هشت ماه است که موحّد شدهام!
هوالعلیم
هشت ماه است که موحّد شدهام!
وقتی بین شلوغی جمع و قربانصدقه رفتنهای عمه و عمو دنبال من میگردد و با دیدنم لبخند میزند و چشم از من برنمیدارد؛ وقتی برای رفع نیاز گرسنگی و تشنگی فقط من را میشناسد، وقتی هنوز هیچ کلمهای نمیگوید اما تهِ گریههایش ماما ماما میگوید، همۀ اینها من را متوجّه میکند که در دل همۀ تضادها، در دل همۀ کششها و سرگرمیها، باید بدانم تمام نیازهایم را کجا ببرم. فرزندم عشق را به من یاد میدهد؛ چون شرط عشق مقابله است. یعنی بتوانی از چیزی دل بکنی و به چیزی دل بسپاری. وقتی در اوج بازی به سمت من میخزد و غذا و خوابش را تمنا میکند، میفهمم که باید عاشقی را تمرین کنم. دل کندنیها را بدانم و دل سپردنها را بلد باشم.
من مادر یک پسر هشتماهه هستم و هشت ماهست که عاشقی را تمرین میکنم، و سعی دارم دلِ پر از کثرت و صددلهام را یکدله کنم.

چشام چهار تا شد. گفتم کجای پستای اینجا رو از دست دادم که 8 ماهه بچه داری! بعد پ.ن. رو دیدم :)