سه شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۸:۵۳ ق.ظ
موضوعاتی که تو علوم شناختی بررسی میشن، مباحثی هستن که به مغز و کارکرد اون مربوط میشن. پارسال تو یکی از منابع کنکور یه چیزایی راجع به حافظه و یادگیری و اولین باری که یه چیزی رو میفهمیم خوندم. برام جالب بود. مثلاً اولین باری که من تبدیل فوریهٔ سیگنال رو یاد گرفتم و فهمیدم به چه دردی میخوره، احساس میکردم یه اتفاق جدید تو مغزم افتاده. یه حس جدید و عجیب داشتم و حتی میتونم بگم زندگی من اون روز به دو بخش تقسیم شد. زندگی من، قبل از یاد گرفتن تبدیل فوریه و زندگی من، بعد از یاد گرفتن تبدیل فوریه. البته نسبت به همهٔ مباحث درسی این حسو نداشتم و ندارم. خیلی از چیزایی که یاد گرفتم برام عادی و طبیعی بودن. در واقع شگفتزدهم نمیکردن. دلیلشو نمیدونم که کدومهاشون و چرا این حس رو در ما میانگیزن و چرا این حسِ روشن شدن یه چراغ تو مغزمون همیشه بهمون دست نمیده. اینو نمیدونم. ولی همون موقع که این مباحث رو تو کتابهای علوم شناختی خوندم، تصمیم گرفتم هر جا این چراغه روشن شد یادداشت کنم. ینی هر جا که شگفتزده شدم بابت چیزی که فهمیدم و یاد گرفتم و دونستم. معمولاً موقع دست دادن این حس به آدم، چشما برق میزنه و طرف ذوق میکنه و از عبارتهایی مثل چه جالب! نمیدونستم! استفاده میکنه و سعی میکنه این چیزی که یاد گرفته و فهمیده و دونسته رو به بقیه هم بگه و چند روز این حس باهاشه و تا آخر عمرشم یادش نمیره. مثل وقتایی که تو گفتوگوها با یه کلمهای آشنا میشم و میفهمم فلان معنی رو میده. آخریش کلمهٔ «گودَ» بود که به عمرم نشنیده بودم. این کلمه ترکیه و وقتی دختر فامیل گفت این مانتو گودَ هست، نمیدونستم منظورش چیه و اون مانتو چجوریه. وقتی فهمیدم گودَ ینی کوتاه، به هر کی میرسیدم میپرسیدم میدونستی گودَ ینی کوتاه؟ بعد وقتی دقیقتر اندیشیدیم، درست وقتی که فهمیدم گودَ میتونه کوتَه فارسی باشه از شدت ذوق حاصله نمیدونستم چی کار کنم و کشفم رو با کی به اشتراک بذارم. ارشمیدسوار میخواستم فریاد یافتم یافتم سر بدم. یا وقتی اولین بار «خوردیی» رو از خالهٔ بابا شنیدم و منو به خوردیی تشبیه کرد. یا وقتی فهمیدم زانسو اسم آدم نیست و فرهنگ زانسو فرهنگیه که از آن سو نوشته شده باشه و با زامیار و زانیار فرق داره. یا همین چند وقت پیش که فهمیدم خرید و فروش پاسور غیرقانونیه. انقدر تعجب کرده بودم که به هر کی میرسیدم میپرسیدم میدونستی پاسور غیرقانونیه؟ ینی تا قبل از اون روز من به چشم منچ میدیدمش و زندگی من موقع فهمیدن این حقیقت دو تیکه شد. قبل از اینکه بفهمم این بازی غیرقانونیه و بعد از اینکه فهمیدم غیرقانونیه. یه مورد دیگه درست کردن ترشی بود. شنیده بودم بعضیا سفرهٔ هفتسین نمیچینن و میگن برای ما اومد نداره و اتفاق بدی برامون میافته، ولی در مورد ترشی درست کردن اینو نشنیده بودم و وقتی این موضوع رو فهمیدم به هر کی میرسیدم میپرسیدم شما ترشی درست میکنین؟ براتون اومد داره؟! مورد بعدی اولین نماز جمعهٔ رسمی بود. چند ماه پیش، یادم نیست دقیقاً چه روزی از تلویزیون شنیدم اون روز سالروز اولین نماز جمعه است. کلی تعجب کردم. فکر میکردم نماز جمعه یه پدیدهٔ عادیه که از صدر اسلام وجود داشته و جمعهها برگزار میشده در اقصی نقاط سرزمینهای اسلامی. اینکه سال ۵۸ اولین نماز جمعه برگزار شده باشه برام خیلی جالب بود. حالا تاریخچهشو نمیدونم ولی تا یه مدت به هر کی میرسیدم میگفتم میدونستی قبل از انقلاب نماز جمعه نداشتیم؟ یا وقتی که فهمیدم دکتر حداد مشاور رهبره به هر کی میرسیدم میپرسیدم ببینم اونم نمیدونسته یا فقط من بودم که در جهالت به سر میبردم؟ این شگفتزدگی رو نمیدونم چجور توصیف کنم. تعجب کردن و فهمیدن معمولی نیست. یه اتفاق خاص و منحصر به فرده که میخوای با بقیه هم به اشتراک بذاریش و فراموش هم نمیکنی. مثلاً من اولین باری که طی دیدم و با طی کار کردم و باهاش آشنا شدمو یادم نمیاد، ولی اون لحظهای که فهمیدم اون سوراخ کف طی محل قرار گرفتن شیلنگه کلی ذوق کردم و هی طیو به ملت نشون میدادم میگفتم میدونستی این سوراخ برای رد کردن شیلنگه؟ همه هم عاقل اندر سفیه مینگریستن بهم.
حالا اومدم بپرسم شیرینی میانپر خوردین؟! من تا دیروز فکر میکردم اسمش میانپور هست. پورشو مثل پورِ کاظمپور و آقاپور و گشتاسپپور و علیپور میدیدم. ولی دیشب که بابا داشت میانپر میخورد و من در واپسین لحظات بلع و هضم سر رسیدم و گفتم چه خوردهای راست بگو نهان مکن، وقتی گفت میانپر، وقتی گفتم میانپور یا پر؟ یه لحظه حس کردم یه چراغی تو مغزم روشن شد و زندگیم رنگ جدیدی به خودش گرفت. حالا میتونم بگم زندگی من از دو بخش تشکیل شده: قبل از وقتی که فهمیدم میانپر میانپره و بعد از اینکه فهمیدم میانپر میانپره.
+ شما هم از این تجربههای شگفتانگیز دارین؟ یا فقط منم که یه تختهام کمه و خدا شفام بده؟
پاسخ:
نمیانپور :))
دقیقاً همین حسیه که میگی اَاَاَ فکرشو بکن، با یه لبخند گنده. ولی معمولاً افرادی که باهاشون ذوقتو به اشتراک میذاری اینجوریان :|
یکی که ذوقمونو باهاش شریک شیم چیه؟ همونم نداریم :))
پاسخ:
سلام
حالا خیلی هم ربطی به فریب نداره. منظورم بیشتر حس شگفتزده شدنه.
میدونم قمار حرامه :) اگه بدون شرطبندی باشه این بازی حرام نیست. تعجب من به خاطر قانونی نبودن فروششه. فکر میکردم همهٔ مغازهها دارن و میفروشن
پاسخ:
سلام :|
والا یا من پستو بد مینویسم و منظورمو بد میرسونم، یا خواننده نمیگیره چی میگم. این پست با درونمایهٔ طنز، شگفتزدگی فرد رو در برابر رخدادهای طبیعی و حتی کوچک بیان میکنه. نویسنده نه میخواد دانشگاهشو به رخ کسی بکشه نه از تربیت والدین سخن به میان آورده شده است.
دقیقاً هم متوجه نشدم از چی خوشتون نیومده، ولی در کل مهم هم نیست برام. لایک و دیسلایک پستم برای همین برداشتم که نشون بدم برای خوشایند شما نمینویسم.
پاسخ:
منم برای همین تعجب کردم
پاسخ:
:)) ولی جدی به نظرم هم این کشفها منحصر به فرده هم حس بعد از کشف. ینی نه من با کشف تو ذوق میکنم نه تو با کشف من. اینکه چرا ذوق تو رو برمیانگیزه مال منو نه، سؤالیست که پاسخش را نیافتهام هنوز. مثل حس دوست داشتن که ممکنه این حس رو من نسبت به کسی یا چیزی داشته باشم تو نه. یه وقتایی فکر میکنم چرا همه عاشق لیلی نبودن؟ این حس چجور حسیه که در بقیه نیست در مجنون هست؟ چرا در مجنون هست؟ چرا نسبت به لیلی هست؟ هر چی هست مربوط به اون تیکه از مغزه که کنترلی روش نداریم و نه خودمون درکش میکنم نه بقیه :|
پاسخ:
یک. چند روز پیش داشتم فایلهای قدیمیمو نگاه میکردم. فیلمها و عکسهایی بود که موقع آشپزی یا کار تو آزمایشگاه گرفته بودم. از روشن شدن دیود فیلم گرفته بودم :)) حتی از مراحل نصب متلب فیلم گرفته بودم :)) از جوشیدن آب کتری :| سوختن :| ذوب شدن :|
من وقتی حروف میخی رو گذاشتم کنار هم و سه خط از کتیبهٔ داریوشو ترجمه کردم نصف شب بود. اگه ملت خواب نبودن جیغ میزدم از خوشحالی.
دو. تعجبم هنوز بعد این همه مدت فروکش نکرده. آخه ببین دکتر ما خونوادهٔ مذهبی هستیم. بابامم مکه رفته و آدمای معتقدی هستیم کلا. ولی از وقتی چشم باز کردم ورق داشتیم و داریم و تو مهمونیامون آقایون همیشه بازی میکنن. شرطبندی نه ها. بازی معمولی. برای همین واقعا به چشم منچ میدیدمش.
پاسخ:
آقا :| درونمایهٔ پست چیز دیگری بود. پست را به حاشیه نرانید.
پاسخ:
پس تمرین و تلاش کنید که بتونید منظورتونو برسونید :)
پاسخ:
تو خوابگاه وقتی دیدم دوستم به تشت میگه جام انقدر شگفتزده شدم که یادداشت کردم که وقتی برگشتم به همه بگم. بعد هشت سال هنوزم هر کیو میبینم میپرسم شمام به تشت میگین جام؟
پاسخ:
من کلمات جدید رو سریع وارد گفتار و نوشتارم نمیکنم. اول باید انس و الفت بگیرم باهاشون بعد. مثل آدما.
+ نخوردم تا حالا. دوست ندارم. کلا شیرینیجات زیاد دوست ندارم. الان شش تاش مونده و منتظرم یکی برداره بخوره جعبهشو من بردارم :))
پاسخ:
آره. ولی این اسم دیگهای نداره و اسم توی شناسنامهش همینه. مثل آدم. همهمون آدمیم ولی بعضیا اسمشونم آدمه
+ من تا قبل از کامنت تو فکر میکردم بالام ینی بالای من. بالا در ترکی ینی بچه، کودک، طفل، کوچک!
پاسخ:
آره. تو سریال شوق پرواز از شهاب حسینی شنیدم. چون شهید بابایی قزوینی بود و اونا هم ترکن بهنوعی، برای همین فکر کردم ترکیه.
پاسخ:
منم مطمئن نیستم حق با کیه. آخه ما این بالام رو به ترکی میگیم و معنیش عزیزمه. عزیزمی که به بچه بگیم البته. نه به همسن.
واژهیابو چک کردم. حق با منه:
پاسخ:
ما ترکها جانشو نمیگیم البته. بالام خالی میگیم. بیشتر به معنی عزیزم، طفلک و اینا.
مثلا بخوایم یه بچه رو دلداری بدیم گریه نکنه اینو میگیم بهش و دستمونو در حین گفتن میکشیم رو سرش و نازش میکنیم
پاسخ:
منم وقتی یه کلمهای که ترکی بوده رو یه عمر فارسی دونسته باشم یا برعکس، موقع آشکار شدن حقیقت احساس میکنم با احساساتم بازی شده :))
پاسخ:
خب شما با همین نیت بگو. زیباتر هم هست :)
پاسخ:
اصن هر جور دوست دارید نظر بدید. فوقش دیگه منم تهش در جوابتون از اینا میذارم: «:)»
+ وقتی میگم بحثو به حاشیه نبرید، دلیلش اینه که تخصص و اطلاعاتم راجع به حواشی کمه و پاسخی ندارم که بدم.
پاسخ:
همهٔ ظرفای دردار خونه رو مامان با پیازداغ پر کرده :)) خودمم شش تا ظرف دردار در ابعاد مختلف از دوران خوابگاه دارم توش قاقالیلی ریختم و دلم نمیاد شیرینیایی که دوست ندارمو توش بریزم :|
یادگاری نه. برای استفاده میخوامش. من عاشق کارتن و جعبهام. جعبههای مختلف شیرینی و پیراهنهای امید و بابا و جعبهٔ ظرف و گوشی و بیسکویت و خلاصه هر جا جعبه ببینم روش کاغذ کادو میچسبونم خوشگلش میکنم وسیله میذارم. مثلا تو یکیش شونه و کش و گیره و این چیزا رو گذاشتم. تو یکیش نسکافههامو ریختم. یکیش پر شکلاته. یکیش پر خودکاره. تو یکیش سیدی و نوار کاست و فلاپی! گذاشتم، تو یکیش تماااااااام بلیتهای این هشت سال و بعضی فاکتورهای خرید که خاطرهانگیز بودن و هر تیکه کاغذی که برام حکم یادگاری داره گذاشتم. الانم کمین کردم جعبهٔ میانپرو صاحاب شم توش فلش و ریدر و این چیزامو بریزم. (میانپرا اندازهٔ گردوئن و تو هر جعبه شش تا جا میشه. یه جعبهشو غصب کردم مونده این جعبه دومیه)
پاسخ:
:)) باشه. قهر نکردم که.
پاسخ:
از اونجایی که زیست و این جور مباحث هیچ وقت برام جذاب نبودن الان خب که چی خاصی تو چشامه :))
پاسخ:
خودکارای دم دستی آره تو جامدادیه. منظورم مثلا هدیهها و جایزههای اول ابتدائی تاکنونه.
آخه من چیز میز زیاد دارم و جز در جعبه نمیتونم مدیریتشون کنم
چشمم آب نمیخوره به صد تا پست بعدی برسم. شاید بهمن، ۱۱ ساله که شد رهاش کنم بذارمش پرورشگاه :))
پاسخ:
آره. با تقریب خوبی میتونم بگم از ریاضیات مهندسی همینش یادم مونده
پاسخ:
سلیقهها متفاوته. یکی از کشف یه فرمول ریاضی به وجد میاد، یکی از کشف ریشهٔ یه کلمه، یکی از ساز و کار کلیهها و دل و روده. اینکه چرا من از تشریح جسد ذوق نمیکنم ولی دوستم با جزئیات تعریفش میکنه هم قابل تأمله. مغز ما دو تا چه تفاوتی داره؟!
پاسخ:
چیز گرونیه؟
نمیدونستم.
آخه الان چی ارزونه؟!
من تا حالا از نزدیک ندیدمش :)) همیشه موقع خریدن آجیل عید و چهارشنبهسوری ازش میخریم و من همون اول اول میگم نمیخوام و اهل منزل خودشون میخورن و تعارفم نمیکنن حتی. برای همین اصن نمیدونستم میان داره و میانش پره. از نزدیک ندیده بودمش. از دوران طفولیتم هم عضو ثابت آجیلامونه.
پاسخ:
از اونجایی که زکات علم نشر آن است، من چند وقت پیش تو یکی از وبلاگها خوندم مدفوع الاغ خاصیت درمانی داره. اسم قشنگی هم داشت. عنبر نثار فکر کنم. بعد تحقیق کردم و ضمن ابراز ذوق فراوان تحقیقاتمو انتقال دادم به گروه تلگرامی مدرسه و دانشگاه :))
پاسخ:
آمین :))
چون تا حالا نخورده بودم نمیدونستم تو داره و توش پره و میانپره خب. فکر میکردم اسم مخترعشو روش گذاشتن و مخترش آقا یا خانوم میانپوره :|
پاسخ:
همهٔ کتابا و دفتر مشقای ابتدائی و راهنمایی من پارکینگه. دبیرستان و دانشگاهمم انباری
:)))) وبلاگدار نمیشن :)))) وای خدا :)))
پاسخ:
مراد میانپور میانآبادی (همین میانآبادیِ فاعلا اینا)
پاسخ:
آره :)) راستش یادم بود با سین نوشته میشه. اولش نوشتم عنبر نسا. بعد دیدم یه جوریه. بعد یادم افتاد ر هم داشت. نوشتم نسار. بعد فکر کردم نثار اینجوری با ث درسته و آخرشم درست ننوشتم
پاسخ:
ترک بود.
منم نشنیده بودم.
ولی من هر چی تلاش میکنم یه تشت پلاستیکی رو نمیتونم جام صدا کنم
پاسخ:
:)))) من اون لحظه که استاد گفت نفهمیدم. مدتها بعد یهو فهمیدم. قبل منم یکی از همکلاسیام در حین چت با من فهمید. فکر کن قدمت فهممون انقدر کهن هست که در حین چت با یاهو مسنجر به این کشف نائل اومدیم
پاسخ:
آره یاهو مسنجر :)) فلاپی دیسک هم تجربه کردم من.
پاسخ:
خب ببین ما ترکیم و اسم این شیرینی فارسیه. این ترک بودن یه کم قضیه رو بغرنج میکنه :)) مثلاً وقتی میخوایم بگیم ما میانپر میخوریم میگیم «بیز میانپر ییروخ». وقتی بافت و موقعیت ترکیه، دیگه به فکرت خطور نمیکنه این وسط یه کلمهٔ فارسی هم هست. حالا بماند که تو همین بافت ترکی مصوتِ ُ هم یه کم ترکیتر تلفظ میشه. هر چند مطمئنم ۹۸.۲ درصد میانپرخوردگان به پر بودن میانش دقت نکردن و مثل یه کلمهٔ بسیط (ساده) برخورد میکنن باهاش و اگرم بگم بهشون میگن میدونستیم مرکبه.
پاسخ:
جا داره بپرسم تو زندهای؟!
سالهاست دنبالم میکنی، ولیکن این اولین کامنتته. دو سال بود از پست هم خبری نبود.
از این طرفا؟! :))
+ شباهنگ حواسش به خوانندههاش هست :دی
پاسخ:
کاش بقیه هم برگشتنو از تو یاد بگیرن :)
پاسخ:
سلام :)
پس نتیجه میگیریم این حس یه حس منحصر به فرد و شخصیه و نمیشه به اشتراک گذاشت.
+ من اصن متخصص دین نیستم و اطلاعات کافی ندارم، ولی خب ببین وقتی جامعه و حتی متدینین! مثل منچ باهاش برخورد میکنن چرا مراجع قانون رو تغییر نمیدن؟ اینجوری حس قانونشکنی به آدم دست میده. شطرنج هم یه زمانی اینجوری بود.
پاسخ:
:)) منم الان دو زندگی خوندم
+ من التماس دعا رو بچه بودم الف لامشو نمیخوندم فکر میکردم الف لام معرفه است :))
حجرالاسود رو هم hajarAlAsud میخوندم چند سال :| حجر آلا سود
پاسخ:
شطرنج چه ربطی به کربلا و امام حسین داره؟! :| ببین امشب سر شام راجع به این موضوع با داداشم صحبت میکردم. میگفت تو وقتی اسم شطرنج و بیلیارد میاد دیگه یاد قمار نمیافتی. برای همین قانون حرام بودنش عوض شده. ولی ورق رو میبینی یاد قمار میافتی. مثال هم زد. گفت تو آرد و شکر و شیر ببینی یاد کیک میافتی. اینم همینه. چون یاد یه فعل حرام میافتی حرامه. ولی من نپذیرفتم. چون یاد قمار نمیافتم :|
پاسخ:
آره همون موقع جستوجو کردم. ولی کماکان در حیرتم.
پاسخ:
:))) وای منم اسم بعضیا رو متأسفانه بعد از فوتشون از روی قبرشون متوجه میشم در اصل چی بود. مثلا دخترخاله مامانبزرگمو سوری، سوره یا همچین چیزی صدا میکردن. موقع دیدن سنگ قبر مرحومه انتظار هر چیزی حتی ثریا رو داشتم الا صراحی!
اسمش صراحی بود.
پاسخ:
درونپور :))
آره بعضی مباحث برنامهنویسی برای منم ذوقناکن
+ قلابیه درستش غرابیه هست. هنوز ریشهشو کشف نکردم البته.
پاسخ:
سلام :)
آره :)) چه ذوقی کردین وقتی فهمیدین برچسبا برای چیه
این اختلاف پتانسیل جالبه. ولی منو شگفتزده نکرد. طبیعی بود برام. دلیلشو نمیدونم چرا بعضیا به وجد میان بعضیا نمیان. انگار خود اون چیزه فی نفسه عجیب نیست و ماییم که تعجب میکنیم یا نمیکنیم
پاسخ:
:))))))) ولی خانوما موی مصنوعی میذارنا! مخصوصاً تو عروسیا
از مغازهٔ موفروشی میخرن :دی
پاسخ:
فاطمه ۱۷۵۶ :)))))))))) وای ما عالیایم :))))
حال آنکه بیتکوین مرا به وجد نیاورد :|
پاسخ:
ما به ترکی تیترون میگیم. برای همین من اینجور مواقع اون کلمهٔ جدید رو نمیگم تا وقتی که حداقل از هفت هشت ده نفری تلفظ درستشو شنیده باشم
پاسخ:
خب از دوستای فارسیزبان میپرسم به این چی میگین
به خاطر همین دقیق و محتاط بودنمه که دوستانم دیر متوجه میشن من ترکم :)) و من زود متوجه میشم کی ترکه. مثلا تو دانشگاه هرررررر کی نمودار و نمایش رو نُمودار و نُمایش میگفت شرط میبستم با دوستام که این ترکه. بعد یه بار یکی از استادامون گفت نُمودار، تحقیق به عمل آوردیم که اونم ترکه.
گویشها و زبانهای دیگه رو هم میشه تشخیص داد با این روش.
پاسخ:
توش سفیده. نمیدونم شکره یا چیه، ولی دو نوعه. نوع اصلیش گرونه. الان شاید کیلویی صد تومن شده باشه. پارسال چهل تومن بود. چون روش پسته و اینا داره احتمالا گرون شده. نوع دومش تقلبیه و مزه نارگیل و شکر میده. البته من هر دو نوعش رو دوست دارم. انقدر این شیرینی تو عروسیا مهمه که اگه قرابیه ندن ملت میان تعریف میکنن دیدی؟! قرابیه ندادن! اگرم قرابیه ارائه بشه میان تحلیل و بررسی میکنن که تقلبی بود یا خیر :|
این شکلیه:
پاسخ:
:)) ما عیدم غراببه ارائه میدیم به مهمونا. تو طایفهٔ ما منحصر به عروسی نیست.
+ قیمت شیرینیو بیخیال، تو قیمت لوازم خونه رو دریاب. دیروز یه تلویزیون فسقلی (۴۲ اینچ:دی) رو قیمت کردیم برای یکی از آشناها. ۹ میلیون. یخچال بالای بیست تومن :| ینی من هر جوری فکر میکنم من و مراد بدون فروختن جفت کلیههامون و پیشفروش کردن کلیههای فرزندانمون نمیتونیم زندگیمونو تشکیل بدیم :))
پاسخ:
نه قطاب نیست. زرده رنگش
پاسخ:
عکسشو هر چی گشتم از اینترنت پیدا نکردم. اونایی که پیدا کردم مال لاهیجان بودن. ولی این اون شکلی نیست. توش سفیده. انگار شکر و آرد و اینا توشه
عکسشو گرفتم. سر فرصت به پست اضافه میکنم ببینی شکلشو. اندازهٔ گردوئه. رنگ زردآلو. طعمشم نمیدونم. نخوردم.
پاسخ:
هورااااااااااااااااااااااااااااااااا بالاخره عکس میانپرو پیدا کردم ببین:
اینم عکس سایر خوشمزهجات:
+ عکس میانپری که تو خونه داشتیمم به پست اضافه کردم
پاسخ:
فقط یه دیروزو پست جدید نذاشتما :)))
دارم پایاننامهمو مینویسم :) یه کم این هفته سرم شلوغ بود
و دقیقاً وسط این سرشلوغی همین دیشب قراداد یه پروژه جدیدو امضا کردم فرستادم برای استادم :| بنده خدا از مرداد میگه بیا تهران امضا کن، انقدر گفتم میام میام و نرفتم که به عکس امضام هم راضی شد
پاسخ:
ترم سه باهاش درس داشتیم، پیشنهاد همکاری داد به همه و من قبول کردم و الان کار میکنیم. همون پیکرهٔ گفتاری استاد شمارهٔ ۱۷ هست. قبلاً در موردش نوشته بود :)