۱۴۸۲- اعشارگریز
مستانه (یه بلاگر قدیمی که پزشکه و پنج شش ساله کانالنویس شده) نوشته بود یکی از چیزهای عجیبی که بعد از زندگی کنار سیندخت (همخونهای طرحش) راجع به خودم فهمیدم اینه که وسواس پر بودن دارم. مثلاً سیندخت وقتی برام آب یا چایی میریزه، لیوان رو سهچهارم پر میکنه و من اگر خودم برندارم لیوان رو کامل پر نکنم مضطرب میشم یا مثلاً پارچ آب رو اگر نصفه بذاریم تو یخچال میره رو مخم و حتماً باید درش بیارم و پرش کنم.
در همین راستا، منم شبا قبل از خواب گوشی همه رو تا صددرصد شارژ میکنم بعد میخوابم. حتی وقتی مهمون میاد (البته قبل از کرونا. یه ساله که نه ما جایی رفتیم نه کسی اومده خونهمون)، اگه باهاشون رودروایستی نداشته باشم میگم بدید گوشیتونو شارژ کنم تا وقتی اینجایین پر بشه (همه مدل شارژری هم داریم تو خونهمون). به خونههایی که نزدیک پمپبنزین باشن هم بیشتر از خونههای دیگه علاقهمندم و اگه یه روز بخوام خونه بخرم جنب پمپبنزین میخرم. موجودی بانکیمم همیشه یهجوری تنظیم میکنم چهاررقم سمت راستش صفر باشه. تو ذهنم صد و مضارب صد پُر و کامل هستن و اگه ببینم جزوهم ۹۹ صفحهست ترجیح میدم به آب ببندمش که بشه صد و اگه ۱۰۱ صفحه باشه، مطالب بهدردنخور و تکراریشو حذف میکنم که بشه صد. اگه نتونم این کارو بکنم لااقل با مضارب ده رندش میکنم و اگه اینم نتونم، تهش دیگه سعی میکنم تعداد کلمات توش رند باشه (چون تایپ میکنم، به تعداد کلمات اشراف دارم). ینی اگه تغییر یکی از قوانین طبیعت دست من بود، عدد پی رو یا به ۳ تبدیل میکردم یا ۴. آخه ۳.۱۴ هم شد عدد؟ یا حتی گرانش زمینو میکردم ۱۰ به جای ۹.۸. از دفتر و خودکار نصفه هم بدم میاد. چیزای توی کابینت و یخچال هم باید تو ظرفی باشن که اون ظرف پر باشه. مثلاً اگه جعبۀ دستمال کاغذی، مایع ظرفشویی، مایع دستشویی، آب، نمک، شکر یا چیزی باشه که ظرف داشته باشه و قابلپرشدن باشه پر میکنم، ولی اگه باقیماندۀ غذا باشه منتقلش میکنم به ظرف کوچیکتر که اون ظرف کوچیکتر پر بشه. یا اگه ادویه، برنج و حبوبات یا یه شیشه آبلیموی نصفه داشته باشم و یه شیشه آبلیموی کامل، اگه بهلحاظ انقضا مشابه باشن یکی میکنم و منتقل میکنم به ظرف یه کم بزرگتر. همیشه نه ها. مثلاً هفتهای یه بار یا ماهی یه بار این نظارت و ساماندهی رو انجام میدم. البته بستگی به سرعت مصرف اون چیز داره. مثلاً گوشی و پارچ آبو هر شب چک میکنم، ولی ظرف حبوبات و ادویهها رو هر ماه. تو خونه البته یه کم دست و بالم بستهست برای اعمال این رویه، ولی تو خوابگاه خیلی خوب پیادهش میکردم.
مامان یه جایی کار داشت. داشت میرفت بیرون. رفت و چند دیقه بعد برگشت. پرسیدم چیزی جا گذاشتی؟ گفت نه، اومدم بگم تا من برمیگردم کاری به قابلمههای نصفهنیمۀ توی یخچال نداشته باش و جابهجاشون نکن :|
فقط نمکدون و ظرف شکرو پر کردم :)) بعد نشستم به فلسفۀ وجودی نیمۀ گمشده فکر کردم و از اینکه این همه آدم نصفهنیمه از جمله خودم و نیمۀ گمشدهم روی کرۀ زمین زندگی میکنیم حس اضطراب بهم دست داد. مثل وقتی که شارژ گوشیم پنجاه درصده و ظرف ماست به نصف رسیده و پارچ تو یخچال تا نیمه پره و دانلودم روی پنجاه درصد گیر کرده و جلو نمیره.
من نسبت به تمیزی و بیشتر مرتبی این حسو دارم. خیلی حس بدی بهم دست میده ولی یجایی نشستم که دور وبرم شلوغه.البته خب من دوز کمتری ازاین قضیه رو دارم.
😂اون تیکه که مامانت برگشت واقعا عالی بود.
ایشالا نیمه ی گمشده ی همه پیدا بشه.من واقعا در عجبم که هم سن و سالام و حتی کوچیکترا چطور ازدواج میکنن؟واقعا از کجا ادم مناسب پیدا میکنن؟