۱۶۸۸- برام سخته تحمل
يكشنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۰، ۰۲:۳۴ ب.ظ
بابا سرما خورده،
مامان داره سرما میخوره،
من و برادرم هم احتمالاً بهزودی سرما خواهیم خورد.
و من نشستم دارم به این فکر میکنم که چرا خانوم گُل باید میومد اینور پُل؟
چرا اِبی نمیرفت اونور پُل در حالی که براش سخت بود تحمل؟
دارم به دو سال پیش فکر میکنم، سه سال پیش، چهار سال پیش، هفت سال پیش
کاش برگردیم به اون روزا که سرماخوردگی فقط یه سرماخوردگی بود و این همه استرس همراهش نبود.
کاش اصلاً یکی بود که زورش به بیحوصلگیهای من برسه؛ اون موقع دیگه هیچ غمی نداشتم...