پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

ماه توت‌فرنگی دعوتم کرده به چالشِ گفتنِ یه راز بامزه که خجالت می‌کشی به کسی بگی. الان من باید از مجموعۀ رازهام و مجموعۀ اتفاقاتی که بامزه هستن و موضوعاتی که خجالت می‌کشم به کسی بگم اشتراک بگیرم و یه راز بامزه که خجالت می‌کشم به کسی بگم پیدا کنم. چنین مجموعه‌ای تُهیه. ینی چیزی وجود نداره که هم راز باشه و به کسی نگفته باشم، هم بامزه باشه و هم خجالت بکشم که به کسی بگم. ولی برای اینکه دست خالی این پستو ترک نکنید، یه کم توضیح می‌دم راجع به تهی بودن این مجموعه. 

من کلاً سه موضوع مهم تو زندگیم دارم که دوست ندارم همه بدونن. خجالت نمی‌کشم از بیانش، ولی دوست ندارم همه بدونن. شاید بشه به این سه موضوع گفت راز. یکیشون واقعاً رازه ولی دوتاشون اطلاعات شخصیه تا راز. همه نمی‌دونن، ولی بین دوستام، یکی دو نفر هستند که یک یا دو یا سه‌تا از این رازها رو می‌دونن. بامزه هم نیستن اصلاً. پس اشتراک مجموعۀ رازها و مجموعۀ بامزه‌ها تهی هست. جالبه بدونید خیلیا رو می‌شناسم همینایی که من می‌گم رازه و به همه نمی‌گم رو به همه می‌گن و همه جا درباره‌ش می‌نویسن و براشون راز محسوب نمی‌شه. ولی برای من میشه. طبیعیه همه‌مون یه سری اطلاعات شخصی داشته باشیم که اونا رو با هر کسی به اشتراک نذاریم. مثلاً آدرس خونۀ ما راز نیست، ولی هیچ وقت نمیام تو وبلاگم بنویسم دقیقاً کدوم کوچه و خیابون زندگی می‌کنم. حالا اگه یکی در حاشیۀ شهر زندگی کنه، شاید خجالت بکشه به دوستاش بگه خونه‌شون کجاست. ولی آدرس خونه همچنان راز نیست. راز اینه که تو زیرزمین خونه‌تون جسدی، گنجی چیزی قایم کرده باشی :)) اینکه من زمان مدرسه گاهی یواشکی یخمک که جزو خوراکیای ممنوعه بود می‌خریدم یا موقعی که کرونا گرفته بودیم یواشکی چیپس و پفک سفارش می‌دادم که لابه‌لای بقیۀ خریدها بیارن هم ممکنه راز محسوب بشه. یه راز بین من و شما :))

حالا بریم سراغ اتفاقات بامزه. من همیشه همۀ اتفاقات بامزه‌مو برای همه تعریف می‌کنم و خجالت هم نمی‌کشم از بیانشون. همیشه این اتفاقات بامزه که اغلب به‌صورت سوتی دادن هستن رو می‌نویسم و تو وبلاگم یا تو اینستا یا تو مهمونی و جمع دوستانه برای بقیه تعریف می‌کنم که بخندیم. پس اشتراک اتفاقات بامزه و اتفاقاتی که از بیانشون خجالت بکشم هم تهی هست. مثلاً یه نمونه از اتفاقات بامزۀ زندگیم اینه که یه بار تو رستوران می‌خواستم بگم کوبیده، ولی جوجه اومد به ذهنم و گفتم جوجیده. یا یه بار زمان مدرسه، راننده تاکسی مسیرمو پرسید و گفت راهنمایی هستی؟ راهنمایی اسم خیابونِ مقصدم بود. ولی من فکر کردم مقطع تحصیلیمو می‌پرسه و براش توضیح می‌دادم که پیش‌دانشگاهی‌ام و اینا. یا یه بار، ترم اول کارشناسی، جلسۀ اول، یکی از پسرا خودشو جای استاد جا زد و من و چند نفر از دخترا که یکی دو دقیقه دیر رسیده بودیم سر کار گذاشت که چرا دیر اومدین و تأخیر داشتین و اسمتونو تو این کاغذ بنویسین. ما هم نوشتیم و نشستیم و بعد استاد اومد.

و اما اتفاقاتی که از بیانشون خجالت بکشم. الان هیچی به ذهنم نمی‌رسه که بیانش برام خجالت‌آور باشه. کلاً یا کاری که موجب خجالتم بشه انجام نمی‌دم، یا اگه کاری رو انجام بدم بابتش خجالت نمی‌کشم. مثلاً اگه نمرۀ کمی بگیرم، درسته که باید خجالت بکشم، ولی یا کم نمی‌گیرم، یا اگه گرفتم هم برام مهم نیست عالم و آدم بدونن. یا اگه یه چیزی رو با تخفیف یا قیمت پایین بگیریم، نه‌تنها خجالت نمی‌کشم و از بقیه پنهان نمی‌کنم بلکه آدرس می‌دم بقیه هم برن بگیرن (ولی اگه چیز گرون بگیرم به دو دلیل در بوق و کرنا نمی‌کنم. یکی به این خاطر که ممکنه شنونده نتونه بخره و دلش بخواد، یکی هم به این دلیل که ممکنه فکر کنه دارم پز می‌دم و داشته‌هامو می‌کنم تو چش و چالش. این سیاست رو برای نمره‌هام هم دارم. ینی انقدر که از نمره‌های پایین و شکست‌هام می‌نویسم از موفقیت‌هام نمی‌نویسم). خلاصه این مجموعۀ خجالت‌آورها خودش تهی هست و اشتراکش با هر مجموعه‌ای تهی میشه.

۰۰/۰۹/۲۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

ماه توت‌فرنگی

نظرات (۶)

۲۶ آذر ۰۰ ، ۱۵:۵۱ عباس زاده

سلام

جالب بود

خب بهشون میگفتید که کلا تهی هستید و نمیتونید تو چالش شرکت کنید

یه موضوعی هست که اگه میخواید مطلبی منتشر بشه به افرادی که میگید اعلام کنید که به کسی نگن

اصلا خود به خود کلا همه میفهمن

پاسخ:
سلام. آخه تهی بودن و شرکت نکردن و نتونستن مقوله‌هاشون جدا از همه. مثل حل کردن مسئله‌ای که جواب نداره. من دوست داشتم که شرکت کنم، ولی جواب نداشتم.
این در مورد دوستای من صدق نمی‌کنه. رازدارهای خوبی هستن. فقط یادمه یه بار دوتاشون سوتی دادن و رازهاشون جابه‌جا شد. به این صورت که من راز۱ رو به الف گفته بودم راز۲ رو به میم. اینا داشتن باهم راجع به یه موضوعی صحبت می‌کردن و میم فکر می‌کنه الف موضوع۲ رو راجع به من می‌دونه و ارجاع میده به موضوع۲ و الف هم فکر می‌کنه منظور میم موضوع۱ هست و بحثو با موضوع۱ ادامه می‌دن و در ادامه راز۱ می‌رسه به گوش میم و راز۲ هم می‌رسه به گوش الف :)) البته چون هر دو از دوستان خوب و نزدیک من بودن نه‌تنها ناراحت نشدم بلکه این اتفاق برام جالب هم بود.
۲۶ آذر ۰۰ ، ۱۶:۱۳ ماه توت‌فرنگی

ممنون که شرکت کردی.

چرا کسی رو دعوت نکردی؟

 

پاسخ:
ممنون که دعوتم کردی. موضوع جالبی بود.
راستش با روحیه‌ای که از خودم سراغ دارم، سؤال و درخواست معمولی هم از ملت نمی‌کنم، چه برسه درخواست و دعوت برای به اشتراک گذاشتن رازهاشون :))
ولی احتمالاً میان تو کامنتا تعریف می‌کنن و منم مشتاق شنیدن
۲۶ آذر ۰۰ ، ۱۹:۵۷ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

چقدر هم راز بودن😒😒😁

آخه آدم که رازش رو  جار نمی‌زنه، 🤔🙂

پاسخ:
می‌شه به جای راز گفت چیزی که به کسی نگفتی یا فقط به افراد خاصی گفتی و مهمه بقیه ندونن.
مثلاً الان هدیه‌ای که برای تولد برادرم از دیجی‌کالا گرفتم و لابه‌لای سفارش بابا آوردن که برادرم متوجه نشه و بابا یواشکی به مامان گفت یه جا قایمش کنه یه راز خانوادگی محسوب میشه که اسفندماه علنی میشه :))
من چون خودم خونه نبودم نتونستم قایم کردن کادوی مامانو به عهده بگیرم و اون لو رفت.
فی‌الواقع بابا برای خودش چندتا ابزار سفارش داده بود و کادوهای منم لابه‌لای این ابزارآلات صنعتی بود :))

چالش عجیبیه راز اسمش روشه دیگه :))

بعد اینکه یه چیزی هم راز باشه هم خنده دار باشه هم خجالت آور؟ این رو منم ندارم چون اساسا رازهای من خجالت آور نیست :)) خنده دارم یادم نمیاد ولی خب میتونم به عنوان راز خنده دار اینو بگم که یه راز دارم که در واقع راز نیست چون معلم و کادر دبیرستان هیچ وقت نفهمیدن ولی کل کلاسمون میدید و دستشون درد نکنه همه دهن قرص بودن اونم اینکه من و دوست صمیمی سال اول دبیرستانم تمام امتحانت ترم آخر رو اشتراکی دادیم یعنی اون زبانش خوب بود جای هر دو امتحان داد من عربیم خوب بود جای هر دو نوشتم و درسایی که متوسط بودیم هم هر کی هر چی بلد بود مینوشت و اینجوری شد که ترم آخر یهو معدل هر دو عین هم شد و جالبه هیچکدوم از بچه‌ها هیچییییی نگفتن و جالبتر اینکه انقدر به درستکاری من و بقیه اعتماد داشتن توی مدرسه که کسی تعجب نکرد چطور ما معدل ترم آخرمون که عین هم شده هیچی تمام درسامون عین هم شده و مثلا منی که زبان رو قبلا شده بودم ۱۲ یهو شدم ۱۷ یا دوستم عربیشو یهو از تجدید شد ۱۷ :))))))))

تازه معلم عربیمون که سال بعدش میگفت فاطمه بسیار سرگروه خوبیه سال پیش یکی از بچه‌ها رو از نمره تک به ۱۷ رسوند لعنتییییییی :))

پاسخ:
از این کارهای یواشکی مدرسه منم دارم. ولی معمولاً به جای تقلب بیشتر سعی می‌کردم کمک کنم و یاد بدم. یه بار دسته‌جمعی بچه‌ها قرار گذاشتن یه جوری بشینن که تو هر منطقه یکی باشه که به بقیه برسونه جوابا رو. من سرگروه بودم و تکالیفو چک می‌کردم، بعد تکلیف خودمو نشون معلم می‌دادم. تو دفترم نوشته بودم صندلی‌ها رو جابه‌جا کنید، یه جوری نشستیم که تقلب کنیم. بعد که دفترمو بردم نشون معلم بدم این یادداشتو دید و برگه‌های سؤالو که پخش کرد، جای همه رو عوض کرد :)) این یه راز می‌تونه باشه که اون موقع دوستام نفهمیدن ولی الانم خجالت نمی‌کشم بابتش. پاش بیافته براشون تعریف هم می‌کنم.
من اگه تو کلاس شما بودم یه کاری می‌کردم نتونین تقلب کنین.

ببین این که جای ماهی دادن به بقیه بهشون ماهیگیری یاد بدی رو قبول دارم خوبه که بهشون اون درس رو یاد بدی ولی نمیتونم اینم انکار کنم که تقلب مزه میده 😁

اگه لو میدادی و هر کدوم از بچه‌ها می‌فهمیدن سال بعدش نمیتونستی تو دبیرستان  ما دووم بیاری اصلا با این حرکت که کسی بخواد بقیه رو لو بده حال نمیکردن😁

پاسخ:
من کلاً تو هیچ مقطعی با هیچ کدوم از هم‌کلاسیام خصومت نداشتم. محبت دوطرفه بینمون برقرار بود و هست همچنان. پس به اون معنا که فکر می‌کنی لو نمی‌دادم، ولی یه کاری می‌کردم نتونی به مرحلۀ انجام اون عمل برسی.

اوهوم میدونم چی میگی ولی خب نمیدونم اگه بچه‌ها متوجه میشدن که باعث این موضوع که نمیشه تقلب کرد تویی چی میتونست باشه :)) البته فقط سال اول چون سال اول خیلی بچه‌های ما شر و شیطون بودن حتی اونی که معدلش بای دیفالت ۲۰ بود بشدت پایه و موافق تقلب بود :)) البته اون بنده خدا همیشه فقط میرسوند :دی

پاسخ:
نمی‌دونم. شاید. صحبت راجع به تقلب، حتی شوخیشم قشنگ نیست. کلاً کار قشنگی نیست. تو هم توبه کن :))