742- همهاش انقدر مونده بود وارد مجلس بشم
چه قدر؟
انقدر:
هنوز نمرههای ترم قبلمون تایید نهایی نشده
رئیس درگیر انتخابات بود و فرصت نمیکرد امضاشون کنه...
حس خوبیه وقتی تنها خوانندهی یه وبلاگی... خیلی حس خوبیه! خیلی هااااا! خیلی!
نویسندهاش هم دختره به واقع!
و نیز حس خوبیه وقتی تو گروه درسی، یه همچین پیام تبریکی دریافت میکنی:
امروز با نسیم و سایر دوستان، 7 صبح خوابگاه رو به مقصد شهید بهشتی ترک گفتم که صرفاً و صرفاً برم مجوز خوابگاه رو بگیرم و وقتی میگم صرفاً برای این کار رفتم، ینی واقعاً صرفاً برای همین کار رفتم! هزینهشو که معادل دو، دو و نیم برابر هزینهی بقیه دانشجوهاست، یه ماه پیش پرداخت کرده بودم و مجوز اسکان داشتم؛ ولی شخصاً خودم باید میرفتم اون برگه رو تحویل میگرفتم ازشون و به دوستام یا هماتاقیام نمیدادن اون برگهی کوفتی رو. بدمسیرم هست این شهید بهشتی و منم که اصن دانشجوی بهشتی نیستم و بنا به درخواست جناب آهنگر دادگر صرفاً و صرفاً از خوابگاهشون مستفیض میشم؛ چون رشتهی من به دلیل جدید بودن، خوابگاه نداشت و موقع مصاحبه گفته بودم خوابگاه ندین نمیام و اینا رو میگم که اونایی که جدیدن نپرسن که اعصاب ضعیف من خط خطی نشه.
8 صبح – بوفهی دانشکده حقوق - شهید بهشتی
من و نگار و فاطمه و ناهید (اینا همهشون برقیان)
(نگار همون همدانشگاهی و هممدرسهای و حتی هماتاقی سال اول کارشناسیمه)
بنده همین که به سن قانونی رسیدم، علیرغم میل باطنی والدینم عضو گروه پیوند اعضا شدم که اگه یه موقع خدای نکرده یه جوری مُردم که اعضای بدنم به درد بقیه بخوره، مستفیدشون کنم (از استفاده میاد؛ ینی همون مستفیضشون کنم). البته قلبم یه خورده شکسته و شاید به درد نخوره ولی خب پاک پاکه! چشمامم همین طور؛ نمیگم فیلمای بد، بد ندیدماااااااااااااا، ولی از وقتی تصمیم گرفتم دیگه نبینم دیگه ندیدم. حتی آهنگای بد، بد هم دیگه گوش نمیدم. شمام میتونین از این تصمیما بگیرین؛ سخته ولی غیرممکن نیست. نمیدونم معده رو هم میشه پیوند زد یا نه؛ ولی معدهام خدایی به درد کسی نمیخوره. دندونامم همین طور! همهشون یا عصب کشی شدن یا ترمیم :دی این سمت چپی دندونای قبل از کنکور و بیفور شریفه و این سمت راستیه افتر شریف و افتر زندگی خوابگاهی و تغذیه نامناسب!!! اون دندون عقل بالا سمت چپم هم عمل نکردم دیگه. قرار بود بعد از کنکور کارشناسیم عمل کنم :))))
بالاخره چند روز پیش یهویی رفتم کارت اهدای عضومو بگیرم و البته خیلی وقته کارته رو دارم ولی تحویل نگرفتهبودم؛ ظاهراً قانون جدیدشون اینه که کارت اهدا رو با کارت بانک ملی یکی میکنن و باید بانک ملی حساب داشته باشی که من داشتم و چون شماره کارتمو داده بودم به رئیس شماره1 برای حقوق و اینا، گفتم فعلاً دست نگه دارن و قبلی رو باطل نکنن تا حقوقم واریز بشه و بعدش کارت جدید رو که همون کارت اهدای عضوم هم بود صادر کنن.
خلاصه امروز رفتم برای تحویل کارت جدید و سوزوندن کارت قبلی و موقع نوشتن آدرس و کد پستی، شماره خونه رو نوشتم و آدرس خوابگاه فعلی و کدپستی خوابگاه سابق!!! 600تا تک تومنی وجه رایج مملکت رو هم به خاطر استعلام ازم گرفتن.
کارمنده پرسید رشتهات چیه و تو دلم گفتم یا خودِ خدا!!! حالا چه جوری حالیش کنم ترمینولوژی چیه و الکی گفتم مترجمی زبان و زبان تخصصی! شانسم که ندارم! یارو برگشت گفت منم ارشد زبانم و یه مقاله نوشتم و بیا بخون نظرتو بگو و کتابایی که به نظرت به دردم میخوره رو معرفی کن!
یارو بیست سال پیش لیسانس گرفته بود و رو مقالهاش هم که به واقع خلاصهی یه کتاب بود نوشته بود دانشجوی دانشگاه آزاد!!! واضح و مبرهن بود که با پول و بدون کنکور و صرفاً برای ارتقاء شغلی و حقوقی رفته دانشگاه و منم هر چی کتاب بیربط و با ربط به ذهنم رسید تو یه برگه نوشتم و تحویلش دادم که بره بخونه!!! مقاله رو هم ندیده و نخونده گفتم عالیه!!! موفق باشید...
یه دستگاه نظر سنجی هم کنار دست همهی کارمندا بود که گزینههای خوب و متوسط و ضعیف داشت برای سرعت و برخورد و راهنمایی و اینا و از اونجایی که یه ساعت کارمو لفت دادن و سوالات بیجا ازم پرسیدن، از طریق همون سامانه و گزینهها شستمشون و پهنشون کردم رو بند و تا الانا دیگه فکر کنم خشک شده باشن.
عصر به نسیم میگم چشات خیلی خوشگله؛ بیا برو تو هم از این کارتا بگیر که بعد از مرگت بازم چشاتو داشته باشیم
میگه نه! من نمیخوام ناقص برم تو قبر!
میگم چه فرقی داره؛ موشا و سوسکا که بالاخره میخورنت؛ بالاخره که تجزیه میشی!
بعد کارتمو نشونش دادم
میترسید از کارتم!!! :دی
یه استاد فیزیک هست تو شریف که میگن خیلی خفنه و تو فرهنگستانم استاده. احتمالاً یه درس هم باهاش داشته باشیم و احتمالاً پایاننامهمو با همین بشر بردارم. گزینهی بعدیم هم برای پایاننامه و استاد راهنما آهنگر دادگره؛ و هیچ بنی بشری با این دو تن پایاننامه برنمیداره. معاون آموزشیمون تعریف میکرد که این استاد فیزیکه که قراره استادمون بشه یه روز لیست بچهها رو میگیره و اسم منو که میبینه میگه عه! این شریفیه!!! این همولایتی خودمه و مشتاق دیدار همیم خلاصه!!!
دو هفته پیش، معاون دانشکدهمون یه لیست آورد سر کلاس که اسامی و قیمت یه سری کتاب بود که با پنجاه درصد تخفیف میفروشیم و بیاین بخرین. فرهنگنامه و دانشنامه و دیکشنری و اینا بود و منم کلاً علاقهای به کتاب کاغذی ندارم و ترجیح میدم همهچی آنلاین یا پیدیاف باشه. فقط برای یکی از کتابا درخواست دادم.
سهشنبه تایم استراحت بین کلاسا داشتم کارای رئیس شماره2 رو انجام میدادم و (همون تصویر بالا که یه کیک هم کنارمه) معاون آموزشی دوباره اومد که کی مجله و کتابهای فلان و فلان و فلان رو نخواسته و گفتم من و یه کم نگام کرد و گفت رایگانه هااااا
یه کم همدیگه رو نگاه کردیم و گفت نمیخوای؟
گفتم خب لازمشون ندارم!
خندید و گفت از ما گفتن بود، خواه پند گیر خواه ملال و رفت...
خب وقتی لازمشون ندارم چرا بگیرم آخه!!! اونم کتاب مرجع که تو هر کتابخونهای هست
مجله بخون هم نیستم!!! حتی اگه یه پولی هم رو کتابا میذاشت میداد بازم نمیگرفتم!!!
اینجا احتمالاً خونهمونه و این بچه هم احتمالاً بچهی منه که داره وبلاگ مامانشو میخونه؛