۱۷۲۳- دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
دیروز لولۀ آب سر کوچهمون ترکیده بود و آب محلهمون قطع بود تا شب. شب خواب میدیدم دانشگاهم و آب دانشگاه هم قطعه. مشخصاً تو کتابخونه مرکزی دانشگاه بودم و حتی آبِ دستگاههای آبسردکن و آبگرمکن! هم قطع بود اونجا. امتحان یکی از درسای دکتری رو داشتم و برای همین امتحان رفته بودم دانشگاه ولی موقعیت مکانی خوابم دانشگاه شریف بود. همکلاسیایی که تو خوابم بودن هم ترکیبی از دوستان مقاطع مختلف تحصیلیم بودن. همه منتظر اومدن آب بودن. من یه پیاله یا کاسۀ نشُسته دستم بود که منتظر بودم آب بیاد بشورمش. همه لباس رسمی دانشگاه تنشون بود و من چادر سفید گلگلی. وقتی دکتر صادو دیدم که از دور میاد صورتمو برگردوندم منو نبینه. اخلاق عجیبی داشت. آدم غیرمنتظرهای بود و در آنِ واحد نمیتونستی رفتارشو پیشبینی کنی. همین باعث میشد ازش بترسم. معلوم نبود فازش فازه یا نول؟ این ترسم به خوابم هم رخنه کرده بود. بالاخره آب دانشگاه وصل شد. اولش گلآلود بود. اون کاسۀ چهکنمِ توی دستم رو شستم. بعد با هماتاقیم رفتم دانشکده. کتابخونه مرکزی حکم دانشکده رو داشت. ولی این دانشکدهای که تو خواب میدیدم در واقعیت ندیده بودم قبلاً. برام جدید بود، ولی تو خوابم جدید نبود و دانشکدهمون بود. با دوستم جلوی آسانسور بودیم ولی یادم نیست از پله رفتیم یا با آسانسور. فقط ما دوتا بودیم تو کلاس. منتظر شروع امتحان بودیم. یه آقایی که گویا مسئول نظافت و خدمات دانشکده بود از اونجا رد شد و گفت کاش دانشجوها نیان امتحان کنسل بشه. من اون لحظه فکر میکردم مگه موقع غیبت دانشجوها امتحان هم کنسل میشه؟ این قاعده مگه برای تشکیل نشدن کلاس نبود؟ بعد یه دختر اومد و شدیم سه نفر. من مقنعه و مانتومو از کیفم درآوردم و پوشیدم و رسمی شدم. تا اینجا چادر سفید گلگلی سرم بود و استرس داشتم که الان یه آشنا منو با این وضع تو دانشگاه ببینه چی میگه. با یه پیاله تو دستم.
من تا حالا دانشگاههای زیادی رو از نزدیک دیدهام یا توصیفشون رو شنیدهام و باهاشون کلی عکس و فیلم و خاطره دارم. مثل دانشگاه قزوین که امتحان زبانمو اونجا دادم، دانشگاه اصفهان، هم صنعتیش هم علوم پزشکیش رفته بودم برای مصاحبه، دانشگاه مشهد برای کنفرانس، دانشگاه تبریز برای دیدن دوستام و برای مصاحبه، دانشگاه علامه، خوارزمی، تربیت مدرس، الزهرا، دانشگاه تهران، امیرکبیر، پژوهشگاه علوم انسانی، فرهنگستان و کلی دانشگاه و پژوهشگاه و پژوهشکدۀ داخلی و خارجی! که شاید الان حضور ذهن نداشته باشم اسم ببرم ولی تو یه سریاشون سالها رفتوآمد کردم و با گوشهگوشهشون خاطره دارم ولی هر موقع خواب درسی و دانشگاهی میبینم یا خواب میبینم که دانشگاهم، موقعیت مکانی یا لوکیشنم شریفه. حتی اگه خواب دانشگاههای دیگه رو هم ببینم بازم صحنهها تو شریفه. انگار که برای مغزم فقط اونجا بهعنوان دانشگاه تعریف شده و فقط تصاویر اونجا ثبت و ضبط شده.
عنوان از حافظ
عشق واقعی همینه دیگه . هیچ وقت فراموش نمیشه حتی توی خواب . چون میدونم اهل خالکوبی نیستید پیشنهاد میدم از این گردنبند هایی که میشه توش عکس گذاشت بگیرید و لوگوی دانشگاه شریف رو چاپ کنید و بذارید توش که همیشه شریف همراهتون باشه