۱۶۱۸- از هر وری دری، منتخب خوانندگان، سری اول
پنجاهتا از یادداشتهای منتشرنشدهای که تو وُرد نوشته بودمو شمارهگذاری کردم. و ازتون خواستم یه عدد از ۱ تا ۵۰ بگین. هر شب پنجتا از یادداشتهای منتخب شما اینجا منتشر میشه. برای امشب، یادداشتهای شمارۀ ۴۲ و ۲۷ و ۱۰ و ۴ و ۱۸ انتخاب شدن. این یادداشتها رو تو این یکی دو سال اخیر تو یه فایل ورد موسوم به «خب که چی» نوشتهام.
۴۲. اوج تباهی من اونجا بود که چند روز پیش (چند روز پیشِ دو سال پیش) خبر تصادف بوراک (یه بازیگر ترکیهای (البته نصف بازیگرای ترکیه اسمشون بوراکه)) با یه موتوریه رو دیدم. بعد چون ترکیم دستوپا شکسته بود دقیقاً نفهمیدم چی به چیه و رفتم اخبار انگلیسیشو سرچ کردم بخونم ببینم چی شده و کی مقصره و این مست بوده زده به اون یا اون مست بوده زده به این. اونم تو موقعیتی که از شدت هجوم کارهام و موعد تحویلشون، کاسۀ چه کنم دستم بود. بعد، منِ سلبریتیگریز که هرگز پیج هیچ هنرمندی رو دنبال نکردهام، چند روز پیش (این چند روز پیش هم چند روز پیشِ دو سال پیشه) از پیج سهراب رسیدم به پیج هاشم و بعد پیج نغمه. و آخی اینا همهشون از من کوچیکترن گویان گوگل کردم پیج اینستای اون دختره آرزو تو سریال از سرنوشت چیه. آخه اینا آرزو رو تگ نکرده بودن. گوگل چشاش از شدت تعجب از حدقه زده بود بیرون.
۲۷. دارم به بچههایی که تو یکی از این کشورهای بدبخت و بیچاره به دنیا اومدن فکر میکنم و با مرفهین بیدرد اروپا و امریکا مقایسه میکنم. کشورای جنگزده، استعمارشده، استثمارشده. بعد یاد شهرهای محروم خودمون میافتم. بعد یاد حاشیهنشینهای همین شهر. به فقر و جنگ فکر میکنم و نمیفهمم چی تو سرِ سران کشورها میگذره. نمیفهمم چرا بعضیا نمیذارن آب خوش از گلوی بعضیای دیگه پایین بره. چرا بعضیا بیشتر میخورن و بعضیا ندارن که بخورن. عجب صبری خدا داره رو از تو فولدر آهنگام پیدا میکنم و میذارم پخش بشه. نمیفهمم تا کی قراره آدما همدیگه رو بکشن. نمیفهمم چرا بلد نیستیم در صلح و آرامش زندگی کنیم. یاد سؤال همیشگیم میافتم که فرشتهها وقتی خدا آدمو آفرید پرسیدن آیا در زمین کسی را جانشین خود قرار میدهی که فساد میکند و خونها میریزد؟ خدا هم گفته بیتردید من چیزی میدانم که شما نمیدانید. خدا چی میدونست که فرشتهها نمیدونستن؟
۱۰. بعضی روزها خاصن. برای من. نه از این نظر که کسی اون روز به دنیا آمده یا از دنیا رفته باشه. خاص به این دلیل که من اون روز کار ویژهای کردهام، یا حس و تجربۀ ویژهای داشتهام که تا عمر دارم شاید فراموش نکنم. مثلاً سوم مرداد برای من خاصه، سوم اردیبهشت خاصه، یازده و بیستوچهار بهمن خاصن. و همینطور هفده مرداد. بعضی ساعتها هم. مثل بیست و بیست دقیقه یا بیستویک و هجده دقیقه یا بیستوسه و پنجاهوچهار دقیقه.
۴. میگفت یهجوری هر روز صبح ناشتا پروفایلشو چک میکنم، انگار دکتر تجویز کرده. آدما چرا باید پروفایل همو هر روز چک کنن؟ چه دردی رو دوا میکنه این کار؟ نمیدونم. شاید آرامبخشه.
۱۸. صدها وبلاگ تعطیلشده تو فهرست وبلاگهایی که میخوندم دارم. این موضوع دیگه برام طبیعی شده و باهاش کنار اومدم. مثل مرگ آدما. ولی بین این صدها وبلاگ، هستند وبلاگهایی که گاهی میرم سر خاکشون و فاتحهای براشون میخونم و فراموششون نکردم هنوز. از بین وبلاگنویسهایی که وبلاگنویسی رو ترک کردن، متد یا رَوشِ رها کردن کدومشون بیشتر و رَوشِ کدومشون کمتر ناراحتتون کرد؟ اونایی که قبلش خبر دادن و خداحافظی کردن؟ اونایی که یهو رفتن؟ اونایی که رفتن ولی آرشیوشون موند؟ اونایی که آرشیوشونو حذف یا از دسترس خارج کردن؟ اونایی که بهمرور تعداد پستاشون کمتر شد و کمکم کمرنگ شدن؟ اونایی که در اوج رفتن؟ اونایی که موقع رفتن راه ارتباطی گذاشتن؟ اونایی که هیچ خبری ازشون ندارید؟ اسم ببرید و بگید که روش کدومشونو بیشتر میپسندید و روش کدومشونو کمتر. قبول دارید که فرقی نمیکنه و آدما به هر حال یه روزی فراموش میشن؟
+ فردا شب هم یادداشتهای شمارۀ ۳۰ و ۳۴ و سهتا یادداشتِ دیگه به انتخاب شما منتشر میشه. هر شب پنجتا. یه عدد از ۱ تا ۵۰ به جز اینایی که گفته شده بگید.
چه ایدهی خوبی، شاید منم بهتره یادداشتهای این مدلیم رو شماره بزنم و رندم پستشون کنم. وگرنه همونطوری میخوان خاک بخورن :/
+ ۴۹