1.
صبح، تو خیابون، دم در شرکت، جلوی آیفون!
خب الان اگه در بزنم، آیفونو بردارن چی بگم؟
بگم منم باز کن؟
باز کنید؟
بگم شباهنگم؟
نسرینم؟
اصن بگم چی کار دارم اونجا!!!
هوف!!!
نمیشد کلید در اصلیو بدن من در نزنم ینی؟!!!
2.
عه! آخ جون، دو نفر دارن میان بیرون، برم تا درو نبستن
3.
ساعت دهه و استاد (رئیس) هر نیم ساعت یه بار میاد سرِ میزم که خانم شباهنگ؟
با نرمافزار راحتی؟ مشکلی نیست؟ همه چی اوکیه؟
آقاااااااااااااااا! برو بذار به کارم برسم! آخه مگه اولین بارمه نشستم پای کامپیوتر؟
4.
ساعت ده و نیم؛
یکی از همکاران، وبلاگ داره و همین الان یه پست گذاشت!
اول فکر کردم سایت شرکته ولی خب سایت نیست وبلاگه
اونم بلاگفا!!!
بلاگفا!!!
5.
تقطیع فایل به بخشهای ده بیست ثانیهای تموم شد و حالا باید تپقها و تداخل صحبت و صحبت نامفهوم و ناقص و نویز طولانی بیشتر از دو ثانیه و عبارتهای عربی و خنده رو حذف کنم و سکوتها رو به زیر یک ثانیه کاهش بدم و بعدش با فایل متنی تطبیق بدم
6.
خیلی دلم میخواد کسیو که اینارو تایپ کرده از نزدیک ببینم!!! یارو به زعم من رو نوشته به ضحم من، مشیت الهی رو نوشته معیشت الهی، مستقر رو نوشته مستقل، مصدر قدرت رو نوشته مستر قدرت!!! مستر؟!!!! رشد و نمو رو نوشته رشد و نبوق! نبوغم ننوشته!!! نوشته نبوق!!! خوانین جمعِ خان رو نوشته قوانین، سرگرد و سرهنگ و سروان و ستوانم اشتباه نوشته!!! از ژِ سِ و کلاش و اینا هم هیچی حالیش نبوده ظاهراً!!! نه که من خیلی حالیم باشه ولی خب دبیرستان یه دو واحد آمادگی دفاعی داشتم به هر حال!!! و لو اینکه سربازی نرفته باشم!!! علی ایُ حال؛ اثناء که از ثانیه میادو نوشته اصناف!!! این یکی هم معلوم نیست تسهیلاته، تصریحاته، تسلیحاته!!! اینووووووووووووو ماحصل رو نوشته ماه عسل! :)))) آخی ماه عسل!!! خدای من؛ این چیزای کُردی دیگه چیه!!! هوف!!! فاصله و نیمفاصله هم که هیچی!!! اول باید بشیم روی متن کار کنم بعد برم سراغ تطبیق با فایل صوتی ولو اینکه این کار وظیفهی من نیست!!!
7.
ساعت دوازده؛
یکی از اون 8 تا فایل تموم شد بالاخره. هوراااااااااااا
8.
ساعت 2؛
استاد یه سر رفت دانشگاه و سارا هم داره میره و من تنهام؛
ینی تنهای تنهام نیستما، پسرا هستن هنوز؛ ولی خب صبح که اومدم سلام هم ندادم بهشون
ینی همیشهی خدا تنها بودم
چه تو اون کلاس اخلاق مهندسی دکتر ف.
چه زبان تخصصی و
چه
چه میدونم آخه!!!
9.
ساعت یک و نیم؛
دومین فایل هم تموم شد. بازم هوراااااااااااا
10.
نمازمو کجا بخونم حالا؟!
نمیشه که جلوی اینا بخونم! زشته! زشت نیستاااا ولی خب نمیشه به هر حال!!!
هیچ کدوم از اتاقام خالی نیست
ینی من همیشهی خدا درگیر مکان برای نماز بودمااااا!!!
حالا چه تو اتوبوس و تو جاده چه الان!!!
11.
ساعت، یه ربع کم از 5 :دی
نمیتونم تا 7 بمونم، قضا میشه، پاشم برم شریف بخونم و از اونجا برگردم خوابگاه
12.
خب الان خدافظی کنم با این پسرا؟
چی بگم یهویی بهشون؟
خدافظ خسته نباشید؟
آهان!
الکی مثلاً بپرسم شما فردا کی میاین
خب به من چه که کی میان اینا!!! اصن نیان!!!
آهان!!!
میپرسم پنجشنبهها تا کی اینجا بازه و تا کی میتونیم کار کنیم مثلاً
همینو میپرسم و بعدشم خدافظی میکنم و میگم خسته نباشن!!!
13.
ساعت 5، دم در انرژی!
ورودی خواهران بسته است و
نگهبان نمیذاره برم تو!!!
من: میخوام برم مسجد، این کارتمه و
خب بالاخره اذن دخول به صحن شریفو گرفتم!!!
14.
ینی تمام مسیر درِ انرژی تا سالن مطالعهی دانشکده رو دویدماااااااااااااااا!
15.
خوندم بالاخره
و هنوز 4 دقیقه تا غروب آفتاب مونده
هورااااااااا! قضا نشد :دی
ینی همیشهی خدا، پروژههامم این جوری دقیقه نودی تحویل دادم!!!
16.
امروز با مریم دانشگاه قرار داشتم و به بهانه اینکه کتاب بادبادکبازو برام بیاره، میخواستم کادوی تولدشو بدم
کتابه رو آورد ولی یادش رفت بده و
رفت و
کادوی تولدشم موند :(
ینی یه همچین دوستای حواس جمعی دارم من!!!
یادمه مامان مریم تو عروسی خواهر مریم میگفت وبلاگتو میخونیم و خوب مینویسی و
الان اینجارو نخونن صلوااااااااااااات :))))
17.
هنوز اکانت شریفم فعاله و ایمیلا و کامنتامو چک کردم و
صدای اذان مسجد دانشگاه و
انقدر خستهام که نمیتونم بمونم برای نماز
کلی خرید هم دارم و بمونم دیرم میشه و بازم باید با این نگهبان کل کل کنم
18.
سیبزمینی، پیاز، هویج، شیر، میوه، نون، فعلاً همینا به ذهنِ خستهام میرسه
و یک عدد ذرت از نوع مکزیکی که هیچ وقت نفهمیدم چیش مکزیکیه
ساعت 7 و نیم و خوابگاه و پست 661