۱۷۱۰- سفرنامه، قسمت دوم (مشهد)
+ پیکوفایل عکسا رو آپلود نمیکنه. فعلاً متنو میذارم، عکسا بمونه برای یه وقت دیگه. هر موقع درست شد، عکسا رم اضافه میکنم. فعلاً خودتون یه عکس مرتبط با متن تصور کنید تا پیکوفایل درست بشه.
۷. ظهر، حدودای دو رسیدیم هتل و فهمیدیم که باید بریم طبقهٔ پنجم. جمعیتی انبوه تو لابی منتظر آسانسور بودن که ببردشون طبقات اول و دوم و سوم و چهارم و پنجم و بالاتر. با اونایی که طبقات بالا هستن کاری ندارم و تا حدودی حق میدم بهشون ولی شمایی که اول و دومی دیگه چرا منتظر آسانسوری آخه. حالا از اونجایی که چاکرتون پایبند به رعایت شیوهنامههای بهداشتیه، منتظر آسانسور نموند. اینجا طبقهٔ پنجمه و بنده پنج طبقه پله رو پیاده اومدم و علیرغم خستگی، از کردهٔ خود خرسندم و منتظر بقیهام که بیان. ولی انصافاً پلهنوردی، اونم پنج طبقه با دوتا ماسک سخته. در واقع خیلی سخته. خیلی خیلی سخت. نفس آدم بند میاد. تازه یه ساک و کوله هم دستم بود. پیام اخلاقی: تا کرونا ریشهکن نشده هر چی کمتر از آسانسور استفاده کنیم بهتره.
[آسانسور طبقۀ پنجم رو تصور کنید]
۸. عرضم به حضورتون که موقعی که ما تصمیم به سفر گرفتیم وضعیت سفید بود. وقتی بلیتا رو گرفتیم و چمدونا رو بستیم زرد متمایل به نارنجی بود و وقتی رسیدیم گفتن وضعیت قرمز شده. حالا برای رعایت اصول بهداشتی، هتلمون رستورانشو بسته و غذاها رو میارن داخل اتاق. اتاقمون دونفرهست. من و مامان باهمیم، امید و بابا هم باهمن. اینجا من دارم ناهار میخورم و مامان داره صلاة ظهرشو به جا میاره. برای نماز مغرب هم میریم حرم. بریم ببینیم اوضاع اونجا چجوریه. از اونجا هم براتون گزارش تهیه میکنم.
[مرا با غذا تصور کنید]
۹. حدودای پنجونیم رسیدیم حرم و نماز مغربو تو فضای آزاد خوندیم. تو صحن پیامبر، که ورودی بابالجواده. با فاصله نشسته بودیم و روی هر فرش ششمتری چهار نفر نماز میخوندن. فرشها هم فاصله داشتن از هم. بعدش دیگه برای زیارت، نزدیک ضریح نرفتیم و یه جای خلوت پیدا کردیم و یه کم دعا و زیارتنامه خوندیم و برای اونایی که گفته بودن التماس دعا، دعا کردیم و حدودای هشتونیم برگشتیم هتل برای شام. اینجا هوا اصلاً سرد نیست. خنک هم نیست حتی، بلکه میتونم بگم بسیار هم گرمه! انگار نه انگار که بهمنماهه و وسط زمستونه. کأنّه تابستونه اینجا. حیفِ اون یه چمدون لباس گرمی که با خودمون آوردیم.
[نماز جماعت رو تصور کنید]
اون کفشا که بند سفید داره مال منه
۱۰. زیرزمین حرم که بهش میگن دارالحجه خلوت بود. نشسته بودم و داشتم در و دیوارو تماشا میکردم که یه سری بچه اومدن بدون مقدمه ازم پرسیدن باهامون دوست میشی؟ گفتم باشه و خودمو معرفی کردم. اونا هم یکییکی اسمشونو گفتن و دوست شدیم. چندتاشون گفتن کلاس اولیم، چندتا کلاس دوم و بزرگه کلاس سوم بود. وقتی از من پرسیدن تو کلاس چندمی حساب کردم دیدم بیستودو ساله درس میخونم و کلاس بیستودومم. گفتم منم کلاس بیستودومم. یه سریاشون این پشتن و نخواستن تو عکس باشن. هشتگ ز گهواره تا گور دانش بجوی
[سلفی من با چندتا بچه رو تصور کنید]
۱۱. ترکیب سمّی فقط این ترکیب ناگت-بربری. صنعتی و سنتی و مدرن و کلاسیکو باهم زده بودن و به جای باگت، کنار ناگت بهمون بربری دادن برای شام. مغزم باهمآیی این دو مقوله رو هضم نمیکنه چه برسه معدهم. از هر زاویه بهشون نگاه میکنم عجیبه. حالا من ناگتو خالیخالی بدون نون خوردم ولی خود بربری هم فکرشو نمیکرد یه روز مردمانی از سرزمین پارس با ناگت بخورنش.
[ناگت در کنار بربری رو تصور کنید]
۱۲. تو این بیستوچند سال بارها اومدیم مشهد و تا حالا هیچ وقت دستم به ضریح امام رضا نخورده بود. همیشه تا دهمتری ضریح غلغله بود و مردم یهجوری با چنگ و دندون از سر و کول هم بالا میرفتن که نمیشد نزدیک شد. امروز صبح قبل از اذان اومدیم زیارت و با این صحنهٔ عجیب ولی واقعی مواجه شدیم. ملت با نظم و ترتیب صف وایستاده بودن و یکییکی میرفتن زیارت و چند ثانیه کنار ضریح میایستادن و برمیگشتن. کاش همیشه این نظم برقرار باشه.
[ضریح و صف بانوان رو تصور کنید]
۱۳. این چهره، چهرهٔ خسته و خوابآلود و پر از خمیازهٔ کسیه که تا یک نصفشب براتون پست گذاشت و خوابید و سه بیدارش کردن برای نماز صبح. بله عزیزانم، اینجا صحن مسجد گوهرشاده و داریم نماز صبح میخونیم و هوا فقط کمی خنکه. مسجد گوهرشاد در جنوب حرم امام رضا بهدستور گوهرشادبیگم همسر شاهرخ ساخته شده است. بهدلیل ظرافت و زیبایی کاشیکاری و خط و اسلوب معماری، این مسجد از شاهکارهای معماری ایرانی در دورهٔ تیموری؛ و بهدلیل موقوفات بسیار و مجاورت با آرامگاه امام رضا از مهمترین و شلوغترین مسجدهای ایران بهشمار میرود، بهطوریکه برخی آن را پُربازدیدترین مسجد در ایران میدانند.
[چهرهٔ خسته و خوابآلود و پر از خمیازهٔ منو تصور کنید]
۱۴. همیشه از کبوترای حرم عکس گرفتیم، یه بارم از کلاغاش بگیریم. همیشه شعبان، یه بارم رمضان. کلاغ دمسیاه قارقارو سر کن، مسافرم میاد شهرو خبر کن!
[لینک دانلود کلاغ دمسیاه، شهره]
[یه کلاغ تو حرم رو تصور کنید]
۱۵. این عکسو امروز صبح بعد از نماز و قبل از صبحانه گرفتم. اون پارچهٔ مشکی که روش پیام تسلیت نوشته، برای شهادت امام هادی (ع) هست. امام هادی، دهمین امام شیعیان و فرزند امام جواد (ع) هست. امام جواد هم فرزند امام رضا (ع). پس امام هادی نوهٔ امام رضا میشه و امروزم روز شهادت ایشونه. حرم امام هادی تو شهر سامرای عراقه.
[یه عکس سلفی رو تصور کنید]
۱۶. در حال تماس تصویری واتساپی با اقوام، خویشان، بستگان، دوستان آشنایان و سایر وابستگان هستم. یه ربع قبل از اذان تبریز، ما اینجا نمازمونو تموم میکنیم و اگر خواستید میتونید اون موقع تماس تصویری بگیرید حرمو ببینید. شمارهٔ منو که دارید. اگرم ندارید *******۰۹۱۴. اگه خواستید با واتساپ بابا تماس بگیرید، اون شمارهٔ واتساپ قبلیش که *******۰۹۱۴ بود مسدود شده و با شمارهٔ جدیدش تو واتساپه. شمارهٔ جدید بابا: *******۰۹۱۴
توضیح بیشتر: یکی دو ماه پیش، یه روز بیدلیل واتساپ بابا باز نشد و خارج شد و هر چی زور زدیم وارد شیم نوشت که شما مسدود شدهاید و نمیشه. بهشون (به دستاندرکاران واتساپ) پیام دادیم که چرا؟ جواب ندادن :| عکس پروفایل بابا عکس خودشه و تو بیوش هم یه بیت شعره. فعالیت خاصی هم نداره که بگیم به اون دلیل مسدود شده. از چند نفر پرسیدیم، گفتن چند روز صبر کنید درست میشه. ولی بعد از یه ماه، هنوز اون شماره مسدوده و لاگین نمیشه.
[منو در حال تماس تصویری تصور کنید]
واتساپ قابلیت ریپورت داره؟ فکر کنم ریپورت شدن .
عجیب هست مشهد گرم بوده , زمستونای مشهد که سرد بود قبلاً .
سه باری رفتم، لاکن گاهی چنان فشرده شدم در کنار ضریح که نفسمان بند میآمد .گاهی وقتها هم راه باز میکردیم برا مسنتر ها 😅