۱۷۰۶- از هر وری دری ۱۲
یک. صبحم رو با سؤال سرت کدوم ورۀ مامان آغاز کردم. دوتا بالش دارم که یکی این سر تخته یکی اون سرش. بسته به حال و هوام هر شب سرمو رو یکیش میذارم. اگه تختم مربعی بود دو طرف دیگهشم بالش میذاشتم و اگه دایره بود همۀ محیطشو مجهز به بالش میکردم :| بعد با اینکه معمولاً خودم بیدار میشم، میگم مامان صدامم بزنه که یه وقت خواب نمونم. حالا اومده دیده پتو رو یهجوری رو سرم کشیدم که معلوم نبود سرم کدوم وره :| خودمم سر صبی داشتم فکر میکردم سرم کدوم وره :|
دو. صبح برادرم یه جایی کار داشت. رفت و یه کم بعد زنگ زد که از لپتاپش یه چیزی براش بفرستم. رمزشو نمیدونستم و گفت و الان حس کسیو داره که به خزانۀ بانک مرکزی دست پیدا کرده. هر چند فولدرای مهمش باز رمز جداگانه داره ولی بسی مشعوفم رمز ورود به لپتاپشو بالاخره فهمیدم :|
سه. یه هفتهست منتظر شارلوتم. قالب کیک شارلوت. چند وقتی بود که مامان میگفت قالب جدید بگیرم و منم در حال تحقیق و بررسی بودم که اول تهتوی قالبا رو دربیارم بعد قیمت کنم و بعد یکی رو به غلامی قبول کنیم. این وسط اسنپشاپ هم هی کد تخفیف خرید اول میفرستاد و حالا علاوه بر اینکه باید روی قالبها و نظرات مشتریان تحقیق میکردم، باید تهتوی اسنپشاپ رو هم درمیاوردم ببینم چی به چیه. فرایند ثبت سفارش اسنپشاپ هم مثل نون و میوه و شیرینی بود ولی فروشگاهها تهران بودن و برام عجیب بود که چجوری یه فروشگاه از اون سر میهن به این سر میهن چیزمیز میفرسته. گفتم لابد شبیه دیجیکالاست دیگه. مامان گفت حالا که میگیری چهارتا بگیر. اگه به خودم باشه بعد از اون همه تحقیق و بررسی، اول یه دونه میگیرم و اگه خوب بود و راضی بودم سفارش مجدد میدم. ولی خانواده دلِ گندهای دارن و مثل من سخت نمیگیرن و همون ابتدا ندیده چهارتا قالب میخوان. شنبه دوتا قالب زرشکی و مشکی با شمارۀ خودم و دوتا قالب زرشکی و مشکی با شمارۀ بابا سفارش دادم و با اینکه گزینۀ ارسال سریع زیر دو ساعت فعال بود، اون گزینه رو گذاشتم به حساب خطای سیستم و گزینۀ تحویلِ سه روز دیگه رو زدم. معقول نبود که قالبها زیر دو ساعت از تهران برسن دستم. همین دوتا رنگم داشتن فقط. پرداخت که کردم، اون شمارش معکوس فعال شد و تا سهشنبه منتظر بودم. با اینکه کلی تجربۀ خرید اینترنتی دارم ولی حس میکردم این دفعه سر کارم و قراره زنگ بزنن لغوش کنن. بارها پیش اومده بود از دوتا خیابون اونورتر غذا سفارش بدم و زنگ بزنن بگن دوریم و لغو کنن. این که دیگه صدها کیلومتر اونورتر بود و امیدی نداشتم برسه دستم. هزینۀ پیکشونم ده تومن بود که بهنظرم کم بود و دیگه واقعاً فکر میکردم قضیه سرکاریه. سهشنبه ظهر پیام دادم به پشتیبانی و پرسیدم بهنظرتون این سفارش تا شب میرسه دستم یا لغوش میکنید؟ پشتیبان شمارهمو گرفت که زنگ بزنه و تا اون زنگ بزنه پیک زنگ زد که سر کوچهم. باورم نمیشد. با تعجب پرسیدم سر کوچۀ ما؟ بعد که رفتم تحویل گرفتم به پشتیبانی پیام دادم که نیازی به پیگیری نیست و سفارشمو تحویل گرفتم. ولی خب فقط سفارش منو آورده بودن و اون دوتا قالب دیگه که با شمارۀ بابا از همین مغازه و همزمان سفارش داده بودم هنوز نرسیده دستم. به پیک هم گفتم که همزمان سفارش داده بودم و فکر میکردم باهم میفرستن. گفت احتمالاً اونو به یه پیک دیگه دادن و من خبر ندارم. حالا دو روز گذشته و دو بار اعلام تأخیر کردم و هی میگن تو راهه و دارن میارن و هنوز نیاوردن. با این همه، فقط دو ستاره ازشون کم کردم. تحویل هم نگرفتم هنوز :|
چهار. ششتا کتاب درسی از نمایشگاه کتاب سفارش دادم و برای اینکه مبلغش رُند بشه یه کتاب قصۀ کودکانۀ سه چهارتومنیِ پنجششصفحهای هم سفارش دادم. کتاب قصه رو دیروز آوردن و هنوز خبری از کتابای اصلی نیست. هزینۀ ارسال کتابا رایگانه، ولی روی بسته مینویسه هزینهش دهبیستهزار تومنه و واقعاً خجلم که برای کتاب سهچهارتومنی ده بیست تومن هزینه میکنن.
پنج. هفتۀ پیش نسخۀ نهایی پایاننامۀ ارشدمو ایمیل کرده بودم آموزش که تأیید کنه که صحافیش کنم. خانم میم همون روز پیام داد که بچهها دارن بررسی میکنن و یه چندتا ایراد کوچیک داره. بعد از هشت روز، دیروز ظهر بچهها! بالاخره اون ایرادها رو فرستادن و در عرض یک ساعت و پنج دقیقه اصلاحش کردم و دوباره ایمیل کردم براشون. احتمالاً یه هشت روز دیگه هم باید صبر کنم که تأییدیۀ نهایی رو بفرستن. مثلاً یکی از ایرادها این بود که عنوان و توضیحات جدولها و نمودارها، براساس شیوهنامه، نباید برجسته (بولد) باشد. من اینو میدونستم ولی استادم گفته بود برجستهش کن و من نمیدونستم نظر استاد ارجحه یا شیوهنامه. برجستهش کرده بودم و حالا نظر بچهها این بود که برجسته نباشه. یه ایراد دیگهشم این بود که اندازۀ قلم برای درج شمارۀ صفحات باید یازده باشه و برجسته (بولد) نباشد. یکیشم این بود که فهرست بههمریخته است. که اینو متوجه نشدم ینی چی. چیزی که من میدیدم بههمریخته نبود و نمیدونم منظورشون چی بود. یه ایراد دیگهشم این بود که خط پانوشت از منتهاالیه سمت چپ شروع شود. انصافاً نمیدونستم خط پانوشت رو میشه جابهجا کرد و یک ساعت گشتم تا جای تنظیماتشو پیدا کنم و شرط میبندم همکلاسیام خود پانوشت رو بلد نیستن چه رسد به تنظیم نقطۀ شروع خط پانوشت :| حالا بعد از اینکه خبرِ گرفتنِ تأییدیه بین دوستان بپیچه، همهشون پایاننامهمو میگیرن و متنشو پاک میکنن و محتوای خودشونو کپی میکنن توش و هیچ وقت نمیفهمن برای جابهجا کردن خط پانوشت چه اعصابی از من به فنا رفته. حالا بماند که بعضیاشون حال و حوصلۀ همین کپی پیستم ندارن و چند بار به خود من پیشنهاد دادن کارشونو انجام بدم یا یکیو پیدا کنم براشون پایاننامه بنویسه :| که البته نه خودم انجام دادم براشون نه کسیو پیدا کردم. ده امتیازم از رابطۀ دوستیمون کم کردم و ازشون فاصله گرفتم :|
شش. دیشب به بابا میگم باید یه جایی پیدا کنم پایاننامهمو بدم صحافی کنن. سریع برداشته زنگ زده به دوستش که دخترم پایاننامۀ دکتراشو! میخواد صحافی کنه و دنبال یه جای امنیم که محتواشو ندزدن و برای خودشون کپی برندارن و شما کجا رو پیشنهاد میدی؟ صحبتشون که تموم شد، من: بابا این پایاننامۀ ارشده. حالا کو تا دکترا. بعدشم، پایاننامهها تو ایرانداک هست دیگه. بخوان بدزدن میرن از اونجا برمیدارن. تازه! استاد مشاورم پارسال وقتی یه نسخه براش فرستاده بودم که بخونه، برداشت همون نسخۀ نهایینشده و تأییدنشده رو گذاشت تو سایتش. فیالواقع تنها کسی که پایاننامۀ منو نداره خواجه حافظ شیرازیه :|
هفت. پشت شیشه برف میبارد. در سکوت سینهام دستی، دانۀ اندوه میکارد.
من وقتی میخوابم انگار مثل جنازه میوفتم رو تخت هر جوری بخوابم همینجوری بیدار میشم:))
وای بحال داداشتون :)) حتما وقتی برگرده کل پسفوردها و عوض کنه:)
۶) باباها فکر کنم بیشتر از خود بچه برا موفقیتهاشون کیف میکنن:)