1092- آخرش میمیرم و خاطرات جلسات کاراموزیمو به گور میبرم
هر چی فکر میکنم و از هر بُعدی به قضیه نگاه میکنم میبینم چه در لفافه و غیرمستقیم و چه با رمز و چه بیرمز، نمیشه و نمیتونم آنچه که توی جلسات تصویب واژهها بر ما میگذره رو به رشتهی تحریر دربیارم. اساساً ماهیتِ مطالب، سوژهها و حواشی و خاطراتی که دلم میخواد در موردشون بنویسم طوریه که نمیتونم در موردشون بنویسم. علی ایُ حال به این نکته بسنده میکنم که امروز بعد امتحانی که شب قبلش نخوابیده بودم با چهار تن از یاران تو جلسهی تصویب نهایی واژههای نظامی حضور به عمل رسوندیم. اونجایی که میریم توش حضور به عمل میرسونیم یه جاییه که یه میز دراااااااااااااااازِ ده بیست سی و شاید حتی چهل متری داره که دور تا دورش اساتید و اهل فن و متخصص نشستن و کاربرگههایی که چند ماه و حتی چند سال روش کار کردن و معادل فارسی براش پیشنهاد دادنو میارن مطرح میکنن و تصویب نهایی میشه. در رأس میز رئیس میشینه و سایرین در اضلاع مجاور سکنی (بخوانید سُکنا) میگزینن. یارانم رفتن نشستن اون ته تهااااااا! رئیس گفت کنار منم جا هستاااا یکیتونم بیاید اینجا. خب منم از خدامه برم بر مسند قدرت هم نشد، کنار مسند قدرت بشینم. رفتم نشستم. تا نشستم پرسید چه طوری بابا؟ خوبی؟ بعد جلسه شروع شد. بعد من چون امتحان داشتم و شب قبلش نخوابیده بودم چشام باز نمیشد. بعد من دیگه داشتم بیهوش میشدم. الانم که دارم اینا رو میتایپم هم رو به موتم به واقع. و آنچنان خستهام که این قابلیت رو دارم که تا امتحان بعدی که دو روز بعده عینهو خرس بخوابم و قید افطار و هندونهی هشت کیلوییای که برگشتنی (برگشتنی قیده، ینی عصر وقتی داشتم برمیگشتم) خریدم رو بزنم. بعد من فکر میکردم چون واژهها نظامیه هر کی یه کُلت کمری و مسلسل هم با خودش میاره و اگه با واژههاشون مخالفت کردن مخالفینو میبندن به رگبار. بعد من جایی نشسته بودم که همه داشتن نگام میکردن و خمیازه هم نمیتونستم بکشم. بعد ازم پرسید مانیتورو میبینی بابا؟ یکی یه لپتاپ جلوی همهشون بود آخه. گفتم آره میبینم. خدا شاهده هر خطو چهار خط میدیدم. یه سری خطوطم نمیدیدم. الانم از درد بیخوابی تمام تنم زُق زُق میکنه.