پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

عنوان پست رو داشته باشید, 

برم یه سر و سامونی به اوضاع بدم, شب میام خاطرات امروزو در ادامه همین پست می‌نویسم


جونم براتون بگه که دیشب تا پاسی از شب مهمون داشتیم و من نخوابیدم و 

الان بدجوری خوابم میاد و تا جایی که نای نوشتن داشته باشم می‌نویسم و بقیه اش میمونه برای فردا

ملتی عظیم اومده بودن برای التماس دعا و بدرقه و

یکی می‌خواست کنکور قبول شه, یکی می‌خواست فارغ‌التحصیل شه, یکی مدرک داشت کار نداشت,

یکی کار داشت زن نداشت, یکی زن داشت بچه نداشت, یکی بچه داشت, بچه اش دنبال کار می‌گشت,

یکی دنبال زن برای بچه‌اش بود, یه عده دنبال شوهر برای خودشون و یه عده هم دنبال شوهر برای یه عده دیگه

محوریت اکثر دعاها حول شوهر بود خلاصه :)))))

با این همه مهمون کلی میوه و شیرینی اضافی موند که با خودمون بردیم فرودگاه که سر صبی بدیم ملت بخورن

روز قبلشم من ناهار ماکارونی درست کرده بودم که خب ته‌دیگش سوخت ولی دستم انقدر برکت داره

که ماکارونی مزبور و مذکور برای شام هم موند

حتی یه عده که صبونه گرم می‌خورن برای صبونه هم خوردن و خلاصه دغدغه مامانم خالی کردن یخچال بود,

به نحوی که وقتی تو فرودگاه دید موزا هنوز تموم نشدن, به امید گفت ببر بده مامورا بخورن,

ولی من ممانعت به عمل آوردم که آقااااااااااااااااااااا, بی خیال!!!

اینا فکر می‌کن یه ریگی به کفشمونه و داریم رشوه میدیم و

یه کیلو موزو با خودمون بردیم داخل هواپیما!

مامان و بابا که در زمینه خوردن موز همکاری نکردن

ولی من و امید با تمام قوا! تو اون فاصله یک ساعت و چهل دقیقه تبریز - نجف, تا تونستیم موز خوردیم

که بازم شش هفت تاش موند

نزدیک بود ببریم بدیم خلبان و کمک خلبان بخورناااااااااا :))))

بابا هم که بدجوری عصبانی شده بود که بندازینشون دور, ول کنین این موزای بدبختو

ولی خب ما ینی من و امید مقاومت می‌کردیم و تا خود هتل نجف بردیمشون! 

دم در هتل یه دختره دوید سمت امید و اشاره کرد به خوراکی هایی که دست داداشم بود

بدون رودروایسی گفت آب و طعام بده

ما هم که از خدامونه

موزارو به انضمام چند تا نوشابه دادیم بهش و خلاص!!!


ظهر رسیدیم فرودگاه نجف و هر کاری کردم پست پیامکی بذارم نرسید,

کد 98 هم زدم اول شماره بلاگ ولی نشد

یه چند تا عکس سلفی و بعدش سوار تاکسی شدیم بریم هتل

20 دینار, معادل شصت هفتاد تومن خودمون

با اینکه کل شهر شبیه خرابه است و به یه شهر زلزله زده شباهت داره و خبری از علائم راهنمایی رانندگی و

خط کشی خیابون و فرهنگ و اینا نیست, ولی لامصب ماشیناشون خوبه

البته فضای خیابونا دو قطبیه, ملت یا سوار سه چرخه و درشکه ان, یا شاسی بلند و دنده اتوماتیک

شش هفت تا پرایدم دیدمااااا


چون ما با کاروان و گروه و هیئت و اینا نیومدیم,

اسم جمع چهار نفره خودمونو گذاشتیم کاروان خودمختار مزنا (مخفف اسمامون),

امیدم مسئول حفاظت و نظارت کاروانه و 

چپ و راست بهم میگه زورو که نیستی! درست بپوش اون لامصبو خواهرم!!! خواهرم حجابت!!!

الان معضل اصلی, حجاب منه!!! 

از صبح چهار بار بهم تذکر دادن, هر بارم به نظر خودم حجابم انقدر خوب بود که با همون حجاب میشد نماز خوند

یه بار آقای کفشدار, دو بار خانم تفتیش, یه بارم خانم داخل حرم

الان انقدر خسته ام که آپلود عکس و بقیه خاطراتو میذارم برای فردا و شما رو به خداوند منّان می‌سپارم

۹۴/۰۵/۱۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امید

بابا

مامان

نظرات (۱۸)

سفر خوش :*
پاسخ:
:) ممنون
۱۹ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۸ نیمه سیب سقراطی
عَ خوش به حالت ! 
پاسخ:
ایشالا قسمت شما و خانواده هم بشه
ای جانم :) خوش سفر باشی ^_^
پاسخ:
:)
ممنون
نسرین، خوش به سعادتت
التماس دعا :)
....
پاسخ:
به یادت بودم :)

شمام مارو دعا کنم
۱۹ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۶ مستر نیمــا .
یعنی خود اوباما یا حتی حسن روحانیم اینقدر خودشو تحویل نمیگیره ها :)))))))))))


پاسخ:
چی فکر کردی مستر؟
می‌دونی الان کدوم هتلم؟
همون هتل که چند وقت پیش ظریف و دار و دسته اش اومده بودن
اصن در و دیوار بوی ظریفو میده
بوی صلح و قطع نامه و گزینه های روی میز
حتی بوی برجام هم میاد از سالن :)))))))
سلام
التماس دعا نسرین...
پاسخ:
سلام

محتاجیم به دعا
از همه محتاج تر
۱۹ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۴ مبهم الملوک
عنوان عالیییییی...!!
پاسخ:
:دی
سلام....
التماس دعا نسرین عزیز...خیلی محتاجم....
پاسخ:
سلام
ما بیشتر

به یادتم :)
سلام کربلایی جان.چطوری؟
خوشا به حالت...التماس دعا:)
پاسخ:
سلام :))))
آره خیلی خوش به حالم
ایشالا قسمت شما و خانواده محترم
سلام 
بسلامتی 
التماس دعا 
پاسخ:
سلام
ممنون 
:)

سفرتون بی خطر ! :)
پاسخ:
:) ممنون
خو شما به فکر ما نیستی ؟! نمیگی ما هم دل داریم؟ و یهویی دل ما هم هوس کرببلا و نجف و زیارت اقا رو می کنه؟! 
من رفتم گریه!
التماس دعا:)
پاسخ:
:)))) گریه نکن حالااااااااا
ایشالا به زودی قسمت خودت و خانواده ات هم میشه
۲۰ مرداد ۹۴ ، ۰۷:۵۲ فاطمه (خودکار بیک)
خودمختار مزنا :دییییی
پاسخ:
والا
التماس دعا نسرین جان 
سفر خوش بگذره 
پاسخ:
ممنون سیتکا جان
ایشالا قسمت شما هم بشه
لامصب چه قدر هواش گررررررررررررررررررررررررمه!!!
۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۸ نیمه سیب سقراطی
مهندس برق ، دیدی وضعیت سیم های برق شونو خواهر ؟؟ :))
پاسخ:
آآآآآآآآآره
یه عکسم گرفتم اتفاقاً
ولی با گوشی داداشم گرفتم
اونم خوابه الان
پسوردشم پیچیده است
خلاصه گفتم شب عکسو می‌گیرم ازش آپلود می‌کنم
خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی داغون بود
اتفاقاً اولین چیزی بود که نظر منو به عنوان مهندس برق جلب کرد 
رسیدن بخیر کربلایی نسرین :دی
سوغات بیار :))
برگشتنی بیاین از اینور رد شین استشمام کنیم از شما بوی کربلا رو :دی
پاسخ:
سوغاتی اینجا خرماست فکر کنم

ایشالا زمستون میام اون ورا که از گرما تلف نشم
الان بیام ذوب میشم
۲۱ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۲۲ شن های ساحل
بلاخره طلسم موز ها شکسته شد :))))))
پاسخ:
:)))))
سلام دختررر...
قبول باشه!حسابی شوک شدم دیدم رفتی سفر!التماس دعای زیاد:-*
پاسخ:
سلام
:)))) منتظر بودم خودت شوکه بشی :دی