پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۶۱۴- فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ

چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۰۲ ب.ظ


امروز ظهر مقالۀ تعارف رو با دوونیم روز تأخیر برای استادم ایمیل کردم و بابت دیرکرد هم عذرخواهی کردم. تشکر کرد و قرار شد بخونه و نظرشو بگه. اون روز که بهش پیام داده بودم و گفته بودم تا فردا که اون فردا آخر مرداد باشه ایمیل می‌کنم تخمین زده بودم که یه‌روزه تموم می‌شه و استادم هم گفته بود این مهلت برای اوناست که قبولیشون منوط (فکر کنم اولین باره می‌نویسم منوط) به ارسال مقاله‌ست. برای گذروندن هر درس معمولاً سه‌تا کار باید انجام بدیم. یکیش امتحانه یکیش ارائه و آخر سر هم مقاله. حالا من اون روز دیدم در دیزی بازه، گفتم دو روز دیرتر تحویل بدم و به جاش چندتا متغیر دیگه هم به کارم اضافه کنم. یعنی علاوه بر اینکه داشتم از بین سیصدهزار جمله دنبال تعارف‌ها می‌گشتم، انواع جملات رو هم مشخص می‌کردم که ببینم پرسشی‌ها بیشتره یا خبری یا امری یا دعایی که بهش تقاضایی هم می‌گن. بعد چون استادم دوست داره تو هر مقاله‌ای متغیر جنسیت رو هم لحاظ کنم، فراوانی انواع تعارف رو در گفت‌وگوهای زنانه و مردانه و مختلط هم بررسی کردم و فهمیدم تو جمع مختلط تعارف بیشتر از جمع تک‌جنسیه. البته من به‌شخصه هیچ وقت این متغیر جنسیت رو دوست نداشتم تو مقاله بیارم و ترجیح می‌دادم فرض کنم که زنان و مردان مشابه هم عمل می‌کنن و فرقی قائل نشم بینشون. ولی خب زبان‌شناسان بر این عقیده‌اند که فرق دارن.

حالا از این ور برای مقالۀ بعدیم دوونیم روز وقت کم میارم. مقالۀ بعدی رو باید تا شنبه تموم کنم و بفرستم برای استاد نحو. این استاد نحو همون استاد فلسفۀ ترم اول هست. همون استادی که گفته بود تا آخر بهمن مقالۀ فلسفه‌تونو بفرستید و من مقاله رو نوشته بودم و مونده بود مرتب کردن منابعش. عدل همون روز آخری که داشتم ویرایشش می‌کردم و به منابع سروسامون می‌دادم سردرد و حالت تهوع گرفتم و رفتیم نزدیک‌ترین اورژانس. بعد که از زیر سرُم برگشتم تا صبح بیدار موندم و صبح مقاله رو فرستادم و دلیل تأخیرم هم گفتم که حالم خوب نبود و بیمارستان بودم و عذرخواهی کردم. انتظار داشتم استاد یه واکنشی به حالم نشون بده و مثلاً بگه الان بهتری؟ ولی خب در جوابم فقط نوشته بود مقالۀ شما با تأخیر دریافت شد. تهشم اون درسو با هفده و هفتادوپنج‌صدم پاس کردم. امتحان کتبی هم نداشت و به جاش دو بار ارائه داشتیم.

حالا دارم برای همین استاد نامهربان مقالۀ نحو رو می‌نویسم و موضوعی که انتخاب کردم ترتیب سازه‌ها هست. مثلاً تو انگلیسی ترتیب به‌صورت SVO هست. یعنی اول فاعل میاد بعد فعل بعد مفعول. تو عربی این ترتیب یه جوره، ترکی یه جوره و فارسی هم یه جور. ولی شواهد نشون می‌ده ترتیب سازه‌ها در فارسی، مخصوصاً فارسی گفتاری که با نوشتاری متفاوته داره تغییر می‌کنه و داره یه جور دیگه میشه. اول می‌خواستم از همون پیکره‌ای که تعارف‌ها رو ازش استخراج کردم استفاده کنم، ولی به‌لحاظ قانونی باید اسم اون یکی استادم هم می‌آوردم و اسمش اول هم باید میومد. موضوع رو با این یکی استادم که همون استاد نامهربان باشه مطرح کردم و گفت از نظر من مشکلی نیست اسم ایشونم بیاد و تازه من چون استاد تمامم اصلاً نیازی به اومدن اسمم تو مقاله ندارم که باهاش ترفیع بگیرم. بعد قضیه رو با اون یکی استادم که پیکره مال اونه مطرح کردم و گفت چون مقاله‌ت برای درس من نیست جالب نمی‌شه اسم من تو مقاله بیاد و چون بدون آوردن اسمم نمی‌تونی از پیکره استفاده کنی و چون این ترتیب سازه‌ها تو گونۀ گفتاری موضوع بسیار جالبیه نگهش‌دار بعداً باهم روش کار کنیم. و چون استاد راهنمای پایان‌نامه‌م هست بعداً قراره باهم کلی مقاله بنویسیم و از الان موضوع یکی از اون کلی مقاله مشخص شد. ولی از اونجایی که برای درسِ نحو موضوع دیگه‌ای که بلدش باشم به ذهنم نمی‌رسه می‌خوام همین ترتیب سازه‌ها رو فعلاً روی یه پیکرۀ نوشتاری کار کنم و بعداً با اون یکی استادم که استاد راهنمامه گونۀ گفتاریشم بررسی کنم. حالا این پیکرۀ نوشتاری می‌تونه روزنامه یا رمان و حتی شعر باشه. باید بگردم ببینم روی چیا تحقیق شده و روی چیا نشده. حدس می‌زنم تا حالا کسی ترتیب سازه‌های ضرب‌المثل‌ها رو کار نکرده. می‌تونم چندصدتا ضرب‌المثل از امثال و حکم دهخدا انتخاب کنم و اونا رو بررسی کنم. 

برای مقالۀ واج‌شناسی هنوز ایده‌ای به ذهنم نرسیده. مشکلم با این درس اینه که انقدر توش تخصص ندارم که به خودم اجازه بدم که مقاله بنویسم براش. ولی خب مجبورم. شاید روی واج‌های ترکی کار کنم. برای مقالۀ کاربردشناسی هم باز به پیکره نیاز دارم. استادم می‌گفت برنامۀ نود یا همرفیق یا کتاب‌باز خوبه. اول باید ببینم چی رو قراره بررسی کنم بعد پیکره‌شو انتخاب می‌کنم. کلاً این پیکره تو زبان‌شناسی چیز مهمیه. یادمه تابستونِ نودوپنج داشتم برای یه شرکتی که نرم‌افزار تبدیل صوت به متن درست می‌کرد پیکره‌شونو تقطیع می‌کردم. پیکره‌شون اخبار ساعت نمی‌دونم چند شبکۀ یک بود. فکر کن اخبارِ چند ماهو به یه آدم خبرگریز بدن بگن تقطیعش کن. 

+ مکالمۀ من و رئیس، سال نودوپنج: [کلیک]

+ عنوان: آیۀ ۷ سورۀ ۹۴ (پس هنگامی که از کار مهمّی فارغ می‌شوی به مهم دیگری بپرداز)

+ رده‌شناسی هم درس ترم بعدمونه که از الان طرح درس و برنامه و موضوع ارائه‌ها و مهلت تحویل مقاله‌شو ابلاغ کردن :|

۰۰/۰۶/۰۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

استاد شماره 17

استاد شماره 19

استاد شماره 20

نظرات (۱۵)

۰۳ شهریور ۰۰ ، ۱۸:۳۶ فاطمه ‌‌‌‌

یه سوال بی‌ربط:

چرا دو و نیم رو سر هم می‌نویسی؟ درسته که یه ترکیب به حساب میاد ولی اینطوری خوندنش سخت نمی‌شه؟

حالا که اینو پرسیدم، چند وقته تو ذهنمه اینو هم بپرسم که ترکیب‌هایی مثل «در این باره» رو هم باید دراین‌باره نوشت؟

با تشکر :)

پاسخ:
سؤال خوبیه
اولاً تو بحث ویرایش و رسم‌الخط بهتره از عبارته درست و غلط استفاده نکنیم. تنها چیزی که می‌تونه غلط باشه املاست.
قاعدهٔ عددنویسی این‌جوریه که اجزای عدد رو بدون فاصله می‌نویسیم. مثلاً ۲۳ میشه بیست‌وسه ۲۲ میشه بیست‌ودو. نیم هم شبیه عدده. پس ۱.۵ رو می‌نویسیم یک‌ونیم. ۱۹.۵ رو می‌نویسیم نوزده‌ونیم.
اعداد طولانی مثل یک‌میلیون و ششصدوچهل‌وهشت‌هزار و صدونودوپنج هم به این صورت که می‌بینی.
بخوای بگی دوسه‌میلیون نفر هم این‌جوری. یا مثلاً سه‌چهار ساعت.


در این باره رو دو جور می‌نویسن. بعضیا دراین‌باره بعضیا در این باره. هر جور راحتی عمل کن ولی یکدستی رو رعایت کن. ینی اگه اینو جدا می‌نویسی بقیه رو هم جدا بنویس. مثلاً بر این اساس رو هم جدا بنویس. اگه جدا نمی‌نویسی براین‌اساس رو هم این‌جوری بنویس. یکی از استادهای کارگاه ویراستاری یکشنبه، جدا می‌نوشت اون یکی باهم می‌نوشت.

خدا قوت دلاور

پاسخ:
مرسی
تو عمرم این‌جوری بی‌وقفه خسته نبودم
۰۳ شهریور ۰۰ ، ۱۹:۴۵ فاطمه ‌‌‌‌

آهان، ممنون که توضیح دادی :)

 

راستی خسته نباشی از مقاله‌ی قبلی. تو بعدیا هم موفق باشی :)

پاسخ:
قربونت :)
هر موقع از این سؤالا داشتی بپرس. خوشحال می‌شم.

وقتی داشتم لیست کاراتو میخوندم به این فکرمیکردم که واقعا دعا میکنم خدا انرژی مضاعف بده بهت

پاسخ:
یه روز خوب میاد که من اون روز بی‌دغدغه تا لنگ ظهر می‌خوابم.
۰۳ شهریور ۰۰ ، ۲۰:۳۰ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

توقف ناپذیر ، خسته نباشید واقعا 😄

پاسخ:
موجیم که آسودگی ما عدم ماست

آقا "عدل" واقعن یه کلمه س؟ اونجایی که نوشتی عدل همون روزی که فلان. من تا حالا تصورم این بود که یه چیز من درآوردی محاورس. مینوشتم اد :))))

پاسخ:
آره بابا. معنیشم یعنی درست. عدل همون لحظه یعنی درست همون لحظه. منم قبلاً فکر می‌کردم اد هست. و اتفاقاً منم تو پست یکی از بلاگرا اولین بار دیدمش و لغت‌نامه رو چک کردم دیدم داریم همچین کلمه‌ای.

خیلی به موقع این پست رو دیدم :)) همین یک ساعت پیش ادیت آخر مقاله‌م رو فرستادم برای استادم که ببینه هیچ ژورنالی قبولش می‌کنه یا نه، و انقدر استرس کشیده‌م این مدت که فکر کنم حداقل یک سال زمان می‌خوام به حالت طبیعی آدمیزاد برگردم. ولی دریغ از وقت ://

خسته نباشی حقیقتا. واقعا این حجم از مقاله‌نویسی تحسین‌برانگیزه ^_^ بقیه‌ش رو هم ان شاء الله زود و راحت انجام می‌دی و از نتیجه‌ش هم لذت می‌بری.

پاسخ:
مرسی. تو هم خسته نباشی. ایشالا یه مجلهٔ عالی و خفن مقاله‌تو قبول کنه و چاپ کنه.
۰۳ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۵۹ شارمین امیریان

" مقاله شما با تاخیر دریافت شد" 😐😐😐

پاسخ:
حتی اگه یه درصد احتمال می‌داد دروغ می‌گم هم باز این برخورد در شأنم نبود :))
۰۴ شهریور ۰۰ ، ۱۳:۱۰ نیمچه مهندس ...

من هی این خستگیا و سرشلوغی تو رو میبینم ترس برم میداره که ادامه تحصیل بدم.برعکس تو من انرژی ادامه و تغییر مسیر ندارم دیگه.به نظرم کار خوبی نیست برام.

اون چیزی که در مورد قشنگی تحقیق از دور به یکی از کامنت گذارها گفتی تو فکر برد منو.

پاسخ:
ببین تازه وضعیت من خوبه و این حرفا رو می‌زنم. اخلاق استاد راهنمام خیلی خوبه. دانشگاهم خوبه. دانشجوی روزانه‌م و دغدغۀ شهریه ندارم. خانواده خوبن. مشوق و حامی‌ان. دغدغۀ مالی ندارم و خیلی چیزای دیگه. حالا اگه یه استاد بداخلاق نصیبت بشه یا مجبور باشی کار هم بکنی و تو خونه آرامش هم نداشته باشی دیگه عمراً نمیشه ادامه داد.

به نظر من هم دکترا خوندن توی ایران واقعا علاقه لازم داره . منظورم علاقه به درس و اینا نیست . منظورم یه چیزیه مثل علاقه به استاد دانشگاه شدن یا علاقه به میهن و از خودگذشتگی 

 

من حتی ارشد خوندن رو هم توی ایران چندان دوست ندارم . بهترین راه برای کسی که ایران رو دوست نداره اینه که بعد از دیپلم یا بعد از لیسانس بره . 

 

من خودم ارشدم رو نصفه کاره ول کردم و از سوئد پذیرش گرفتم و بعدش به خاطر کرونا برگشتم و مجبورم یه ماه دیگه دوباره برم چون اونجا زندگی عادی شده 

 

البته باز هم بستگی به آدمش داره . آدم یه چیزایی رو هم از دست میده و یه چیزایی به دست میاره . وقتی حقوق پایه یه مهندس الکترونیک اونجا 2000 یورو در ماهه خب اینجا بمونم چی گیرم میاد ؟ 

 

من آدمی نبودم که مجانی تحقیق و پژوهش کنم و در نهایت برای مصاحبه ی کاری مجبور باشم جواب بدم که فلانی رو قبول دارم یا نه   

 

احساس میکنم این کشور افتاده توی باتلاق و در نهایت فرو میره . امیدوارم حسم اشتباه باشه

 

این حسم هم به این برمیگرده که میبینم دوستانم رو که میگفتن ما تا آخرش مقاومت میکنیم و ایران رو میسازیم بهم پیام میدن حتی برای پناهندگی ! توی توییتر جوون هایی رو میبینم که برای ازدواج صوری توییت میذارن که یکی بیاد ما رو بگیره و حتی هشتگ هم براش درست کرده بودن یه سال پیش 

 

واقعا شرایط عجیبه . 

 

من خودم توی نزدیک به یه سالی که برگشتم احساس خوبی از بودن توی ایران داشتم و قطعا دلم تنگ میشه اما این مردم اون مردم سرزنده ی چند سال پیش نیستن 

 

 

پاسخ:
موافقم...

اون سه نقطه ی آخر "موافقم ..." که نوشتید یه حسی شبیه سکوت داره . 

 

سیاوش قمیشی یه آهنگ قدیمی داره که میگه : سکوتم از رضایت نیست . دلم اهل شکایت نیست 

 

 

پاسخ:
وقتی کامنت شما رو می‌خوندم داشتم معین گوش می‌دادم. اون آهنگش که میگه من از این دنیا چی می‌خوام. هنوزم همونو گوش می‌دم. گذاشتم نان‌استاپ پلی بشه. موقع گذاشتن اون سه‌نقطه داشتم فکر می‌کردم من از این دنیا چی می‌خوام. شما از حقوق بالای اونجا نوشته بودید و من موافق بودم که آدما دنبال آسایش و آرامشن ولی نمی‌دونستم خودم دنبال چی‌ام.

منم البته هنوز نمیدونم چی میخوام . یه یوتیوبر ژاپنی هست که از فیسبوک و گوگل استعفا داده . برنامه نویس خفنیه . به خاطر اختلافاتی که با زنش پیدا میکنه زنش بچه رو برمیداره و میره ژاپن

 

این میمونه تنهای تنها در میان سیل غم ها . الان توی یوتیوب خودش رو میخواد معرفی کنه میگه اکس گوگل دولوپر اکس فیسبوک دولوپر اکس هازبند 

 

شخصیت عجیبیه ولی بعضی حرفاش آدم رو به فکر میبره . پیش والدینش زندگی میکنه و میگه من خونه و ماشین و لباس گرون نمیخوام چون همه ی اینا نیاز به وقت و قبول کردن مسئولیت داره 

 

 فلسفه اش اینه که من ترجیح میدم همه ی زندگی ام توی یه چمدون جا بشه و مسئولیتی نداشته باشم و وقتم مال خودم باشه  . ترجیح میدم کارم خرید و فروش ارز دیجیتال باشه نه این که توی گوگل وقتم برای دیگران باشه 

 

این که من ترجیح میدم چیزی نداشته باشم نه این که داشته باشمش و برای از دست ندادنش کلی زحمت بکشم 

 

تازه از این که بچه دار هم شده بود و ازدواج کرده بود پشیمون بود و میگفت انسان به جای این که از 40 سالگی به بعد بخواد به آینده ی بچه اش فکر کنه بهتره صورت مسئله رو پاک کنه و کلا بچه ای وجود نداشته باشه 

 

من تقریبا با فلسفه ی نگاهش به زندگی موافقم یعنی تنها زندگی کردن و آرامش داشتن و بی مسئولیت بودن 

 

فقط شاید اگه جای اون بودم از فیسبوک یا گوگل بیرون نمی اومدم . 

 

واقعا سخته درک فلسفه ی زندگی . توی یوتیوب معمولا آدم های جالبی با دیدگاه های متفاوتی وجود دارند که با تجربه هایی که دارن ممکنه آدم رو بندازن جلو

 

 

پاسخ:
چه باحاله این آدم. اتفاقاً منم با زندگی با یه چمدون موافقم، ولی ترجیح می‌دم یه بچه هم بغلم باشه. یکی هم تو کالسکه باشه، یکی هم چند قدم جلوتر خودش راه بره. اون یکی هم تو بغل باباش باشه. باباشونم کنارم باشه و اونم یه چمدون داشته باشه :))

واااای چند بار با انگشت هام شمردم . 4 تااااا ؟ دیگه 4 تا بچه با فلسفه ی زندگی مینیمال خیلی جور در نمیاد یعنی یه خونه ی حداقل 5 خوابه لازم دارید که خب طبیعتا نمیتونه خالی باشه خونه ی به اون بزرگی

 

البته من خودم ایده ام برای خونه ی آینده ام استفاده از وسایل بادیه 

 

ولی برای خونه ی شما فکر نکنم کار بکنه چون 4 تا بچه احتمالا مبل و تخت و میز و صندلی بادی رو سالم نذارن : دی

 

اونم زندگی خوبیه . ویکتوریا و دیوید بکهام هم فکر کنم خانواده ی پر جمعیتی بودن . خوش میگذره

 

پاسخ:
نه بابا. یه خونۀ سه‌خوابۀ تقریباً صدمتری هم کافیه برای شش‌تامون. فکر کن من نقشۀ خونۀ رویاییمم کشیدم حتی. جای اسباب‌اثاثیه‌مم مشخص کردم حتی. حالا شاید یکی از اینجا رد شه و این دو خطو بخونه و دلش بخواد بدونه کِی کشیدم نقشۀ خونه‌مو؟ اون سال که برای کنکور دکتری می‌خوندم (یادم نیست کدوم سال چون سه سال پشت کنکور دکتری بودم و هر سال می‌خوندم)، یه دفتر داشتم توش خلاصه‌ها و نکاتو می‌نوشتم. تو اون دفتر کشیدم. اگه پیدا کنم عکسشو آپلود می‌کنم. صبر کنید برم ببینم دم دست دارمش یا نه.
.
.
.
یافتم :)))
عکسو با کیفیت اصلی آپلودش می‌کنم (4مگابایته)


A آشپزخونه‌س که با میز از H که هال یا پذیرایی باشه جدا شده. اون شش‌تا نقطه هم مثلاً صندلی هستن دور میز. B بالکنه، D اتاق بچۀ اول و دومه. چون C بالکن داره خطرناکه اونجا باشن. بعد که بزرگ شدن، C اتاق بچۀ اول و دوم میشه و D می‌رسه به سومی و چهارمی. درا رو با فلش نشون دادم. ببخشین که علامت‌های تخصصی معماری و نقشه‌کشی رو بلد نیستم. اون P هم پکیج دیواریه که گذاشتم گوشۀ بالکن. F حمومه G دستشویی :)) درِ ورودی خونه هم پایین تصویره کنار دستشویی. جاکفشی رو هم همون‌جا گذاشتم. این ضلع پایینی هم کلاً کتابخونه هست. ضلع سمت راستم کمددیواریه برای لباسا. تلویزیونم نداریم :| 
ابعاد اتاقا هم سه‌درچهاره.
وقعاً جا داشت این عکس یه پست مجزا بشه :|

وای :)))) الان من که فقط درباره ی بادی بودن وسایل خونه فکر کرده بودم چی بگم ؟ :)))

 

آینده نگر واقعی شما هستید و بقیه فقط ادای شما رو درمیارن :)))

پاسخ:
حالا ده سال بعد نیام بگم چی فکر می‌کردیم چی شد.

اهم میگم که من الان یه چیزی کشف کردم . 

 

فکر کنم درست نیست که بعد از هر جمله ام اینتر میزنم یعنی الان که به متن پاسخ شما نگاه میکنم میبینم که شما خیلی اینتر نمیزنید

 

توی ویژوال استودیو یه گزینه داره که اینتر های اضافی رو پاک میکنه و من که به اینتر زدن علاقه دارم همینطوری برای خودم اینتر میزنم و میرم جلو

 

بعدش که سیو میکنم تعداد خط های برنامه حدودا یک سوم تا نصف میشه :)

پاسخ:
منم قبلاً (هفت هشت سال پیش) تو پستام خیلی اینتر می‌زدم. ینی بعد هر جمله اینتر می‌زدم. فکر کنم از وقتی اومدم بیان یا شاید از وقتی تغییر رشته دادم، در مصرف اینتر صرفه‌جویی می‌کنم.