1- خوشا ای دل بال و پر زدنت
سلام
الان ساعت 5 صبه و دارم اینو گوش میدم
شبانگاهان تا حریم فلک چون زبانه کشد سوز آوازم
شرر ریزد بیامان به دل ساکنان فلک ناله سازم
دل شیدا، حلقه را شکند، تا برآید و راه سفر گیرد
مگر یکدم گرم و شعلهفشان، تا به بام جهان بال و پر گیرد
خوشا ای دل بال و پر زدنت، شعلهور شدنت در شبانگاهی
به بزم غم، دیدگان تری، جان پرشرری، شعله آهی
بیا ساقی تا بهدست طلب، گیرم از کف تو، جام پی در پی
به داد دل، ای قرار دلم، نوبهار دلم، میرسی پس کی؟
چو آن ابر نوبهارم من، به دل شور گریه دارم من
میتوانم آیا نبارم من؟
نه تنها از من قرار دل، میرباید این شور شیدایی
جهانی را دیدهام یکسر، غرق دریای ناشکیبایی
بیا در جان مشتاقان، گلافشان کن، گلافشان کن
به روی خود، شب ما را، چراغان کن، چراغان کن
سهی نصف با صدای زنگ موبایل مژده بیدار شدم, اون دو تا هماتاقی دیگهمون رفتن خونه
هفتهای یکی دو روزشو هستن و بقیه روزا منم و مژده.
یارو مزاحم بود, یه مزاحم آشنا,
بعضی از این پسرا کی میخوان بزرگ شن, کی میخوان بفهمن؟
آخه آدم انقدر نفهم؟ انقدر بیشعور؟ 3 نصف شب زنگ زده میگه خواب بودی؟!
به هر حال مژده از من عذرخواهی کرد و موبایلشو خاموش کرد و
دوباره پتو رو کشید روی سرش و خوابید
تو این 10 ترمی که 10 بار خوابگاهمو عوض کردم, با آدمای مختلفی آشنا شدم,
یکی دیر میخوابید, یکی زود, یکی کم, یکی زیاد, خواب یکی سبک بود, یکی سنگین,
یکی تو خواب حرف میزد, یکی گریه میکرد, یکی میخندید,
یکی نسبت به سر و صدا حساس بود, یکی نسبت به نور
اما من...
دیگه بیدار شدم و خوابم نبرد, ناراحت نبودم, عصبانی نبودم, ولی دلم آشوب بود
شام نخورده بودم
نه وقت نماز بود, نه وقت درس خوندن
بلند شدم سحری درست کنم, روزه بگیرم
تا برنج آماده بشه, سیبزمینیارو سرخ کردم,
گوشتو از فریزر درآوردم و ریختم کنار سیبزمینیا,
چایی دم کردم, یه کم سالاد, طالبی, آبپرتقال
همه رو آوردم چیدم روی میز و ساعتو نگاه کردم دیدم چهار و بیست دیقه است
گوشیمو نگاه کردم ببینم اذان کیه
چهار و بیست و هشت
چند قاشق برنج, یه کم طالبی و چایی و صدای موذنزاده ...