۱۶۱۹- از هر وری دری، منتخب خوانندگان، سری دوم
پنجاهتا از یادداشتهای منتشرنشدهای که تو وُرد نوشته بودمو شمارهگذاری کردم. و ازتون خواستم یه عدد از ۱ تا ۵۰ بگین. هر شب پنجتا از یادداشتهای منتخب شما اینجا منتشر میشه. برای امشب، یادداشتهای شمارۀ ۱۳ و ۳۴ و ۸ و ۴۰ و ۳۰ انتخاب شدن. این یادداشتها رو تو این یکی دو سال اخیر تو یه فایل ورد موسوم به «خب که چی» نوشتهام.
۱۳. خواب میدیدم که با ماشین زمان رفتم به گذشته. به مدرسۀ استقلال و دوران ابتدائیم. تو مدرسه به دوستام میگفتم در آینده قیمت همین خوراکیهایی که دستتونه قراره فلانقدر بشه. اونا هم تعجب میکردن. مدیر مدرسه شمارۀ آژانسها (تاکسیای تلفنی) رو نوشته بود زده بود رو دیوار که اگه سرویسها نیومدن بهشون زنگ بزنه.
۳۴. یکی از دوستای نزدیکم شوهرش آدم مشهوریه. تقریباً همه میشناسنش. اونایی که نمیشناسن هم اگه عکسشو نشون بدم میگن آهان، فهمیدم کیو میگی. برای یه کاری همکارا به یه آدم معروف نیاز داشتن و گفتن هر کی به سلبریتیا دسترسی داره پیشنهاد بده. گفتم شوهر دوستم فلانیه و بهش میگم به شوهرش بگه در صورت تمایل باهامون همکاری کنه. همه با تعجب گفتن الان یا قبلاً؟ گفتم ینی چی الان یا قبلاً؟ گفتن الان شوهرشه یا قبلاً شوهرش بود؟ در ادامه افزودند: اینا مگه طلاق نگرفتن؟ من هیچ من نگاه بودم. فکر کن طرف دوست نزدیکمه و شوهرشم آدم مشهوریه و پیج (صفحهٔ شخصی!) داره و تو پیجشم به طلاقش اشاره کرده، اون وقت من انقدر آدمِ سرمبهکارِخودم و سؤالنپرسنده و پیجدنبالنکنی هستم که در جریان طلاقشون نبودم و تازه بعد دو سال از اینستای شوهر معروف مذکور متوجه شدم که دیگه شوهر دوستم نیست. ظاهرشون به هم میومدا. نمیدونم چرا بعدِ پنج سال اینجوری شد. شما هم مثل من باشید. سرتون به کار خودتون باشه.
۸. یکی از تمرینهای کارگاه نگارش و ویرایش یکشنبه این بیت بود: گورخانهیْ رازِ تو چون دل شود، آن مرادت زودتر حاصل شود. اتفاقاً روانشناسها هم میگن وقتی یه تصمیمی گرفتید و هدفی مدّنظر دارید، دیگران رو از اون مقصودتون آگاه نکنید وگرنه انجامش نمیدید و به هدفتون نمیرسید. منظور دوم شاعر اینم میتونه باشه که میزان اشتراکگذاری اسرار رابطۀ مستقیمی با سرعت حصول مراد داره و اگه ببری اسرارتو توی دلت گم و گور کنی مراد زودتر حاصل میشه.
۴۰. بهنظرم وقتی از یه امتحانی رد میشیم یا امتیازی که انتظارشو داریم رو نمیگیریم خوبه که بدونیم چرا. احتمالاً بیشترتون گواهینامه دارید و میدونید امتحانش چجوریه. چندتا سؤال تستی کتبی راجع به تابلوها و حق تقدم و ایناست و عملی هم همون امتحان رانندگی پیش افسر راهنمایی رانندگیه. احتمالاً یه امتحان فنی هم داشته باشه که چند تا سؤال راجع به موتور خودرو میپرسن. ده سال پیش که اینجوری بود. من امتحان عملی رو همون بار اول قبول شدم ولی کتبی رو نه. وقتی نمرههای کتبی اعلام شد باورم نمیشد که من اون نمره رو گرفته باشم. من خیلی مسلط بودم به کتاب. جزوه نوشته بودم و همه از من جزوه گرفته بودن!. مباحث رو خیلی خوب بلد بودم و فکر میکردم همه رو درست جواب دادم. حتی یه سؤالم با شک جواب نداده بودم. وقتی گفتن از آزمون کتبی رد شدی و دوباره باید شرکت کنی، ازشون خواستم پاسخنامهمو بدن تا جوابامو ببینم. چند دقیقه بیشتر طول نمیکشید چک کردن جوابام. قبول نکردن. نامه نوشتم برای مدیر آموزشگاه. هر چی خواهش و اصرار کردم به درخواستم ترتیب اثر ندادن. اون نمره و دوباره امتحان دادن برام مهم نبود؛ چیزی که ذهنمو درگیر کرده بود این بود که چرا رد شدم؟ چون به فلان تعداد سؤال پاسخ اشتباه دادم؟ به کدوم سؤالا آخه؟ من انقدر به جوابام مطمئن بودم که صد بار دیگه هم اون امتحانو ازم میگرفتن هر صد بار، همون نمره رو میگرفتم. بعداً دوباره امتحان دادم و سؤالا چون فرق داشت، این بار قبول شدم. همه رو هم درست جواب داده بودم ولی بعد از این همه سال هنوز فکرم پیش اون اشتباهات امتحان سری اوله. با اینکه سالها از این ماجرا گذشته، ولی هنوز که هنوزه به این قصه فکر میکنم و هنوز از خودم میپرسم چرا اون سری رد شدم؟ اون روز کدوم سؤالا رو اشتباه جواب دادم که رد شدم؟
۳۰. رو دیوار اتاقم یه نخ دومتری کشیدم و یه وقتایی تو موقعیتهایی که بهنظر خودم خاصن یا دوست دارم حس و حالم ثبت بشه، جملهای، شعری، آیهای که وصف حالم باشه مینویسم و از این نخ آویزون میکنم. چند روز پیش (زمستون پارسال) موقع اتاقتکونی همه رو کندم ریختم تو جعبۀ یادگاریها. الان (این یادداشتو زمستون پارسال نوشتم و منظور از الان، الان نیست دیگه) یادداشتامو گذاشتم جلوم، بهترتیب مرورشون میکنم ببینم سال ۹۹ چطور گذشته. یادم نیست بعضیاشونو از کجا نوشتم و چرا نوشتم و جملهها از کیه و دقیقاً تو چه روز و ساعتی با چه حالی نوشتم. بیشتر ثبت اون حال مدنظرم بوده. یه خاطره یا یه اتفاقی پشت همۀ این یادداشتها هست. تاریخ و توضیح و تفسیر هم ننوشتم براشون. یادداشت اولم این بود: بار الها به ما صبر عطا فرما تا در آنچه تو به تأخیر انداختهای تعجیل نکنیم. یادمه که این دعای تحویل سالَم بود. سال ۹۹. بقیهش: عجله نمیکنم بر اتفاقی که به وقتش میافته. ثانیهبهثانیه میخوامت. در کوی نیکنامان ما را گذر ندادند، گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را. البَلاءُ لِلولا. رحمتی کن کز غمت جان میسپارم، بیش از اینم طاقت هجران ندارم. گر چه ناز دلبران دل تازه دارد، ناز هم بر دل من اندازه دارد. چه زیبا میکُشی عشق. شکوه از تو، غرور از تو، غم دنیا، به دور از تو. پییر، یکی از شخصیتهای دوستداشتنی جنگ و صلح، محزون و پریشان، با خود میگوید: دوستش دارم و هیچکس، هیچوقت، از این راز آگاه نخواهد شد. چو بذل تو کردم جوانی خویش، به هنگام پیری مرانم ز پیش. صدایی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت. اگرچه بر صدایش زخمها زد تیغ تاتاری. مَنْ عَشَقَ و کَتَم و عفّ و ماتَ، ماتَ شهیداً. با تواَم ای نور، ای منشور، ای تمام طیفهای آفتابی. سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد. افضلُ الاعمال احمزها. بهترین کارها سختترین آنهاست. درونم خون شد از نادیدن دوست، الا تعسا الایام الفراق. لبخند تو را چند صباحیست ندیدم، یک بار دگر خانهات آباد بگو سیب. صحرای کربلا به وسعت همۀ تاریخ است. خواستن نه، خاستن توانستن است. ربّنا و لاتُحمّلنا ما لا طاقة لَنا. خواستنها همه موقوف توانستن بود. خدا هست. هر سلطنت که خواهی میکن که دلپذیری. تصمیمگیری عاقلانه، برنامهریزی مناسب، عزم خستگیناپذیر، توکل بر خدا [اینو برای کنکور دکتری نوشته بودم]. بقدر الکد تکتسب المعالی، و من طلب العلی سهر اللیالی [اینم برای شبایی بود که برای کنکور بیدار میموندم درس بخونم]. من رشتۀ محبت تو را پاره میکنم، شاید گره خورَد به تو نزدیکتر شوم. لا ابرحُ حتّی ابلغُ. چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند، نای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید. هذا مِن فضل رَبّی. تو پای به راه در نه و هیچ مپرس. خود راه بگویدت که چون باید رفت. در محفلی که خورشید اندر شمار ذرهست، خود را بزرگ دیدن، شرط ادب نباشد. بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد [اینو آخرای سال نوشته بودم]. یه همچین دیواری:
+ فردا شب هم مطلب شمارۀ ۴۴ و چهار یادداشت دیگه به انتخاب شما منتشر میشه. لطفاً یه عدد از ۱ تا ۵۰ به جز اینایی که گفته شده بگید.
3