پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

1. هنوزم مثل بچگیام تا یه وسیله‌ی برقی می‌سوزه و خراب میشه، می‌شینم دل و روده‌شو درمیارم ببینم چی توشه و چش شده. از این کار لذت می‌برم و به امید اینکه بتونم دوباره زنده‌ش کنم ساعت‌ها باهاش ورمیرم. مثل پزشکی که شکم مریضی رو سفره کرده باشه. هر چند می‌دونم تهش ملافه‌ی سفیدو روش می‌کشم و به بازماندگانش می‌گم متأسفم؛ من همه‌ی تلاشمو کردم، ولی بازم من همه‌ی تلاشمو می‌کنم.

2. وقتایی که تو آزمایشگاهمون چیزی می‌سوخت، باید پایه‌شو می‌شکستیم و می‌نداختیم سطل آشغال که قاطی بقیه‌ی اِلمان‌های سالم نشه. از مسئول آزمایشگاه اجازه گرفته بودم خازن‌ها و مقاومت‌ها و دیود و آی‌سی‌های سوخته رو برای خودم بردارم.

3. وقتایی که حرفی برای گفتن ندارم می‌گردم باز یه چیزی پیدا می‌کنم برای نوشتن. آخه می‌گن من ویتامین قلب بلاگرای هم‌رده‌ی خودمم. می‌گن آخرین بلاگر روزانه‌نویس ایستاده. می‌گن اگرچه چپ و راست پست رفتن میزاری، ولی این پرچمی که اینجا زدی مایه‌ی دلگرمی خیلیاست. منم میگم انقدر «می‌ذاری» رو با «ز» ننویسید؛ آخرش سکته می‌کنم از دستتون! می‌گن شباهنگ فقط مال نسرین نیست، مال یک ملت بلاگر هست. می‌گن با رفتنت به یک ملت پشت می‌کنی! می‌گن تو یه دایناسور انعطاف‌پذیری، با قابلیت تطبیق بالا نسبت به تغییرات محیط! می‌گن این قصه‌ای که سال‌ها عمرت رو درش ثبت کردی با بیت به بیتش خاطرات زنده و واقعی داری، از یک پوست پفک و شکلات کمتره؟ می‌گن اصلا شباهنگ عام‌ترین موضوع قابل وقف هست... می‌گن اصلا یه وضعیه وقتی تیتر می‌زنی نون و پنیر آوردن دخترتونو بردن... می‌گن قربون اون دل مهربونت، مخصوصا وقتایی که تنگ میشه. می‌گن میایم تو عمق متن‌های فلسفیت غرق می‌شیم؛ دردهامون رو، آرزوهامون رو، تلخ و شیرین زندگی‌هامون رو از زبون و قلم شیرین و دلنشین تو می‌شنویم... می‌گن اینقدر دست کم نگیر رفقاتو... رفقایی که خیلی مهندسی شده ازشون دلبری کردی...


عکس‌های ارسالیِ شما!


4. این پستو تقدیم می‌کنم به هندزفریِ تازه ازدست‌رفته و دل و روده‌ش هنوز از روی میز جمع نشده‌ام. آخرین آهنگی که باهم گوش دادیم: Hayedeh Shaba Hamash Be Meykhooneh Miram Man ولیکن الان دارم با هندزفریِ پیر و سابقم اینو گوش می‌دم: Mahasti Meykhooneh Bi Sharabe. و برای اینکه پستم خیلی هم بی‌محتوا و خز و خیل نباشه و یه نصیحتی، توصیه‌ی اخلاقی‌ای چیزی هم این وسط کرده باشم، عارضم به حضورتون که نزدیک اذانه و من همیشه موقع اذان به احترام اذان آهنگ‌هایی که گوش می‌دم رو Pause یا متوقف می‌کنم.

۹۶/۰۵/۲۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۳۰)

۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۳۱ ماهی کوچولو
نریـــــــا بری شمعدونیا دق میکنن

منم مثل تو آهنگ رو قطع میکنم معمولا هم چون با موبایل گوش میدم و موبایلم اذان رو میگه خود به خود قطع میشه یه سری موبایلم رو داده بودم کسی گفته بود اذانشو قطع کنم و یادم رفته بود بعدا باز آن کنم اذان رو داشتم آهنگ گوش میدادم و یه قر ریزم میدادم که یهو دیدم تلویزیون داره اذان میگه نمیدونم چرا ولی انقدر هول شدم قطع کنم آهنگ رو خوردم زمین :))) بعد اون سعی میکنم حواسم باشه اصلا نزدیک اذان آهنگ گوش ندم ریسک جانی و مالی داره
پاسخ:
:))) باشه باشه. فقط به خاطر شمعدونیا می‌مونم.
خب آخه من الان نه دانشگاه می‌رم نه خوابگاهم نه تهرانم. تو خونه هم محدودیت دارم و نمی‌تونم خانواده رو سوژه کنم. چی بنویسم آخه؟ :(

+ موبایل من اذان نمی‌گه. دوست ندارم یهو وقتی تو کلاسم یا تو تاکسی یا تو مغازه یا حالا هر جا یهو صدای اذان از گوشی‌م بیاد. حس خودریاکاری بهم دست میده :|
یکی از کابوس های همیشگی ام این بوده که نکنه قوانین ولتاژ و جریان کیرشهف غلط باشن و ما همه مون سر کار باشیم...این کابوس ها از زمانی شروع شد که فکر می کردم هندزفری های قطع شدم را با هویه 100 وات می تونم وصل کنم و هیچ وقت هم موفق نشدم :)

+شمارهء این پستت: یک عدد 12 است که یک عدد 12 دیگه را تو آغوش گرفته!
+ از شمعدونیا بنویس. تو که دست به سوژه کردنت خوبه! :)
پاسخ:
نه اون قوانین درستن. چیزی که منو چند روزه شوکه کرده اینه که اییییییییییییییییییییییییییین همه سال به پریزی که لباسشویی بهش وصل بوده دقت نکرده بودم و فکر می‌کردم لباس‌شویی فقط با آب کار می‌کنه :| برای یه کاری می‌خواستم برق خونه رو کلاً قطع کنم و مامانم می‌گفت صبر کن لباس تو ماشینه و من متوجه نمی‌شدم چرا باید صبر کنم :| خب اولین جمله‌ای که والدینم گفتن این بود که مطمئنی مدرک برقتو از خود شریف گرفتی؟

+ آخی، چه رمانتیک... ولی خب الان من چهارم که هیچ چهل و چهاری نیست در آغوشم بگیره :))
+ راستش یه وقتایی حس می‌کنم وقت خواننده رو تلف می‌کنم با حرف‌های بی‌سروته‌م :(
۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۴ ماهی کوچولو
من از بس شوت زدم دیر نماز خوندم گذاشتم باشه !
پاسخ:
من نمازمو اول وقت نمی‌خونم، ولی اونایی که اول وقت می‌خوننو دوست دارم :)
ممنون که قوانین کیرشهف را تایید کردی :)))))) 
متاسفانه همه چی برقی شده دیگه. قدیم ها لب رودخونه میبردن لباس میشستن :))

+اون وقت هایی که حال دلت تنظیمه، قلمت هم دلنشینه، هم ظرافت هایی داره که سر حرف های مگو چالش ایجاد می‌کنه، در چالش شرکت می‌کنه، حرف‌های صاحب قلم را می‌زنه و صحنه را خیلی شیک و مجلسی ترک می کنه :دی

وقت هایی هم که نیست فدای سرت، مال کی همیشه تنظیمه آخه! 

پاسخ:
جالبه تو خوابگاه همیشه رعایت می‌کردم لباسامو تو ساعات اوج مصرف نندازم لباسشویی. اون وقت هنوز تو شوکم که اون روز چرا فکر کردم لباسشویی فقط با آب کار می‌کنه :|

من دو سالی میشه که تنظیم نیستم. آب و روغن و پیچ و مهره‌هام به هم ریخته...
من در جریان نبودم که لباسشویی به آب وصله. ایضا ماشین ظرفشویی. و هرگز برام سوال نمیشد آب از کجاش میاد:)) البته راهنمایی بودم. :-"
میدونستی اجاق گاز جدیدیا هم به برق وصلن؟ :|
پاسخ:
من معمولاً وقتی برقامون قطع بشه می‌فهمم این چیزارو. مثلاً مودم رو فکر می‌کردم با تلفن کار می‌کنه و نباید وقتی برق نداریم اینترنت هم نداشته باشیم.
قبل از اینکه این صفحه رو باز کنم داشتم فکر می‌کردم عنوان به چی اشاره داره و همش جک و جونور تو ذهنم میومد!

من هیچ‌‌وقت دست خالی از وبلاگت بیرون نرفتم. یا باعث شده فکر کنم یا چیزی یاد بگیرم یا لبخند بزنم :) شاید باورت نشه ولی بعد از خوندن یکی از پست‌های قبل از ۲۵ بهمن که فکر می‌کردم می‌خوای بری، نشستم کلی گریه کردم! ولی
بعدا مطمئن شدم که هیچ‌وقت نمیری(ان‌شاءالله!) :)
پاسخ:
آخه آدم با جک و جونور شبا همه‌ش میره میخونه؟ بعدشم گریه؟ نه واقعاً گریه؟ آخه من ارزش گریه کردن دارم؟!!! البته حق داشتی گریه کنیاااا، من خودمم برای یه چند تا وبلاگ گریه کردم... ببین دیگه اونا چی بودن که من براشون گریه کردم :)) واقعاً می‌خواستم برم. نذاشتید و منم دقیقاً نمی‌دونستم چه جوری برم. اینجا اگه گلدان بود می‌رفتم و گلدانمم می‌بردم. ولی اینجا یه درخته که ریشه داره و زورم نمی‌رسه بکنم ببرم.

+ خدایی گریه کردی؟ :| ترم دوم وقتی می‌خواستم از واحدمون برم دنیز (هم‌اتاقیم) گریه کرد و محکم کوبید به تخت‌خوابم و گفت خیلی بی‌شعوری که می‌ری. ولی من رفتم. چون بی‌شعور بودم :)) ترم سوم ارشدم نسیم گریه کرد و خب از اونجایی که دیگه بی‌شعور نبودم موندم.
۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۳ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
من عاشق پیچ گوشتی هستم^_^ یعنی فقط بدن من پیچ ها رو بازکنم و ببندم:)))
شما ریش سفیدها کجا میخواین برین آخه!؟
پاسخ:
من لحیم‌کاری و هویه رو بیشتر دوست دارم. هر چند تو دانشگاه این وظیفه رو به هم‌کلاسی‌های مذکرم محول می‌کردم. داغ که می‌شد استرس می‌گرفتم. و می‌گیرم.
والا جایی هم نداریم بریم. فقط حس می‌کنیم اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است، دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من  نه این که مرا شعر تازه نیست، من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست، در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل شبیه غزل‌های من شود، چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی تو را کنار خود احساس می‌کنم، اما چقدر دل خوشی خواب‌ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست، آیا هنوز آمدنت را بها کم است
(محمدعلی بهمنی)
گفتم شاید موشی همستری سنجابی مورچه‌ای چیزی به عنوان حیوون خونگی داری و میذاری تو جیبت و میخونه هم استعاره از یه مکانی باشه بالاخره! 😶 البته این نظریه در چند ثانیه رد شد چون اگه داشتی احتمالا تا الآن می‌نوشتی!

خب دیگه پس خودتم تجربه داری درک می‌کنی :) 
در دنیای واقعی دوستی تا حالا ندیده و نفهمیده براش گریه کردم. یعنی نمی‌خواستم تصمیمش تحت تاثیر من عوض شه و صرفا برای دل‌تنگی و در خفا بوده. 
پاسخ:
:)) من از جک و جونور می‌ترسم. ولی خب این نظریاتت رو به این سرعت رد نکن، چون من از خیلی داشته‌هام ننوشتم اینجا ^-^
۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۰۶ نیمچه مهندس ...
تو چقدر با احساسی دختر:)
من اگه خودمم خراب شم بعید نیست خودمو بندازم دور
+راستی،میدونستی اگه اسم وبلاگیت رو ثبت رسمی کرده بودی به عنوان یه برند و اینجا خارج بود الان کلی درآمد داشتی؟
 از بس که تاکسی تلفنی و مغازه و چه و چه به اسم شباهنگ وجود داره:)
اینقدری که من هرجا جغد دیدم(چه واقعی و چه فانتزی) بلند گفتم ا! جغد!خواهرم و دخترخاله م و پسر خاله م میگن هرجا جغد میبینن یاد من میفتن.
دنیای باحالیه:)
پاسخ:
:) اتفاقاً من همون‌قدر که دستِ نگه‌دار دارم (یه نمونه‌ش پوست چیپس و پفک)، همون‌قدرم دستِ دورانداز دارم.
اتفاقاً یه فرهنگ لغت کوچولو باید برای درس فرهنگ‌نگاری‌م می‌نوشتم و چون باید چاپش می‌کردم (البته 2 نسخه!) باید اسم هم داشته باشه و خیلی دوست داشتم تورنادو یا شباهنگ می‌ذاشتم اسمشو. ولی خب دوستان ارشدم در جریان وبلاگم نیستن و نمی‌خوام هم باشن. می‌دونن جغد دوست دارماا. چون کلی لوازم‌تحریر جغدی داشتم.
:))) منم هر موقع جغد می‌بینم یاد شماها می‌افتم
مگه لباسشویی به پریز برق باید وصل باشه؟:|
2.یه سوال،گفتی باید پایه ی المان های سوخته رو بشکنین و بندازین دور،که با بقیه قاطی نشه؛مگه از سطل آشغال هم المان برمیداشتین که میخواستین با اون سالما قاطی نشن؟
+من اردیبهشت رفته بودم نمایشگاه کتاب یه غرفه دیدم که انتشارات شباهنگ داشت،یه بارم رفته بودم انقلاب یه انتشارات شباهنگ دیدم:دی از جفتشونم عکس گرفتم(حتی اون انقلابیه رو چون گوشی خودم شارژ نداشت گوشی بابامو گرفتم که عکس بگیرم:دی)،ولی نشد که آپلود کنم برات.مثل الان که با دیتا اومدم و باااازم نمیتونم آپلود کنم:دی قول میدم رفتم خونه بفرستمشون:دی 
پاسخ:
:)) آره عزیز دلم
نه خب یه وقتایی سطل آشغال دور بود و می‌ذاشتیم همون جا روی میز و بعداً قاطی سالم‌ها می‌شد. برای همین می‌گفتن پایه‌شو بشکنین. البته یه وقتایی پایه‌ی سالم‌ها هم می‌شکست و پایه لحیم می‌کردیم و خیلی وقتا آی‌سی سوخته رو اشتباهی به مدار می‌زدیم و کار نمی‌کرد.

+ منتظرمااااا. بفرستشون. یه فولدر دارم که ملت هر چی شباهنگ می‌بینن عکسشو می‌فرستن و منم به اسم خودشون می‌ذارم تو اون فولدر و هر سال روز تولد وبلاگم از عکس‌ها رونمایی می‌کنم. عکس‌های پارسال:
حجمش خیییییییییییییلی زیاده و وقتی رفتی خونه ببین
1.حالا خوبه تو وامیسینی خراب شن بعد!داداش من شیکم تمام وسایل برقیو با اینکه سالم بودن
سفره میکرد بعدشم میگف کاری از دستم برنمیاد :|

3.عه عاغاًمن هر کی که کامنت‌دونی رو میبنده،با این فکر که لابد نمیخواد کسی چیزی بگه،چیزی نمیگم!بعدا کاشف به عمل میاد که ملت رفتن خصوصی پیام دادن :| یادم باشه زین پس توجه نکنم کی بسته کی نبسته!حرفمو بزنم بره! D:

4.اوه اوه.این نکته‌ی اخلاقیت خیلی کارساز بود.من اگه خیلی شاد باشه pause میکنم.به این فکر نکرده بودم که به احترام اذان،چیز دیگه‌ای پخش نشه.
پاسخ:
:))) نه من حتماً روی وسایل خراب کار می‌کنم. فقط یه وقتایی سالم‌ها رو با خرابا مقایسه می‌کنم و البته به نتیجه نمی‌رسم.

اگه بخوام کسی چیزی نگه اون کامنت خصوصی رو هم برمی‌دارم. دلیل بستنش اینه که نمی‌خوام کامنت‌های همدیگه و جواب‌های منو ببینید :دی

من بی‌کلام هم پخش نمی‌کنم. کلاً هیچی پخش نمی‌کنم. یکی دو دیقه بیشتر نیست که.
 نری ها
اگه بری مراد چی میشه :((
از کجا بعد پیدات کنم:'(
پاسخ:
یه چیزی بگم؟
خب...
دور و بر من پرِ مردها و مرادهاییه که دوست ندارن زنشون وبلاگ داشته باشه، دوست ندارن زنشون تو این فضا باشه و حتی می‌خوان شماره‌شو عوض کنه و با دوستای سابقشم ارتباط نداشته باشه. فکر کردی چرا یه وقتایی غمگین می‌شم؟
غمگین‌ترین می‌زاری‌ِ عالم، برای زیرنویسِ فیلم‌هاست. هیچ راه حلی به جز تحمل کردنش وجود نداره. 

خوبه که می‌نویسی. خوبه که حتی وقتایی که حوصله‌ی خوندنِ هیچ‌ چیزی رو ندارم، اگه ستاره‌ی شباهنگ روشن باشه می‌زنم روش تا خارج از نوبت بخونمش. 

ماشین لباسشویی :))) 
یادِ وقت‌هایی افتادم که برق می‌ره و می‌گم خب حالا که کولر روشن نمی‌شه، پنکه رو بزنم از گرما نمیرم. 


پاسخ:
اون خارج از نوبتی که گفتی رفت تهِ قلبم و ته‌نشین شد. به دلم نشست :)))
در ادامه ی جمله ی دوستمون که فرمودن" بری شمعدونیا دق می کنن!" بنده عرض می کنم "اگه بری اقاقیا دق می کنن" ربطشم نمیدونم به چیه ولی در کل اگه بری بلاگرا دق می کنن" دور از جونم و جونشون!"

استغفر الله..
هایده؟ مهستی؟
ولی واقعا صدای محشری داشتن و چه بسا دارن.
پاسخ:
خدا نکنه :)
بیشتر از صدا، من مفاهیم عمیق آهنگاشونو دوست دارم :))) به خداااا!
هر دوشون فوت شدن و اگه نمی‌دونی بدون اینا خواهر بودن. هایده سال 68 فوت کرد و مهستی 86
خوشبختهنه یا متاسفانه من با آهنگای هر دو بزرگ شدم چرا که پدرم هر روز و هر روز اینا رو گوش می کردن :|||||
مخصوصا با این "می خونه هه" (:دی) خیلی خاطره دارم خخخخ
یا اون که میگه
مستی م درد منو دیگه دوا نمی کنه
خخخخ

خاطراتمو زنده کردی خخخخ

الان چی بگم؟ بگم خدا ازشون بگذره/نگذره یا رحمت کنه هوم؟؟؟ -_-
پاسخ:
:))) پدر منم.
ولی خب اون موقع من متوجه عمق مفاهیم‌شون نبودم و بدم میومد ازشون. رفتم خوابگاه و اونجا متوجه عمق معانی‌شون شدم و الان با کوله‌باری از تجربه برگشتم.

من جای خدا نیستم؛ ولی یه وقتایی فکر می‌کردم تنها گناه اونا خوندن و رقصیدن بود و وقتی با خودمون مقایسه می‌کنم می‌بینم خب کم‌گناه‌تر از اونا نیستیم و شاید اوضاع ما خراب‌تر هم باشه.
۲۰ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۹ نیمچه مهندس ...
نسرین تو فکر می کنی خوندن و رقصیدن گناه باشه؟
-ستاد پست را به بیراهه هدایت کردن:p
پاسخ:
نه انقدرام بی‌راهه نیست. خوندن و رقصیدن برای کی؟ ببین حکم شرعی‌ش اینه که زن فقط باید برای شوهرش برقصه و اگه صدای خوبی هم داشت بخونه. این به کنار. تو این احکام شرعی، بسته به نظر مراجع، رقص خانوما برای خانوما تو عروسی هم اشکالی نداره. اینم به کنار. ولی من شخصاً ترجیح می‌دم فقط برای خودم برقصم. حتی اگه همچین احکامی نباشه. رقص برای شخص شخیص شوهرم جزو مسائل خصوصیه و هدفشم فرق داره و کلاً یه چیز دیگه است و در این مقال نمی‌گنجد! 
ولی رقصیدن برای دیگران (دیگران ینی افرادی جز خودم و جز شوهر که خب گفتیم که هدفش فرق داره و در این مقال نمی‌گنجد) رو دوست ندارم. رقصیدن سایرین برای خودم رو هم نمی‌پسندم. احساس سبکی و دلقک بودن بهم دست می‌ده :| خب که چی من دست و پا و سایر اعضا و جوارحم رو تکون بدم و بقیه دست بزنن؟ فلذا تو این یه هفته که دو تا عروسی دعوت بودم، صبح قبل از اینکه برم آرایشگاه تو اتاقم برای خودم رقصیدم و خودمو تخلیه‌ی روانی کردم و سپس رفتم عروسی. و اونجا از جام تکون نخوردم و هر چی خواننده فرمود تکون بده تکون ندادم. بعد که برگشتم خونه ته‌مانده‌ی تکونمو دادم :|
۲۰ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۰۲ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
عاشق جوابی هستم که واسه کامنتم نوشتی:)))
منم لحیم کاری دوست دارم. ولی تو خونه هویه نداریم. خیلی هم سر لحیم کاری انگشت هام رو سوزوندم ولی بازم دوسش دارم^_^

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست / تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
 گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم / گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
 قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از تو / گاهی از دور تو را خواب ببینم کافیست
 آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن/ من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
 من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه / برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
 فکر کردن به تو یعنی غزل شور انگیز / که همین شوق مرا خوب ترینم کافیست
 
محمدعلی بهمنی
پاسخ:
من قانع نیستمااااا. گاهی از دور و اینا حالیم نیست. یا همه‌شو می‌خوام یا نمی‌خوام اصن :)))

میخواستم برایت شعر بگویم
صحبت از چشمانت که شد
قافیه را باختم
(عادل قریشی)
خخخخخخخ
ینی نسرین عاششششقتم
خودت نه ها جوابی که به کامنت "نیمچه مهندس" دادی :دی

خودتم میدوستم -_^
نری معتاد بشیا خخخخخ
پاسخ:
:)) فکر کنم بیشتر از خودِ پست جواب کامنتا بهتون می‌چسبه و چه ظلم بزرگی در حقتون می‌کنم وقتی می‌بندمشون :دی
۲۰ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۵۱ نیمچه مهندس ...
حالا من که حرکات موزون بلد نیستم و هیچ وقت هم یاد نگرفتم و کاریش ندارم ولی به نظرم حیفه بعضی خانوم ها که صدای خوبی دارن نخونن.به عنوان شغل منظورمه
یه مطلبی یه جا خوندم که خوندن زنان گناه نیست.البته اصل موضوع رو نخوندم و این خلاصه ش بود و بعدا هم گمش کردم متاسفانه
پاسخ:
خب بخونن. کی میگه نخونن. اتفاقاً اون نازی که تو صدای لیلافروهر هست تو صدای حامد همایون و حامد پهلان و حامد بهداد و حامد کاویانپور و حامد زمانی و حامد کمیلی و بقیه‌ی حامدها نیست. هست؟ نیست دیگه :))) ولی خب لابد خوندنِ خانوما و شنیده شدنشون توسط آقایون بنیان خانواده رو به هم می‌ریزه که گفتن گناهه. فی‌الواقع نحوه‌ی خوندن مهمه. مثلاً من دیدم یه سری خانوم زنگ می‌زنن برنامه‌های قرآنی و برای مجری و ملتِ 80 میلیونی قرآن می‌خونن. ولی مجری هی تاکید می‌کنه ساده بخونید. یا مثلاً خانومای مداح و حتی اینایی که برای جشن و مولودی می‌خونن. حتی همینا می‌رن تو عروسیا هم می‌خونن.
این همه شغل هست دیگه. برو یه شغل دیگه برگزین. حتماً باید مطرب شی؟ که اون دنیا سر پل صراط یقه‌مو بگیری که شباهنگ گفت اشکالی نداره؟ اصن می‌دونی من یه مصاحبه‌ردّی‌ام؟ آیا می‌دانی خواستم برم حوزه و از مصاحبه رد شدم؟ اون وقت میای از منِ گمراهِ بخت‌برگشته سوال شرعی می‌پرسی؟ :)))
@جواب کامنت آخری محبوبه شب
شاید با بستن کامنتا به ما ظلم بکنی ولی اگه اون قسمت پیشنهادات شباهنگ رو برداری قطعا به من یکی ظلم بزرگی کردی:دی 
این پیشنهادا قشنگگگ انرژی دوهفته رو به آدم میده^_^

پاسخ:
:))) جدّی؟
من چه خوب بودم و خبر نداشتم
خب؟ بازم ازم تعریف کنین ببینم دیگه چه محاسنی داره این وبلاگ
نه دیگه نداشتیم!
کامنت اول همیشه در مورد خود پست هست و کامنتای بعدی حول و هوش [=حوش!] کامنتای زیر پست می چرخه!


خو نبند دهع :////
پاسخ:
حوش. حاشیه!
چشم ^-^
سلام
با یه کم اخم برگشتم :)
آها عرضی داشتم : من از بچگی میدونستم لباسشویی با برق کار می کنه و تازه اینم کشف کردن که برق میتونه آبشو گرم کنه تا به درجه مناسب لباس ها برسه:))
اینم میدونستم گاز هم به برق وصل میشه برای فندکش البته:))
خودم میدونم نوشته هام خز داره وای خب از وقتی طنز قلمم رفت جاشو خز گرفته:)) البته باید گریه کنم براش
آها تا یادم نرفته بگم منم تالار شباهنگ و حتی زغالی شباهنگ دیدم با کلی وسیله با عکس جغد ولی از هیچ کدوم عکس نگرفتم
شباهنگ زا فکر کنم کل ایران شناختند انگار
حتی فکر کنم یه جا برند هم شده بود
پاسخ:
سلام
معلومه باهوش بودی از بچگی
چرا من هیچوقت هیچ علاقه ای به تعمیر وسایل نداشتم و ندارم
پاسخ:
چون باهاشون ارتباط برقرار نمی‌کنی. به این فکر نمی‌کنی که اون وسیله الان مثل مریضیه که به درمان نیاز داره یا مثل یه پیرمرد و پیرزنی که نیاز به کمک داره که دوباره رو پاش وایسته :(
قسمتای خوب وبلاگت(آیکون فکر کردن)
اون بالا واژه یاب خیلی خوبه:))اعتراف میکنم برای علی ای حال رفتم سرچ کردم ببینم چی میشه معنیش:دی 
قسمت موردعلاقه ی من که همون پیشنهادات شباهنگه^_^؛یه قسمت دیگه هم دوست داشتم که ادامش ندادی البته،اونجا که پست ثابت بود و قسمتای مختلفی از کتابای مختلف رو مینوشتی خیلی خوب بودن؛هدرش هم خیلی ایده ی جدیدیه!یه جورایی عین یه داستان دنباله داره:دی 
اینم برام خیلی عجیب بود که هر 2000 روز فصل وبلاگت عوض میشه،یه جورایی فکر میکردم هر 4444 روز عوض میشه:))))))
پاسخ:
:) اون واژه‌یاب یه ماهه که بلای جان منه و عین بختک شب و روز جلوی چشمم‌ه. برای فرهنگ لغتی که یه ماه دیگه چاپ میشه و پستشو می‌ذارم.
اون پست ثابتو فعلاً نمی‌تونم ادامه بدم. چون فرصت کتاب خوندن ندارم. ولی حتماً ادامه می‌دم یه روزی
هدرمم که پروفایله در واقع
فصول وبلاگم هم معمولاً با اتفاقات مهم زندگی‌م تموم یا شروع میشن
۲۱ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۳۶ رفیعه رجعتی
خوبه که پابرجایی هنوز! خرسند میباشیم :)
پاسخ:
ولی معتقدم آدم باید توی اوج بره کنار
به بعضی اعتقادات هم باید بی‌محلی کرد :)) - اشاره به جوابِ کامنتِ بالایی! -
پاسخ:
:)) به عبارت دیگه به بعضی اعتقادات نباید وقعی نهاد
۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۰۳ رفیعه رجعتی
ولی ترسو ها این کارو میکنن! 
پاسخ:
شاید...
۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۲۶ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
چشم وا کردم از تو بنویسم
لای در باز و باد می آمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد می آمد
(علیرضا آذر)

*البته تو نرو^_^
پاسخ:
من که اصراری ندارم 
تو خودت مختاری...
یا بمان...
یا که نرو...
یا نگهت می‌دارم...
محسن مرادی

رویم نمی‌شودکه بگویم بمان، نرو
نازت همیشه موقع رفتن کشیدنی ست
رسول مختاری پور

‏ناله از درد مکن،
آتشى را که در آن زیسته‌اى سرد مکن،
با غمش باز بمان،
سرخ رو باش از این عشق و سرافراز بمان
فریدون مشیرى 

حرف رفتن می‌زنی صدبار می‌میرم ولی
التماست می‌کنم راهی اگر دارد بمان
یاسر نوروزی

عقل می‌گُفت برو عشق به پایان آمَد
عشق می‌گُفت بِمان! سوءتفاهم شده است
فاضل نظری

گفتی بمان، 
می‌خواستم، اما نمی‌شد
گفتی بخوان، 
بغض گلویم وا نمی‌شد 
گفتی که تا فردا خداحافظ ولی آه
آن شب نمی‌دانم چرا فردا نمی‌شد
شفیعی کدکنی
۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۶ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
این بار یا بمان و نرو و یا برو نیا تا کی همیشه سست خداحافظی کنیم
من خسته ام از این همه تکرار یک مسیر اینک بمان در ست خداحافظی کنیم
می خواستم جواب سلام از تو بشنوم حالا که میل توست خداحافظی کنیم


تنگ غروب آن دم وقتی که می رفتم تو گریه می کردی آهسته آهسته
گفتی مگو هرگز جانا خداحافظ من بی تو می میرم آهسته آهسته


ای دوست ز شهر ما ناگه به سفر رفتی
ما تلخ شدیم و تو در کان شکر رفتی
(مولانا)


چون می روی بی من مرو ای جانِ جان بی تن مرو
(مولانا)



پاسخ:
این بی من مرویی که گفتی، آهنگشو خیلی دوست دارم

بحث آواز و موسیقی پیش آمد
در محل کار هم آنجا در آن دور دست ها 
ما دوستان مطربی داریم که مزغون چی هستن و هر از چند گاهی با آلات لهو و لعب شان  موجبات طرب و شادی  را فراهم می کنن
لیکن هنگامی که طرب کده شان نزدیک میشویم ، بانگ بر می آورن که بچا صاحبش اومد  و صلوات و این حرفا.....و نصیحت هم فایده ای ندارد.:)
پاسخ:
مطربی اگه به اندازه باشه اشکالی نداره اذیتشون نکنید :)
نصیحت (امر به معروف و نهی از منکر) شرایط خاص خودشو داره. ما تو خوابگاه آهنگ می‌ذاشتیم و بزن و بکوب و برقص داشتیم و به وقتش نوحه و عزاداری و دعا هم می‌ذاشتیم.