پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پسر استاد شماره 19» ثبت شده است

۱۷۰۱- دانشجوی خطرناک

جمعه, ۱ بهمن ۱۴۰۰، ۱۲:۲۷ ب.ظ

یکی از دوستانم پرسیده بود «عالم تماشاخانۀ شگفتی‌های آفرینش است. یعنی به هر طرف که نگاه کنیم آفریده‌های زیبای خداوند را می‌بینیم» از چند جمله تشکیل شده. سؤال امتحان برادرش بود. خودش (برادر دوستم) نوشته بود دو جمله ولی معلمش غلط گرفته بود که سه جمله‌ست. بیشتر هم‌کلاسیاشم نوشته بودن سه جمله. من هم اعتقاد داشتم دو جمله‌ست ولی برای اطمینان خاطر موضوع رو تو گروه استاد شمارۀ ۱۹ مطرح کردم. این گروه در مقایسه با گروه‌های دیگه فعال‌تره و اگر کسی سؤالی مطرح کنه و مطلبی به اشتراک بذاره، بقیه می‌بینن و بازخورد می‌دن. هم‌کلاسی‌هام و استادم هم مثل من معتقد بودن دو جمله‌ست. تعریف‌هایی که از جمله داشتیم رو به اشتراک گذاشتیم و با همۀ این تعریف‌ها باز هم دو جمله بود. استادمون می‌گفت «پسر من هم همین مشکل رو داره. مشکل اینه که اساساً معلم‌ها خودشون به تمایز تعریفی که می‌کنند، یعنی وجود فعل توجه نمی‌کنند. کتاب‌های فارسی دبستان مفهومی تدوین شده، با پرهیز از آموزش مستقیم دستور زبان؛ ولی معلم‌ها همچنان کار قدیم خودشون رو می‌کنند. هنوز به بچه‌ها جملۀ مرکب و بند موصولی رو یاد نداده‌اند، ولی مثال اون‌ها رو می‌زنند. در مورد متممِ بندی هم که اصلاً مشکل دارند». استادمون معتقد بود که مشکل بیش از آموزش و پرورش و کتاب‌ها، معلم‌ها هستن. در واقع کتاب‌ها تا حد زیادی اصلاح شده‌اند ولی معلم‌ها ساز خودشون رو می‌زنن و به‌روز نمی‌شن. با استاد موافق بودم. سر همین معادل‌های فارسی هم معلم‌ها خیلی‌هاشون می‌گفتن ما از اول گفتیم کلروفیل و عادت کردیم و دیگه نمی‌تونیم بگیم سبزینه. هر چقدر توجیهشون می‌کردیم که بچه‌هایی که هنوز نه کلروفیل به گوششون خورده نه سبزینه، و هنوز عادت نکردن که بگن کلروفیل بهتره که اولین بار بهشون سبزینه رو یاد بدید، گوششون بدهکار نبود که نه دیگه ما عادت داریم بگیم کلروفیل. بحث اصلی، اشتباهات معلم‌ها بود. نوشتم «فکر کنم در کنار مسائل مربوط به آموزش، باید تو بخش پرورش به بچه‌ها یاد بدن که وقتی فکر می‌کنن یه چیزی اشتباهه به‌شکل مؤدبانه مطرحش کنن و دفاع کنن از باورشون». بعد یادِ اون داستان کتاب تعلیمات دینی ابتدائی افتادم که امام حسن (ع) و امام حسین (ع) بچه بودن و دیده بودن یه پیرمرد اشتباه وضو می‌گیره و به‌شکل مؤدبانه‌ای متوجه اشتباهش کرده بودن. پس بخش پرورشی هم کم نذاشته برای ما. داشتیم در مورد اشتباهات بزرگترها صحبت می‌کردیم. اینکه وقتی یه چیزی رو اشتباه می‌گن چه واکنشی نشون بدیم و بچه‌ها رو چجوری تربیت کنیم که واکنش درست نشون بدن. به هر حال معلم بزرگتره و احترامش واجب. اما میشه زیر بار هر کار و سخن اشتباهی رفت که بی‌احترامی نشه؟ یکی از هم‌کلاسیام می‌گفت من اغلب نمی‌تونم سکوت کنم و یه طوری همون موقع موضوع رو مطرح می‌کنم. که خیلی وقت‌ها باعث دلخوری می‌شه البته. یکی از هم‌کلاسیام که خودش معلم بود به‌شوخی گفت اگه کسی غلطمو دربیاره ازش نمره کسر می‌کنم. منم گفتم در ۹۸.۲ درصد موارد سکوت می‌کنم و اگر هم بگم خیلی نرم و لطیف می‌گم. اما حتماً به‌عنوان خاطره عکسی، فیلمی، صوتی چیزی ذخیره می‌کنم و نگه‌می‌دارم. بعد چندتا خاطره تعریف کردم براشون از اشتباهات علمی و غیرعلمی معلم‌ها و استادهام و در پایان عکس چندتا از غلط‌های املایی معلم‌های دوران دبیرستان و اشتباهات محاسباتی استادهام رو بدون اینکه از کسی اسم ببرم گذاشتم تو گروه. یکی از عکس‌ها مربوط به دوران دبیرستان بود. معلممون فصل یک و دو پنج رو حذف کرده بود که تو امتحان نمیاد. پای تخته نوشت اینا حذفن و حذف رو با ظ نوشته بود. من هم عکس گرفته بودم. استاد با شکلک خنده گفت عجب دانشجوی خطرناکی هستید شما! چند تا عکس از کار من گرفتیه‌اید تا حالا؟ بعد گفت اگر اشتباهات لپی و دستوری و واژگانی و علمی من رو هم جمع کردید، بهم بگید؛ نمره اضافه کنم.


+ یه معلم هم داشتیم که هر جلسه یه ربع بیست دقیقه خاطره تعریف می‌کرد. اغلب راجع به دانش‌آموزان قدیمیش. منم هر چی تعریف می‌کردو گوشۀ کتابم می‌نوشتم. آخر سال فهمید و گفت خاطراتی که نوشتیو برام بیار نگه‌دارم. منم روز امتحان نهایی از صفحات خاطره‌دارِ کتابم کپی گرفتم بردم براش.

+ یکی دیگه از کارهای عجیب دوران تحصیلم این بود که تکیه‌کلام‌های معلم‌هامو می‌شمردم یادداشت می‌کردم. این کارم کمک می‌کرد که حواسم همیشه جمعِ حرفاشون باشه. یه دفتر داشتم که توش می‌نوشتم فلانی تو فلان جلسه ده بار گفت پس بنابراین فلانی بیست بار گفت مثلاً، چیز، اوکی، به‌اصطلاح و...

۱۸ نظر ۰۱ بهمن ۰۰ ، ۱۲:۲۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

۱۵۱۱- خام بُدم پخته شدم

يكشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۱۴ ق.ظ

رسیدم به این مقالۀ استاد شمارۀ ۱۹ و با خوندن این دوتا پاراگراف لبخندی زدم از اعماق جان، به پهنای صورت که البته به نیشِ تا بناگوش باز شباهت بیشتری داشت تا لبخند. به خودم قول دادم منم در آینده یه همچین مقاله‌ای بنویسم و توش بگم پسر اولم تو فلان سن به فلان چیز فلان می‌گفت و دختر دومم بهمان. من تا یه همچین مقاله‌ای ننویسم آروم نمی‌گیگیرم و اگه یه همچین چیزی ننوشته مُردم رو قبرم بنویسید ناکام. اصلاً به‌نظرم من یه دونه از این مقاله‌ها به دنیا بدهکارم و زندگی هم یه همچین فرصتی رو به من بدهکاره و یه ضرب‌المثل ترکی هم داریم که ترجمه‌ش میشه طلبکار سلامتی بدهکارو می‌خواد۱. حالا این خط و نشون رو اینجا یادگاری می‌ذارم که چند سال دیگه بیام بهتون بگم الوعده وفا. 



من از قبل این استادو نمی‌شناختم، ولی الان یه جوری با این مقاله‌ش و سبک زندگیش حال کردم که اگه انتخاب استاد مشاور با خودم باشه به مشاوری برمی‌گزینمش. قشنگ معلومه از وقتی بچه‌هاش به غان و غون کردن افتادن قلم و کاغذ گرفته دستش و اینا هر چی ادا کردن، ثبت و ضبط کرده و ازش یه مقاله درآورده. و به‌نظرم از اونجایی که باباها نسبت به مامان‌ها با بچه‌ها کمتر در ارتباطن، احتمالاً متوجه ظرایف زبانی بچه‌هاشون نشده. مگر اینکه خانومشم کمکش کرده باشه.

یه نکته هم راجع به این پزیدن بگم. من خودم بچه بودم، اول، دوم و حتی سوم ابتدائی، سعی می‌کردم از فعل پختن استفاده نکنم و به جاش بگم پزیدن. چون پُخ به زبان ترکی معادل با گُه و عن (ببخشید که ان‌قدر شفاف دارم می‌گم) هست و واژۀ مؤدبانه‌ای نیست و من تا این سن بر زبانم جاریشون نکردم و اولین بارم هست تایپشون می‌کنم :)) لذا فکر می‌کردم به جای پختن اگه بگم پزیدن مؤدبانه‌تره. تا اینکه به‌مرور زمان با پختن کنار اومدم و به کار بردمش :|

شمام اگه از کودکی‌تون یا از کودکانتون خاطرۀ زبانی دارید با ما در میان بگذارید.


۱ این ضرب‌المثلی که ترجمه‌شو گفتم اینه: بُشلو بُشلون ساغلن ایستر. ترجمهٔ تحت‌اللفظیش میشه صاحب بدهی سلامتیِ صاحب بدهی رو می‌خواد. حالا نمی‌دونم طلبکار کجاشه که فارسیش میشه طلبکار سلامتی بدهکارو می‌خواد. و دلیلشم اینه که زنده بمونه و بدهیشو بده.

۳۶ نظر ۱۴ دی ۹۹ ، ۰۰:۱۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)