شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۷، ۰۶:۴۴ ب.ظ
۹۷/۰۸/۰۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)
پاسخ:
با این گرونی و اوضاع اقتصادی آشپزی هم نمیشه کرد. فقط باید بخوری که نمیری. امروز رفته بودم یکی از این فروشگاههای زنجیرهای یه کم خرت و پرت بگیرم. چند تا خرت و پرت، و واقعا هم خرت و پرت شد پونصد و بیست و هشت تومن. یه چند درصد تخفیفم داشتن خیر سرشون. ولی تخفیفاشون دردمو التیام نبخشید :| بعد فکر کن شامپویی که سری قبل ده تومن گرفته بودم شده بیست تومن، شکلاتی که ده تومن بود ۱۹ تومن. میخواستم همونجا بشینم زار زار بگریم به حال مملکت. بعد تو صف پرداخت و قبل من یه آقایی با خانومش ایستاده بود که خریداش شد ۲۶۰ تومن و با خانومش صحبت کرد و به مسئول پرداخت گفت آقا این میگوها رو نمیخوایم. تو کارتم ۱۵۰ تومنه. واقعا دلم گرفت. کل غصهٔ عالم انگار آوار شد روی قلبم.
رمز کارتشم ۲۳۶۷ بود :|
پاسخ:
سلام :)
عکسا خوشگل نیست واقعا. برای همین فقط لینک گذاشتم که کمتر آبروم بره
خب تو صبح بخون :دی
من چون اینوریدر دارم همهٔ پستاتو میخونم :دی
جدی گفتی حجمو یا شوخی میکنی؟ ببین ۳۲۶ کیلوبایته هاااااا. از حجم عکسها هم کمتره. کیلو هزار برابر از مگا کوچیکتره دخترم. ینی این یک مگابایت هم نیست. نیم مگابایت هم نیست. ۱۲ صفحه مطلبه فقط.
پاسخ:
خواهش میکنم (اینو به منِ آیندهت گفتم)
آشپزی رو من بیشتر به چشم درمان افسردگی و راهی برای کاهش استرس میبینم. تو خوابگاه هر موقع ناراحت بودم با آشپزی غصههامو برطرف میکردم. هر موقع هم امتحان داشتم و امتحانم سخت بود میرفتم چند کیلو سبزی و هویج و سیبزمینی میگرفتم میآوردم برای چند ماه آیندهم خردشون میکردم و بازم اینجوری استرسمو برطرف میکردم :| در کل منم آشپزی نمیکنم زیاد. نمیگم دوست دارم یا ندارم، چون اگه دوست داشتم همیشه انجام میدادم و اگه دوست نداشتم انقدر با ذوق انجامش نمیدادم.
+ نخواستم از لفظ مردن استفاده کنم. ولی بیتعارف بخوام بگم اون من مرده.
+ منم اینجوریام :))) یه عده هستن که ندیدمشون و بعیده ببینمشون اصلا. ولی همهش یادشون میافتم. یکیش مثلا یه آقایی که ماشین به شمارهٔ فلان جلوی در پارکینگ خونهش پارک بود و زنگ زده بود خانوم بیا ماشینتو بردار. بعد من توجیحش میکردم ماشین مال من نیست و ماشین ندارم اصلا. اونم میگفت ولی شمارهٔ شما روی شیشهٔ ماشینه. یه وقتایی یادش میافتم بهش فکر میکنم. اسمشم گذاشتم آقایی که ماشین به شمارهٔ فلان جلوی در پارکینگ خونهش پارک بود. یه بارم جلوی کلانتری یه خانومی ازم خواست گوشیمو بدم زنگ بزنه. زنگ زد به یه آقایی و کلی فحش ناجور داد که چرا نمیای دادگاه. بعد قطع کرد. به این دو تا هم فکر میکنم. دوست دارم یه بار آقاهه رو ببینم بپرسم چی کار کرده بودی خدایی که اینجوری فحش میداد بهت. ینی آدمایی که میشناسم و بهشون فکر میکنم یه طرف، این غریبهها هم یه طرف :| از فردا به خانم ۲۸۸۵ پست تو هم فکر میکنم :)))
پاسخ:
فکر کردم جدی میگی. آخه هستند کسایی که مفهوم مگابایت و کیلوبایتو درست نمیدونن و با معیار عکس براشون توضیح میدم که این فیلم معادل با هزار تا عکسه و این آهنگ معادل با ده تا عکس.
:)
پاسخ:
برو خدا رو شکر کن ماه رمضون نیست و سه ساعت تا افطار نمونده :|
پاسخ:
طعمشون نمیدونم چه فرقی داره چون خودم حلوا دوست ندارم و نچشیدم ببینم چه مزهای میدن، ولی هم شکلشون متفاوته هم آردشون. علاوهبر اینا، کفگیری اینجوریه که حتما باید با کفگیر فلزی برداری بذاری تو بشقاب و تو قالب نمیریزن. بادام و گردو رو تو قالب میریزن.
پاسخ:
ببین وقتی مربی مواد لازم رو میگفت گفت مایونز من مثل جناب خان گفتم مایونز؟!!!
گفت بله مایونز :|
تو مدرسه تو درس شیمی تو فصل امولوسیون و چی چی لوسیون روغن و تخممرغو باهم ترکیب نکردین سس درست کنین؟ این کیکم روغن و تخممرغ نداره و جاش سس مایونز داره. طعمش فرقی با کیکهای دیگه نداره. تازه ترتر! هم هست. خشک نیست ینی.
پاسخ:
سلام :)
آره اون دسر خیلی راحته. کمهزینهتر هم هست به نسبت بقیه.
من کلا حلوا دوست ندارم. یکی دو بار یه ذره تو مراسم فوت مامانبزرگ و بابابزرگم چشیدم ببینم حلوا حلوا که میگن چیه و بقیهٔ حلواها رو نمیدونم طعمشون چیه. بابام هم که مثل منه. مامان و داداشم هم کم دوست دارن. اینا رو که گفتم بچههای کلاس آشپزی گفتن لااقل با یکی ازدواج کن حلوا دوست داشته باشه که هزینهٔ کلاسات هدر نره :))) الان من یکی از معیارهای ازدواجم مشخص شده و اونم اینه حلوا دوست داشته باشه :|
پاسخ:
الان یکی از دوستام یه تیکه از آهنگ چونی بی منِ شجریانو گذاشته استوریش. نظرم عوض شد. اینو سر قبرم پخش کنید :| با این آهنگ قلبم مچاله نمیشه، هزار تیکه میشه
پاسخ:
تو که نه حوصلهٔ بچهداری داری نه آشپزی :))) خدا به داد مراد و نسیم و امیرحسینت برسه
نوتلا نریز. توش از این شکلات صبحانههای کمکالری بریز. بعدشم یه کم ورزش کن آب شه بره
دلت بسوزه من این همه شیرینی میخورم هنوز ۴۶ کیلوام :دی
دبیرستانی که بودم بابا گفت ۵۰ کیلو بشی موبایل میخرم. نشدم :))) حالا میگه ماشین میخرم تو فقط یه کم چاق شو :|
پاسخ:
یه بار تو کلاس آشپزی گفتم نمیشه روش بدون فرشو یاد بدین؟ آخه تو خوابگاه فر نداریم :|
بقیه گفتن خوابگاه؟!!!
گفتم آره خوابگاه
فکر کن اینا فکر میکردن من دانشآموزم :|
پاسخ:
ما از این لیاقتا نداریم. ما سکته میکنیم میمیریم.
پاسخ:
:)) خواهش میکنم. اول شامتو بخور بعد عکسا رو ببین
پاسخ:
تو نمیخوای، من چار تا چار تا میخوام :)))
فکر کردم به خاطر چاقی و کالری نمیخوری
حوصلهٔ هیچیو نداریا؟! :)))
پاسخ:
:) بله بله بزنم به تخته وارد هر حوزهای بشم آثاری جذاب و سرشار از عشق از خودم بر جای میذارم و تقدیم عزیزانی چون شما مینمایم :دی
پاسخ:
آره دقت کردم :)))
کی گفت نظر دوست ندارم من؟! دقیقا از کجا و چجوری استنباط میکنی من نظر دوست ندارم؟ اگه میبندم دلیلش اینه که اولا نظرات همدیگه رو نبینین، ثانیا پاسخهای من به نظرات بقیه رو نبینین. من وقتایی که کامنتا رو میبندم بازم نظر میدن دوستان. پاسخ هم میدم به نظرات دوستانی که وبلاگ دارن. اونایی هم که وبلاگ ندارن طوری نظر میدن که نیازی به پاسخ نداشته باشه و به زحمت نیفتم برای جواب دادن
اون لایک و دیسلایکم عمداً برمیدارم. چون واقعاً مفهومشو درک نمیکنم. اینکه بنویسم دلتنگم و شما لایک کنی ینی چی؟ ینی خوشحالی دلتنگم؟ خوشت اومد دلتنگم؟ موافقی که دلتنگم؟
پاسخ:
جلالخالق :| به حق کیکای ندیده و نشنیده و نخورده. توش دعا میریزی؟ :))
پاسخ:
بیا و بخیل نباش و دستور پختشو ببر تو این دادگاههای طلاق پخش کن :دی
پاسخ:
من اون شیرینی فندقیو پیشنهاد میدم. هم آسونه هم خوشمزه
پاسخ:
واقعا؟!
یکهشتم عمرت بر فناست! :)))
البته این فندق بو داده هست. طعمش متفاوته و خوشمزهتره
پاسخ:
آره این روزا از کنار هر چیزی میشه نون درآورد :))
پاسخ:
در این صورت اون هفتهشتم هم بر فناست :))
پاسخ:
خب دیگه من میرم بخوابم. سر و صدا نکنین :دی خواستین کامنت بذارین پاورچین پاورچین بیان یواش بذارین برین :دی
پاسخ:
:))) انصافا هم خوشمزه بود. بین این همه غذا و دسر یکی اینو خیلی دوست داشتم یکی شیرینی فندقیو
پاسخ:
من فکر میکنم تو رگهام شیرکاکائو و قهوه و نسکافه جاریه بس کن دوستشون دارم و میخورم. ولی خب دندونامم به تبعش به فنا رفته و همه پر و عصبکشی شده
پاسخ:
اولش میخواستم همین کارو بکنم، ولی هم عکسا خوشگل نبودن هم چون میدونستم یه عده پرینت میکنن جزوه رو، نخواستم عکسا فضای بیخود بگیرن و موقع پرینتم جوهر اضافه مصرف کنن
پاسخ:
آره:)) ولی هیچ کدوم از این ظرفا که تو عکسه ظرفای خونهٔ ما نیست. مال آموزشگاهه. بشقابهای اصلی و عمدهٔ خونهمون برای غذا و میوه طرحش طلاییه. نسل این بشقابهایی که میگی تو خونهٔ ما داره منقرض میشه و دو تا بشقاب بزرگ و یکی دو تا کوچیک مونده فقط.
افغانی پلو دیگه چیه؟!!!
پاسخ:
لنگ ظهره خواهر من!
من صبونه رو شش و نیم خوردم :دی
پاسخ:
آره من این موقعها میرم شیری، شیرکاکائویی، بیسکویتی چیزی پیدا میکنم میخورم. بعد یکیو میشناختم صبح زود صبونه نمیخورد میگفت این گرسنگی کاذبه و لنگ ظهر صبونه میخورد. حالا من به صادق و کاذبش کاری ندارم. هر موقع گشنم بشه میخورم دیگه.
پاسخ:
ممنون. ولی من کشمش متنففففففففففففففففرم!!!
پیازم داره که :(
آجیل پلوئه این :)))
بعد تو فکر میکنی تو این گرونی آدم دلش میاد آجیلو بریزه روی برنج؟ :))
پاسخ:
:))) پیاز، کدو، بادمجان، کشمش، هل، زنجفیل، سوسیس، کالباس، ژله. اینا رو دوست ندارم. بعد به جاش دیوانهوار عاشق شکلات و گوشت و سیبزمینی و هویجم :دی
جالبه من از بچگی مرصع رو برای یه جور نیمرو شنیده بودم که میگفتن. حالا شاید اون اسمش شبیه اینه. نمیدونم. ولی از نظر معنی چون مرصع به جواهر مربوطه، آجیلپلو رو بگیم مرصع بامسماتر هست تو این گرونی
پاسخ:
من برای دو چیز صبر نمیکنم موقعش برسه. یک خواب دو غذا.
هر موقع خواستی بخور و بخواب. والاع :)))
+ برای همینم یه وقتایی تو خوابگاه سهٔ نصف شب صبونه میخوردم. ده صبح یا پنج عصر ناهار.
پاسخ:
درجهٔ نفرت منم کم و زیاد داره. از بعضی چیزا انقدر بدم میاد که برنجو خالی میخورم ولی اون خورشتا رو نمیخورم. یا مثلا حاضرم از تشنگی بمیرم ولی آب آناناس نخورم. یه همچین وضعی.
پاسخ:
وای چه بد :(
ایشالا زود خوب میشن بد به دلت راه نده
پاسخ:
:)) نظر دادن واجب کفاییه. ینی چند نفر بدن کافیه و بقیه میتونن از نظر اونا مستفیض بشن :دی کدوم نظر خصوصیو میگی؟ من فقط همین یه کامنتو دارم ازت.
پاسخ:
دیروز نه و پریروزم نه و پسپریروزم نه و حتی پسانپریروزم نه و پسانپسپریروز کامنت فرستاده بودی. دوم آبان :دی
حرف بزن. بپرس. اعتراض کن. پیشنهاد بده. انتقاد کن. اینجا پرِ کامنت بیربط و باربط به پسته. حرف زدن آدمو آروم میکنه. منم با حوصله جواب میدم :)
پاسخ:
آره. اگه خوش بگذره زود میگذره و اگه بد بگذره دیر، سخت.
منم شناخت کافی نسبت به خوانندههای وبلاگم ندارم. قبلا سعی میکردم نزدیک شم و بشناسم. ولی وقتی دیدم یهو غیبشون میزنه تصمیم گرفتم تو محبتم اسراف نکنم و توجهم بیخودی پای آدمای فانی! به هدر نره. این شد که شناخت و به تبع اون صمیمیتم با مجازیا کم شد. تو رو از ۹۴ میشناسم. قبلترتو یادم نمیاد. نمیدونم از دوران بلاگفا میخونی منو یا از کی. تا مدتها فکر میکردم پسری. فکر میکنم بیست و سه چهار سالت باشه و همیشه با پرفسور خسته و مهندس دیوانه که اونا هم بلاگاسکاین و وبلاگشون شبیه توئه اشتباه میگیرم تو رو. شایدم اونا توئن و تو اونایی. میبینی چقدر حرف هست که میشه زد؟
دو بار درست کردم و یه بارم همکاری کردم با دوستم موقع درست کردن. هر سه بار لایهها متلاشی شدن از هم. ماکارونی و لازانیا و غذاهایی که بیسش ماکارونیه رو دوست ندارم زیاد. پنیرشو پنج دقیقهٔ آخر بریز و سه لایه بیشترش نکن. تو فر درست میکنی دیگه؟
پاسخ:
هیچ کس، هیچ بلاگری و هیچ وبلاگی برای همیشه با شما و در کنار شما نخواهد موند، شما هم برای همیشه در کنار کسی نخواهید موند. این یه واقعیت تلخه که باید باهاش کنار بیایم :)
آره پنج دقیقۀ آخر که میدونی پخته در فر یا ماکروفرو باز کن پنیرو بریز بردار. توشم خواستی بریز موقع ریختن مواد.
اینو ببین:
پاسخ:
:) خواهش میکنم. خوبه که آدم سرشو با یه کاری گرم کنه.
من با جزوههای دانشگاهمم این کارو میکردم.
پاسخ:
ولی خب این سبک فقط به درد زندگی مجردی میخوره و تو خونه و با خانواده نمیشه اینجوری آشپزی کرد. مثلا من اگه تنها باشم غذامو بدون ادویه و چاشنی درست میکنم. و معتقدم طعم اصلی و خالص ینی این.
پاسخ:
ببین مثلا من گوشت چرخکرده یا مرغو دوست دارم فقط نمک بزنم و سرخ کنم بخورم. دیگه رب و زعفران و فلفل و زردچوبه نه.
امیدوارم مراد منم پایه باشه :)))
پاسخ:
من همهش فکر میکنم اینا مثل آرایش کردن و آویزون کردن طلا ملا از گل و گردنه! حس میکنم ادویهها اون سادگی و یکرنگی رو از طعم غذا میگیرن و با ادویهها طعم همهٔ غذاها شبیه هم میشه. خیلی فلسفی به قضیه نگاه میکنم :))) ولی ببین گوشت مرغ، ماهی، گوسفند، میگو هر کدوم یه طعمی دارن که وقتی با رب و ادویهها و آبلیمو و زعفران قاطی میشن شبیه هم میشن و مزهٔ ترش و تند اونا رو میگیرن و دیگه خودشون نیستن.
پاسخ:
آقا ما آبمون فعلا تو یه جوب نمیره. تو یه تازهعروسی که مدام داره غذاهای جدید رو میپزه و در حال کسب تجربه است و از این تنوعها ذوقمنده. من یه موجود مجرد و بدغذام که هفت سال غذای خوابگاه و دانشگاهو نخوردم و با اندک وقتی که داشتم سادهترین چیزا رو درست کردم که بخورم و نمیرم و پیِ تنوع نبودم و جز خودم هم کس دیگهای قرار نبود بخوره و نظر بده. بذار یه چند سال دیگه که اومدم ازت پرسیدم زیره رو قبل دارچین بریزم توی فلفلپلو یا بعدش، اون موقع این روزو یادم بنداز بگو چطوری نمکی :|
پاسخ:
ولی جدی یه بار تو کلاس راجع به غذاهای ترکیهای صحبت میکردیم. مربی میگفت اینایی که تو رستورانای اینجا درست میکنن زیادی فلفل و ادویه میریزن که طعم اصلی غذا گم بشه و نفهمیم خوب درست نکردن غذا رو
پاسخ:
آره اصن این فلفل ریختن تو غذا یه جور تقلبه که خورندهٔ غذا نفهمه کم و کسری غذا چیه و فقط دهنش بسوزه و سیر شه :)))
مربیمون گفت اینو
پاسخ:
مربیمون داشت اصول کافه و رستورانداری یادمون میداد :)))
پاسخ:
احتمالا یه دلیل روانشناسی و علمی داره. نمیدونم...
پاسخ:
شیما اینا تو خوابگاه موقع کباب کردن جوجه هم ماست میزدن بهش.
تو خوابگاه سیخ داشتن جوجه کباب درست میکردن :|
برای خودش کامنت بذار شاید نبینه این کامنتو. چند بار البته تو وبلاگش راجع به آشپزی نوشته. ولی فعلا تو فازِ دوستان تعطیل کردن رفتن و من تنهام هست :)
پاسخ:
سلام :)
آره من اصن آدم اصولگرایی نیستم :))) تو کتم نمیره پیروی از اصول و دستورالعمل. و خدا میدونه چقدر با نفس اماره و لوامهم در جدالم موقع اجرای احکام الهی و قوانین رانندگی :)) ولی خب آدم ناهنجار و قانونشکنی هم نیستم و علیرغم میل باطنیم احترام میذارم به قوانین بقیه. ولی دیگه آشپزیو هیچ جوره درک نمیکنم چرا باید از اصول پیروی کنم.
والاع!
بعد حالا از اونجایی که آدم دوراندیش و آیندهنگری هستم، بعد از دیدن کامنتت و حتی قبل از جواب دادن بهش کتاب این خانومی که میگی رو جستوجو کردم و نه لینک خرید پیدا کردم نه دانلود. همهش فیلم بود. الانم حجم نتم محدوده. بعداً هر موقع تونستم دانلودشون میکنم که بمونه برای بعد :) با تشکر
+ من خیلی خیلی خیلی عذر میخوام که با اینکه ایمیل دادی ولی جواب کامنت خصوصیتو اینجا میدم. ایمیل من چون شخصیه و به اسم خودمه به خوانندههای وبلاگم ایمیل نمیزنم. و یه دلیل اینکه همیشه از ارتباط ایمیلی و تلفنی با خوانندههام اجتناب دارم این بود که شاید من یه روز وبلاگمو رها کردم رفتم. اگه راه ارتباطی دیگهای با بعضیا داشته باشم در حق بعضیای دیگه بیعدالتی میشه و سخت میشه کارم. در کل من حس خوبی از کامنتت داشتم و برداشت بدی نکردم :) ولی خدایی بستنی با نمک خییییییلی دیگه قانونشکنیه نکن این کارو :)))
پاسخ:
چی بگم... من آدمِ طعمها و تجربههای جدید نیستم. البته راجع به مسیر و رفت و برگشتم نه. همیشه راههای مختلف رو سعی میکنم تجربه کنم. یا در مورد درس خوندن رشتههای مختلف رو. ولی راجع به غذا و نوشیدنی همون همیشگی :)))
پاسخ:
خواهش میکنم :)
اگه منظورت اینه که آیا ممکنه بازم عکسها و فیلمها و آهنگهات برگرده بله. اینو حتما بخون:
پاسخ:
خیلی خوشحال میشم وقتی این سؤالاتو میپرسین و میتونم راهنمایی کنم :)
بازم راجع به هر چیز دیگهای چه خودت چه بقیهٔ خوانندهها سؤال داشتین بپرسین. اگه کامنتا بسته بود، پای آخرین پستم یا توی همون لینک پیام خصوصی جواب میدم بهتون
پاسخ:
تو خوابگاه امکانات کمه، مواد اولیه انقدر که تو خونه در دسترسه نیست، ظرف و ابزار آشپزی هم همینطور. ولی به قول خودت خوبیش اینه که هر چی درست کنی همه میخورن و جرئت ریسک داری
پاسخ:
برای یکی بخوام درست کنم تزئینش میکنم ولی برای خودم، شاید باورت نشه که نصف غذا رو وقتی خام هست رو گاز میخورم و به مرحلهٔ تزئین نمیرسه. خیلی اهل تزئین نیستم. غذا وقتی خوشگل باشه آدم دلش نمیاد بخوره :))
اون کانالها و شکلاتها رو حتماً سر فرصتت برام بفرست
پاسخ:
:)) اون موقع پست گذاشتن برام سخت میشه. کیفیت پستامم میاد پایین. هی باید به این فکر کنم که حالا میان چی میگن و چی بگم و بقیه بخونن نظرا رو چی فکر کنن. نمیشه. ینی سخت میشه. ولی میتونم قول بدم هر چند وقت یه بار یه دونه از این پستا که نظراتش معمولی و بیحاشیه است بذارم و دور هم باشیم.
پاسخ:
تو مشهد کسایی که کامنت گذاشتن و خودشونو یادم انداختن رو جداگانه دعا کردم، کسانی هم که سکوت پیشه کردن رو جداگانه :دی تو جزو گروه دوم بودی. بالغ بر ۸۰۰ تا وبلاگ تو اینوریدرم بود که همه رو لحاظ کردم و تو هم بودی. مخصوصاً اونایی که تو اون مقطع زمانی پست جدید میذاشتن.
کامنتت از پست منم طولانیتر بود :)))
سپاس بیکران بابت لینکها :) دیشب وقتی داشتیم شام میخوردیم کامنتتو خوندم و فکر کردم جواب دادم. بعدش خوابیدم و الان یادم افتاد جواب ندادم
اسم حلوا با شیرهٔ انگورو شنیدم و تو مراسم فوت عمهٔ بالا گویا از این حلواها درست کرده بودن. ولی چون دوست ندارم قیافهشم یادم نیست و توجه نکردم.
+ دلم آش رشته خواست :(
پاسخ:
بستگی داره به سبک زندگیش. پسرای خوابگاهی، پسرایی که خواهر نداشته باشن و کمکدست مادرشون باشن یا خدا نکرده مادر نداشته باشن و با پدر یا برادرشون زندگی کرده باشن و در کل از نعمت یه خانوم چه در نقش مادر چه خواهر چه همسر محروم باشن و تنهایی گلیمشونو از آب بکشن بیرون میتونن
پاسخ:
بله؛ آدمی به امید زنده است.
پاسخ:
سلام :)
آره، ولی من چون تو اغلب پستها هدفم خونده شدنشون نیست تند تند پشت سر هم پست میکنم که کمتر خونده بشن :| حتی طولانی هم مینویسم کمتر کسی حوصله کنه بخونه. ولی این یکی واس خاطر مخاطب بود و جلوی شهادتشو گرفتم :))
پاسخ:
خیلی خیلی خیلی خیلی ممنونم :) خیلی :)
پاسخ:
آره من ثابت کردم میشه تو خوابگاه کیک درست کرد، شیرینی درست کرد، دسر درست کرد و حتی سالاد درست کرد :))
بچهها که تقصیری ندارن. من خودم توانایی مدیریت کامنتها رو ندارم. سختمه ارتباط برقرار کردن با آدما :|
پاسخ:
نه دیگه ما میخوایم خیلی ممنون باشیم :))