1047- پستِ خوشمزه
کمتر از 48 ساعت دیگه کنکور دارم و رفتم سه کیلو هویج و سیبزمینی گرفتم آوردم خرد کردم پختم گذاشتم توی فریزر (من میگم فریزر، شما بخون جایخی) که بمونه برای بعد. اون خورشتِ قلبیِ روی برنج، خورشتِ قارچ و سیبزمینیه. خودم کشفش کردم. حاویِ مقداری سیبزمینی سرخکرده و قارچ و گوشت و رب و پیازه. پایینی سالاد کلم و زیتون و هویجه. همزمان با اینا داشتم ماکارونی هم درست میکردم. توی ماکارونی تنماهی و قارچ ریختم. اون سوپم سوپ قارچ و مرغ و عدسه. تصویر بعدی شام و دسره. عدسی درست کردم که بخورم سر جلسهی امتحان دچار کمبود آهن مغز نشم. عدس دوست ندارم و توش سیبزمینی ریختم که این عدم علاقه رو جبران کنه. عکس دسرای شکلاتی رو فرستادم برای گروه خانواده و فک و فامیل و عمهها برگشتن میگن وای آبرومون رفت. چرا تو ظرف پلاستیکی ریختی؟ الان هماتاقیات میگن این ظرف درست و حسابی نداره. عمههام نمیدونن هماتاقیام منتظرن شکلات صبونهم تموم بشه تو لیوانش چایی بخورن. چه تصوراتی از محیط پیرامونم دارن والا. اون سبزیپلو با ماهی هم با تمام سبزیپلو با ماهیهای دنیا فرق داره. فرقشم اینه که استخونای ماهیشو طی عملیاتی کثیف! درآوردم و قاطی سیبزمینی سرخکرده کردم و یه کم رب هم بهش اضافه کردم. اون ظرف پلاستیکی قرمزو گذاشتم بغل دستم و موقع درس خوندن ازش مستفیض میشم. از پنج شش سالگیم دارمش. بچه که بودم توش گوجه سبز میریختم و با مامانبزرگم میرفتم پارک و گوجه سبزا رو میخوردم برمیگشتیم. قراره قاطی جهیزهم ببرم خونهی مراد و کماکان توش چیز میز بریزم. با این حال، الان دارم فکر میکنم برای شام چی درست کنم؟ آخه من ازوناشم که وقتی امتحان دارن میرن آشپزخونه و هی سیبزمینی سرخ میکنن، هی هویج رنده میکنن، هی پیاز پوست میکنن، هی سبزی پاک میکنن، هی یه چیزی رو هم میزنن و هی شعله رو کم و زیاد میکنن و فشار روانیشونو روی گوشت و سبزیجات و حبوبات تخلیه میکنن. وگرنه در حالت عادی حس و حال آشپزی ندارم به واقع. فکر کن مثلاً مراد معلم یا استاد دانشگاه باشه و هی هر روز ازم امتحان بگیره. اینجوری منم هی هر روز تو آشپزخونهام :)))
این آهنگ خودش یه طرف، اون جملهای که دقیقهی دوم میگه یه طرف
عیدتون مبارک.