440- وقتی حس نه سر پیاز و نه ته پیاز بودن بهت دست میده
اینکه فاطمه الان آلمانه و من تا حالا ندیدمش و مطهره دوست ارشدمه و تازه باهاش آشنا شدم و اصن دوست مطهره رو هم ندیدم یه طرف قضیه است، اینکه این مطهره همونیه که اون یه لیوان آبو داد دستم و گفت نطلبیده مراده و کاراکتر مرادو وارد فصل 3 کرد یه طرف قضیه
پریشب خواب دیدم جانشین آهنگر دادگر شدم و همه چیو متحول کردم! دقیقاً نمیدونم چیا متحول شده بودن ولی همه داشتن بهم تبریک میگفتن و مدام این بیت تو ذهنم ریپیت میشد که تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف عاشقی شیوهی رندان بلاکش باشد! هر چند این دو مصرع ربطی به هم ندارن ولی حداقل وزن عروضیشون که یکیه!
این از پریشب، پس پریشب که یه شب قبل پریشب باشه هم خواب دیدم رفتم نمایشگاه پرده فروشی و برای خونهمون یه پرده با طرح سربازان هخامنشی یا ساسانی یادم نیست کدومشون، انتخاب کردم و پنجاه تومنم بیعانه دادم به آقاهه که اونو به کسی نفروشه! آقاهه هم پرسید کی میای ببری و منم گفتم قراره با مراد بیام! :دی حالا نکته هیجان انگیزش اینجا بود که عرض پردهها ثابت بود و طول (ارتفاعشون) فرق میکرد
دیشبم خواب خود مرادو دیدم!!! هر چند هر چی تلاش کردم قیافهشو ندیدم که بیام براتون توصیفش کنم یا دیدم و یادم نموند ولی به هر حال موضوع کلی خوابم دعوا سر رتبههامون بود و ظاهراً ایشون رتبهی 23 رشتهی المپیاد بودن و (آخه المپیاد اسم رشته است مگه؟ اصن مگه المپیاد رتبه داره؟) منم کل کل میکردم باهاش که خب که چی که رتبهی بیست و سه ای و منم بیست و نهم و لوکیشین این جنگ و جدال و گیس و گیس کشی، قنادی سر کوچهشون بود! داشتیم شیرینی میخریدیم که البته هر چی تلاش کردم اسم کوچه رو به خاطر بسپرم بازم تلاشم نافرجام موند :)))) شیطونه میگه برو رتبهی 23 تک تک رشتههارو سرچ کن ببین اسم کدومشون مراده و بپرس ببین کدومشون سر کوچهشون قنادی دارن :دی
پریروز تو مترو حس کردم یه خانومه یه چیزی از تو کیفش افتاد و چون ازش دور بودم و نمیتونستم داد بزنم و خانومه دور شده بود و رفته بود، مسیرو برگشتم تا ببینم چه چیزیش افتاده و وقتی فهمیدم هیچیش نیافته، دوباره برگشتم و به مسیرم ادامه دادم. به قول یکی از دوستان، این شاکلهی منه و رفتارم دلیل علمی-منطقی داره و بنده با علم به اینکه ممکنه نتیجه این رفتار خوب، مثبت، اخلاقی، انسانی و غیرهی من بد باشه، دیرم بشه یا امکان تکرار گرفتاری، مشکل، دردسر و... بشه باز هم از کمک کردن دریغ نمیکنم یعنی نمیتونم با همهی محاسبات و سبک سنگین کردن ها و مناظرهی درونی، چون شاکلهام در مدار مثبت و خوبیه اون کارو انجام ندم. این ینی من کماکان حواسم به مورچههایی که روبهروی دانشکده شیمی و مهندسی شیمی رژه میرن هست و هنوز مسیری رو انتخاب میکنم که اینا له نشن. (شاکله چیست؟ 1 و 2 و 3)
خیر سرم باید تا سه هفته دیگه این کتاب کابره رو ترجمه کنم و سر کلاس ارائه بدم
اون وقت نشستم کیفیت گوگل ترنسلیتو بهبود میبخشم و
در راستای اعتلای ترجمه قدم برمیدارم و ترجمههای اشتباهشو ویرایش میکنم
گوگل ترنسلیتم ذوق مرگ شده و هی داره ازم تشکر میکنه!
+ دو تا پست قبلیو از دست ندید، برای نوشتنش یه هفته زحمت کشیدم :دی