۱۷۶۴- موقعیت مهدی
چند روز پیش رفتیم فیلم «موقعیت مهدی» رو دیدیم. منظور از مهدی، شهید مهدی باکری هست. فیلم به زبان ترکی با لهجهٔ ارومیه بود. چون که شهید باکری ارومیهای بود. ولی من تفاوت چندانی بین لهجۀ خودمون و چیزی که میشنیدم حس نکردم. شاید ترکهای بقیۀ شهرها تفاوت رو حس کنن. زیرنویس فارسی داشت و حین تماشا، ترجمه و زیرنویسشم چک میکردم و با آنچه میشنیدم تطبیق میدادم. یه جاهایی آنچنان که باید و شاید خوب ترجمه نکرده بودن اصطلاحات ترکی رو. البته بهشون حق میدم و ترجمه کلاً کار سختیه. از پنج، ۴.۷۵ میدم. اون بیستوپنجصدمم بهخاطر زیرنویس کم میکنم، که بهنظرم حرفهای و دقیق نبود و نیمفاصله رو هم رعایت نکرده بودن. هادی حجازیفر و برادرش وحید حجازیفر نقش شهید مهدی باکری و حمید باکری رو بازی کرده بودن و تو جشنوارهٔ فیلم فجر هم سیمرغ گرفته این فیلم. اینکه دو نفر که برادرن و شبیهن نقش دوتا برادرو بازی کنن برام جالب بود. ترک بودنشونم کارو طبیعی از آب درآورده بود. یکی از نقدهایی که به فیلم شده بود این بود که چرا قصهش نقطۀ آغاز و پایان نداره و هفت تیکهست. مثلاً بیست دقیقه راجع به خواستگاری و ازدواجش بود، بیست دقیقه راجع شهید شدن برادرش و... که بهنظرم اینم یهجور سبکه و ایرادی بهش وارد نیست. البته پایانش این بود که شهید شد. بعضی سکانسهاش خیلی تأثیرگذار و بهفکرفروبرنده بود و بعضی جاهاشم بامزه بود. مثلاً نحوۀ خواستگاری و صحبت کردنش با خانومش موقع عقد جالب بود. سکانسِ لبِ کارون و زمزمه کردنِ آهنگ لب کارون چه گلبارونو دوست داشتم. اونجا که بین جنازۀ برادرش و بقیه فرق نذاشت هم دوست داشتم. سکانس جمع کردن گلولهها از روی زمین و گذاشتنشون تو جیب سربازها در شرایطی که مهمات نداشتن هم تأثیرگذار بود. بعد از فیلمم اولین چیزی که گوگل کردم «مهدی باکری» بود و بعدشم لینک به لینک رسیدم به خاطرات همسرش و خواهرش و صحبتای برادرزادههاش آسیه و احسان، که خیلی دلم میخواست بدونم بچههای شهدا تهش چی میشن. نکتۀ جالب توجه این گوگل کردنام سن مهدی و حمید بود که تقریباً همسنوسال من بودن و حتی کوچیکتر. مهدی ۳۳ به دنیا اومده و سال ۶۳ بهعنوان یه فرمانده شهید شده و حمید ۳۴ به دنیا اومده و ۵۵ رفته ترکیه و لبنان و سوریه برای آموزشهای نظامی و بعدشم برای تحصیل رفته آلمان و فرانسه و بعد انقلابم برگشته ایران و جنگ و سال ۶۲ هم شهید شده. اون سکانسی که بهخاطر سابقهٔ فعالیت حمید باکری تو تیم مجاهدین، توبهنامه داده بودن امضا کنه تفکربرانگیز بود. و در پایان هم احساس شرمندگی کردم در مقابل همهٔ اونایی که جونشونو پای دفاع از کشور گذاشتن و جلوی دشمن وایستادن و حالا همون کشور افتاده دست یه عده که از دشمن بدترن.
گفتی جنگ و مجاهدین این رو بگم که به نظرم تلخ تربن قسمت جنگ ایران و عراق برای من اونایی بودن که فریب خوردن و تصمیم گرفتن به کشور خودشون حمله کنند . من خیلی در مورد این ماجرا تحقیق کردم و هر چقدر جلوتر رفتم بیشتر شوکه شدم . از کسانی که اون جا بودند شنیدم که حتی شهردار هم برای شهر های مختلف انتخاب کرده بودند .
فکر میکنم این قسمت جنگ خیلی عجیب بوده . حتی در سطح جهان .
بدیش اینه که با هیچ رسانه ای مصاحبه نمیکنند . سوال های زیادی هست که پاسخ ندادند . نوشتی مهدی اتفاقا یکی شون که نقش تئوریسین پشت پرده رو داشته مهدی ابریشم چیه که امیدوارم عمرش انقدر طولانی باشه که یه روزی مقابل دوربین قرارش بدند .
تقریبا مسئول تمام اتفاقاته . حتی توانایی محافظت از خونه ای که مسئولش بوده رو نداشت و بعدش برای جبران اشتباهش زن خودش رو میده به رئیسش که این البته به خودش مربوطه ولی چیزی که به ما مربوطه اینه که روی چه حسابی حمله به ایران رو طراحی کرد ؟ چی شد که این به ذهنش رسید و چرا وقتی که شکست خوردن چند سال بعد دوباره پیشنهاد حمله رو داد ؟ بازم صد رحمت به صدام که دیگه اجازه نداد
هیچ وقت نتونستم یک بحث منطقی با یکی از طرفدارانشون داشته باشم .به نظرم موجودات عجیبی هستند
کل منطقشون اینه که هر چیزی رو با ضدش میشناسند و مقابل بدی خوبی قرار داره . متاسفانه ضریب هوشی بالایی ندارند یا سنشون انقدر بالاست که نمیتونن بحث کنند . یه بار از یکی شون پرسیدم نظرش در مورد داعش چیه ؟ فکر کرد بحثم دینیه و گفت اونا مسلمون نیستند و خیلی بد هستند . گفتم منم موافقم . نظرت در مورد بشار اسد چیه ؟ گفت اونم بده و ده خط از بدی هاش نوشت . گفتم اینایی که گفتی بد هستند با هم دشمن بودند و همیشه مقابل بدی خوبی قرار نداره پس حتی اگر دشمنتون بد باشه دلیل نمیشه شما ها خوب باشید. بلاکم کرد :))