۱۲۸۹- سفرنامه (قسمت آخر: لطفاً با مرگ من موافقت کنید)
بعضی عنوانها هستن که نمیتونی بهراحتی از کنارشون عبور کنی. میایستی و خوب نگاشون میکنی. واژهبهواژه میخونیشون و میخونی و تکرار میکنی. به این سادگیا رهات نمیکنن. به این سادگیا رهاشون نمیکنی. انگار که میخکوبت کرده باشن. نمیشه و نمیتونی که بهراحتی از کنارشون عبور کنی. انگار که صدات کرده باشن. انگار که مخاطبشون تو باشی. انگار که از زبان تو بوده باشه. انگار که تو هم سهیم باشی تو این عنوان. مثل عنوان اون کتابی که اون روز تو شهر کتاب دیدم. «دوستش داشتم.». غمانگیزتر از این جملۀ سادۀ ماضی؟ اگه یه کم صرف و نحو و دستور بدونی میفهمی که این فعل، یه فعلِ تموم شده است. چیزی بوده که دیگه نیست. حسی بوده که دیگه نیست. درد داره و حتی اگه از دستور زبان هم سررشته نداشته باشی دردشو حس میکنی. دردشو میفهمی. دردشو میکشی. مثل عنوان این نمایش. «لطفاً با مرگ من موافقت کنید.». باید بلاگر باشی و ۲۶۸۰ تا پست نوشته باشی و برای انتخاب عنوان تکتکشون فکر کرده باشی که بدونی چرا بهراحتی نمیشه از کنار بعضی عنوانها عبور کرد. باید بلاگر باشی، باید سالها در دنیای وبلاگنویسها زندگی کرده باشی و مرگ وبلاگها رو دیده باشی که بفهمی چرا یه همچین عنوانی، هشتِ شب، وسط شلوغیای انقلاب میخکوبت میکنه. باید یه بلاگر خسته باشی که پای این عنوان وایستی و واژهبهواژه بخونیش و بخونی و تکرار کنی: لطفاً با مرگ من موافقت کنید، لطفاً با مرگ من هم موافقت کنید.
قرار نبود از سفر چندروزهم به تهران چیزی بنویسم. نشون به این نشون که در طول سفر کلیدواژه نمینوشتم و به مریم گفتم دیگه دل و دماغ وبلاگنویسی ندارم و وقتی الهام گفت این چند روز که چیزی نمینویسی فکر میکنم بعداً قراره بنویسی گفتم نه، قرار نیست چیزی بنویسم. قرار هم نبود بنویسم. اما اومدم نه یکی نه دو تا که پنجاه شصت تا نوشتم، که اگه یه روز گذر کسی به اینجا افتاد و از خودش پرسید اینجا چرا متروکه است با خودش فکر نکنه از بیسوژه بودن نویسنده بوده، فکر نکنه از سرشلوغی کار و کنکور بوده، فکر نکنه از خونهنشینی بوده که حتی از خیابونگردیای شهرم هم نوشتم. شاد نوشتم که کسی فکر نکنه از غم و غصه بوده که اینجا رو رها کردم. نوشتم که یه وقت کسی فکر نکنه نمیتونم بنویسم. میتونم. اما نمینویسم. دلیل منطقی و محکمهپسندی ندارم. همینقدر میدونم که هر طور که شده باید تا ۲۵ بهمن دووم بیارم که سن وبلاگم رند و یازده باشه. بعدش احتمالاً منو به خیر و شما رو به سلامت.
+ ضمیمه شود به پست ۱۱۲۱ و ۱۱۹۲ و رطبخوردهای که دیگر منع رطب نمیکند.