بعد منم مثل بقیه سکوت میکنم.
چهار. گرایش من به ایران و ملیتم همیشه بیشتر از گرایشم به زبان و قومیتم بوده. ولی دیشب جوابای تند اون همکلاسی منو به فکر انداخت که وقتی یکی نمیخواد باهات باشه و میخواد مستقل بشه چجوری میتونی بهزور نگهشداری؟ قبول دارم که هستند کسایی که ساکن اون منطقهن و با جدایی مخالفن، ولی صحبت من سر اوناییه که ساکن اون منطقهن و نمیخوان هموطنت باشن. یه لحظه احساس کردم بینمون یه محبت یهطرفه شکل گرفته. من دوستشون دارم و میخوام باهم باشیم ولی اونا نمیخوان. حس عجیبی بود. خیلیامون تو فضای غیرسیاسی احتمالاً تجربهش کردیم این نوع محبت یکطرفه رو.
پنج. اینستا دو روزه که پرتم میکنه بیرون و مینویسه برنامه متوقف شده است. پاکش کردم دوباره نصب کنم. فیلترشکنامو عوض کردم، لوکیشنو بستم، مجدداً از گوگلپلی دانلود کردم، بهروزرسانی کردم، هر کاری کردم درست نشد و باز نشد. لپتاپم هم فیلترشکن روش نصب نمیشه که با تحت وبش کار کنم. بعد از تلاش بسیار با خودم گفتم حالا مگه چه خیری برام داشت جز له کردن اعصابم. نصبش نکردم دیگه. بعد یادم افتاد یکی از دوستان قدیمی وبلاگیم شمارهمو نداره (ولی من شمارهشو دارم) و از طریق دایرکت اینستا باهم در ارتباطیم و هر چند روز یه بار یه چیز غیرسیاسی برای هم میفرستیم و احوال همو میپرسیم. با مرورگر گوشیم با مشقت اینستای تحت وب گوشیمو باز کردم و ماجرای پاک کردن اینستامو بهش گفتم که اگه پیاماشو با تأخیر دیدم دلیلشو بدونه. ولی دیگه روم نشد شماره یا آیدی تلگراممو بدم. گفتم شاید سوءبرداشت بشه :|
شش. چند سال پیش روبیکا رو نصب کرده بودم که به پارسا خائف رأی بدم تو برنامۀ عصر جدید. نمیدونستم حالت پیامرسانی داره. وقتی فهمیدم خواستم پاکش کنم و وقتی دیدم گزینۀ حذف نام کاربری نداره، دلخور شدم. فقط زورم به این رسید که از برنامه خارج شم و حذف نصب کنم. یه ماه پیش دانشگاه گفت یه گروه هم تو روبیکا زدیم برای دبیران. دوباره نصبش کردم، ولی خدا رو شکر استقبال نشد و تو همون تلگرام موندیم. چند روز پیش گوگلپلی خودش حذف نصب کرد برنامه رو. دیشب وقتی داشتم با اینستا کشتی میگرفتم دوباره روبیکا رو نصب کردم که اگه گزینۀ حذف نام کاربری رو بهش اضافه کردن پاکش کنم. دیدم اضافه شده و با خوشحالی به هر کی میدونستم دلش میخواد پاکش کنه خبر دادم پاک کنه. ولی حداقل باید یه هفته لاگین باشی تا اجازۀ پاک کردن بده. بیصبرانه منتظرم این یه هفته تموم شه.
هفت. قانون انتشار پایاننامه توی ایرانداک اینجوریه که ۱۸ ماه بعد از دفاع در دسترس بقیه قرارش میدن. من بعد از دفاع، ۱۸ ماه صبر کردم که فرهنگستان تازه شیوهنامهشو تصویب کنه و لوگو طراحی کنه برای دانشکدهش. فکر کن از سال ۹۴ ورودی بگیری و لوگو نداشته باشی تا سال ۱۴۰۰. پایاننامهای که موقع دفاع نوشته بودم بر اساس شیوهنامۀ دانشگاه علامه بود و قرار بود فرهنگستان هم برای خودش شیوهنامه بنویسه. پارسال شیوهنامه و لوگوشو تصویب کرد و منم متن پایاننامه رو بر اساس این شیوهنامه اصلاح کردم و سریع فرستادم ایرانداک. چون اون ۱۸ ماه گذشته بود فکر میکردم تا بفرستم منتشر میشه. ولی نشد. گفتن باید فرهنگستان تأیید کنه که این پایاننامۀ شماست. از فرهنگستان خواستم تأیید کنه. گفتن برای این کار مسئول نداریم. پنج ماهم طول کشید تا مسئول انتخاب کنن برای تأیید اینکه من دانشجوی اونجام و اون پایاننامۀ منه. قبلشم چندتا جلسه تشکیل دادن که تازه به این نتیجه برسن که آیا اجازه بدن من پایاننامهمو منتشر کنم یا نه. مرداد امسال تأیید کردن. انتظار داشتم دیگه بعد از تأیید منتشر بشه. نشد. پیگیری کردم. از ایرانداک گفتن بررسی میکنیم قضیه رو. این هفته تماس گرفتن و گفتن قانون ما اینه که ۱۸ ماه بعد از دفاع منتشر بشه ولی سیستم، به جای تاریخ دفاع، تاریخ تأیید دانشگاه رو تشخیص میده و ۱۸ ماه بعد از اون تاریخ منتشر میکنه. ینی الان شما باید تا ۱۸ ماه بعد از مرداد امسال صبر کنی.
هشت. یکی از دانشجوهای ارشدمون اعلامیۀ فوت یه خانومی رو استوری کرده. توضیحاتشو خوندم و دیدم مرحوم، مادربزرگ این دانشجوئه. تو اون قسمت که مینویسن مادر فلانی و خواهر بهمانی و اینا، جلوی اسم همۀ بازماندگان بدون استثنا یا دکتر نوشته بودن یا مهندس. بدون استثنا. بعد این دوستم هنوز ارشدشم تموم نشده ولی برای اونم نوشته بودن دکتر فلانی. اون وقت من تو انتخابات شورای شهر حرص میخوردم که فلانی که دانشجوی دکتراست چرا تو پوستر تبلیغاتیش نوشته دکتر فلانی. به هر کی هم بهم میگه دکتر میگم هنوز آزمون جامع ندادم و هنوز دفاع نکردم.
نه. هفتۀ گذشته کاملاً اتفاقی از سه نفر شنیدم که موقع تزریق آمپول نوروبیون، شیشهش شکسته. سهتا آمار زیادی نیست ولی فکر کنم تو تولید اخیرشون شیشهشو نازک تولید کردن. کاش یه جایی داشتیم که اونجا بازخورد میدادیم و تعداد شکستهها از یه حدی که بیشتر میشد میفهمیدن تولیدشون ایراد داشته و فراخوان میدادن و جمع میکردن. ولی خب هنوز به اون سطح از پیشرفت و تمدن نرسیدهایم.
ده. تو پست قبلی اجل رو بهاشتباه با عین نوشته بودم. مرسی که دقیق میخونید و اشتباهاتمو تذکر میدید. با الف درسته.
یازده. آخرین باری که بازیای تیم ملی رو کامل دیدم جام جهانی ۲۰۰۶ بود. بیوگرافی همۀ بازیکنان و نیمکت ذخیرهشو حفظ بودم اون سالها. بعد از اون هر موقع بازی داشت، دنبال کردم ولی تو اولویتم نبود. مثلاً یادمه بازی ایران آرژانتینو ندیدم چون امتحان الکترونیک داشتیم و درس مهمتر از فوتبال بود. الانم چون نه قلبم کشش اینو داره که دو ساعت استرسو تحمل کنه نه فرصتشو دارم، فقط دقایق پایانیشو میبینم. ولی میبینم. همچنان تو اولویتم نیست ولی دلیلی نمیبینم تحریمش کنم. اگه ببریم یا حتی مساوی کنیم یه شیرینی از من طلبتون. بعضی از استادها بیستوپنجصدم نیم نمره شیرینی میدن به دانشجوها بابت همچین پیروزیایی.