پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دکتر ر. م. فیزیک» ثبت شده است

۱۵۱۵- مأموریت سرّی

سه شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۲۰ ب.ظ

تعدادی از هم‌دانشگاهی‌های سابقم چند ساله تو یه مجموعه به اسم مدرسۀ توسعۀ پایدار که وابسته به پژوهشکدۀ سیاست‌گذاری دانشگاه شریفه کار می‌کنن. برنامه‌هاشون بیشتر تو حوزۀ محیط‌زیست و آموزش تو مناطق محروم و هر آنچه که به توسعۀ پایدار مربوطه هست. چند وقت پیش اتفاقی با «پویش پاسداری از زبان فارسی»شون آشنا شدم و به‌عنوان هم‌دانشگاهی و دوست قدیمی و کسی که حالا با زبان فارسی بیشتر در ارتباطه و دسترسیش به منابع بیشتره، استادهامونو بهشون معرفی کردم که از تجربه‌ها و نظراتشون استفاده کنن و طرحشونو به نحو احسن پیش ببرن.

هفتۀ آینده یه همایش مجازی دارن که تو این همایش قراره دکتر رضا منصوری (یکی از استادهای دانشگاه شریف که تو فرهنگستان هم فعالیت داره) راجع به زبان فارسی صحبت کنه. حمیدرضا محمدی (مؤسس سایت گنجور)، دکتر محمود ظریف (از اعضای فرهنگستان)، مهدی صالحی، محمدمهدی باقری (از مؤسسۀ «ویراستاران») و سروش صحت هم سخنرانی دارن.

یه کلیپ می‌خواستن درست کنن که تو اون کلیپ قرار بود مردم راجع به زبان فارسی صحبت کنن و فیلمشونو بفرستن. فراخوان داده بودن و منم تو گروه‌ها و کانال‌ها فرستادم و دیگه نمی‌دونم چقدر فیلم جمع شده تا حالا. چند روز پیش شخصاً بهم پیام دادن که شما هم صحبت کن و فیلمتو بفرست برامون. گفتم باشه، ولی انقدر مشغله داشتم که نتونستم. مهلت رو تمدید کردن و مشغله‌های من هم بیشتر شد و همچنان نمی‌تونستم دو دیقه وایستم راجع به زبان فارسی حرف بزنم فیلم بگیرم بفرستم براشون. تا اینکه امروز دوباره پیام دادن و با اینکه به‌لحاظ ظاهری! اصلاً آمادگی رونمایی از خودمو ندارم :)) ولی دیگه روم نمیشه که بپیچونم :| و اومدم از شما هم دعوت کنم از خودتون فیلم بگیرید و بفرستید براشون. احتمالاً فیلم‌ها کمه که هی دارن تمدید می‌کنن. فقط لطفاً برای من نفرستید و کلاً اسمی از من نیارید. انگار شما هم یکی از اعضای گروه‌ها و کانال‌های مختلف هستید و فراخوان رو اونجاها دیدید. این آدرس کانالشونه: @sdschool

متن فراخوانشونم اینجا می‌ذارم: ما در «مدرسۀ توسعۀ پایدار» می‌خواهیم یک نماهنگ (clip) از پیام‌های مردمی برای پاسداشت زبان فارسی تهیه کنیم. از همۀ شما دوستداران و دغدغه‌مندان زبان فارسی با هر شغل، سن و تحصیلاتی دعوت می‌کنیم تا با ارسال ویدئویی کوتاه از خود با «مدرسۀ توسعۀ پایدار» در مسیر پاسداری از زبان فارسی همراه شوید. کافیست با گوشی تلفن همراه، ویدئوی کوتاهی از خود تهیه کنید و در آن راجع به سؤالات زیر در مدت دو تا پنج دقیقه صحبت کنید. سؤالات:

اگر بخواهید به شکل کوتاه، احساس، علاقه و اشتیاقتان نسبت به زبان فارسی را بیان کنید، چه می‌گویید؟

به‌نظر شما زبان فارسی در معرض تهدید است؟ چرا باید نگران و مراقب زبان فارسی باشیم؟

رسالت امروز ما در قبال تضعیف زبان فارسی چیست؟

چه صحبتی برای کسانی دارید که نسبت به مراقبت از زبان فارسی غیرمسئولانه عمل می‌کنند؟ (به‌کارگیری واژه‌های بیگانه، بی‌توجهی به دستور زبان، خط و...)

اگر فردوسی آن زمان که زبان فارسی در خطر بود شاهنامه را نمی‌سرود و یا اگر شعرای بزرگ این میراث زیبای زبان فارسی را برای ما به یادگار نمی‌گذاشتند، امروز…؟

کدام یک از آثار کهن فارسی در زندگی شما مؤثرتر بوده است؟ چه تأثیری؟ (می‌توانید در پاسختان به یک شعر، متن یا کتاب اشاره کنید)

یک جمله خطاب به زبان فارسی؟

نماهنگ تهیه‌شده، همزمان با همایش بعدی مدرسۀ توسعۀ پایدار با عنوان «تهدیدهای پیش روی زبان فارسی در مسیر توسعه» در شبکه‌های مجازی منتشر می‌شود. راحت، ساده و صمیمی صحبت کنید. لازم نیست پاسخ‌های خیلی پیچیده، فلسفی یا تخصصی بدید. قرار نیست به همۀ سؤالات پاسخ بدید. اینا نمونه سؤال هستن که بدونید راجع به چی صحبت کنید. فاصلۀ دوربین گوشیتونم زیاد نباشه که صدا ضعیف ضبط نشه. گوشی رو هم به‌حالت افقی نگه‌دارید. می‌تونید از لباس محلی (در صورت وجود) استفاده کنید. اگر فضای پس‌زمینۀ شما معرف شهر، روستا یا میراث فرهنگی جامعۀ محلی شما باشه هم استقبال می‌شه.

ویدئوهای خود را یا در واتساپ یا تلگرام به شمارۀ 9129458095 و یا به ایمیل iransdschool@gmail.com بفرستید. هر سؤالی داشتید می‌تونید در تلگرام یا واتساپ با همین شماره مطرح کنید.


پ.ن: چند روز دیگه، روز زبان مادری هم هست. من ترجیح می‌دادم پاشم برم مقبرة‌الشعرا کنار شهریار اون دو دیقه رو ضبط کنم ولی تو خونه ضبط کردم. حالا شما اگه لباس محلی دارید و به آثار تاریخیتون دسترسی دارید تو همچین فضایی ضبط کنید و تا پس‌فردا (پنج‌شنبه) بفرستید براشون. تو این همایش مجازی هم اگه دوست داشتید شرکت کنید. هر ارتباطی هم باهاشون گرفتید اسمی از من و اینجا نیارید لطفاً. آدرس سایتشونم اینجا نمی‌دم بهتون. چون اگه کلیک کنید روش آدرس اینجا تو آمار ورودی سایتشون ثبت میشه و لو می‌رم. پس چجوری آدرسشونو بدم؟ این پایین، تو این عکس نوشته آدرسشونو. تایپ کنید خودتون. اون ایمیل و شمارۀ 912 هم مال من نیست. اینا رو تو کانالشون گذاشته بودن و منم به همین شماره فرستادم فیلممو. و تأکید می‌کنم فیلماتونو برای من نفرستید و بفرستید برای اونا. با تشکر.


۲۸ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۲۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

1005- کی می‌گه، چی می‌گه، کی چی می‌گه؟

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۱۶ ب.ظ

امروز امتحان داشتم. دو تا مقاله بهمون داده بودن و گفته بودن از هر کدوم دو تا سوال قراره بدن. این مقاله‌ها یک هفته‌ی تمام همراه من بودن و بنده حتی فرصت نکرده بودم ببینم اسم مقاله‌ها چیه و کی نوشته.

یه سر به پست‌های inoreaderم زدم و دیدم هولدن و نیکولا هر کدوم یه پست با عنوان «گاهی یک نفس عمیق بکش و کاری نکن» و «قصه‌ی شما چیه» نوشتن. (دقت کردین برای پست‌های ملت فرصت دارم برای مقاله‌ها نه؟) تو فضای inoreader خبری از قالب و فونت و رنگ وبلاگ‌ها نیست و همه‌ی مطالب مثل روزنامه پشت سر هم روی یه صفحه‌ی سفید ردیف شدن و اسم نویسنده هم یه گوشه کنار پست نوشته شده. اسم نیکولا رو دیدم و یه کم اومدم پایین‌تر و حواسم نبود که دارم پست هولدنو می‌خونم. خوشم اومد. همیشه از پستای نیکولا خوشم میاد. روی لینک پست کلیک کردم بذارمش توی پیوندهای روزانه‌ام. کلیک کردم و وقتی سر از وبلاگ هولدن درآوردم جا خوردم. پستی که ازش خوشم اومده بود پست نیکولا نبود.

امروز امتحان داشتم. صبح لقمه به دست اون دو تا مقاله رو از کیفم درآوردم محض رضای خدا هم که شده یه نگاه بهشون بندازم. دیدم در موردِ زبان علم هستن و یکی رو دکتر حداد نوشتن و یکی رو دکتر منصوری (استاد فیزیک دانشگاه سابقم). یه پاراگراف از اولی خوندم و یه پاراگراف از دومی و به عاطفه گفتم این مقاله‌ی دکتر حداد چه قدر تکراریه و چه قدر همون حرفای همیشگی‌شه و اینا چیه آخه و چه قدر اِله و چه قدر بِله و گذاشتم کنار و مقاله‌ی دکتر منصوری رو برداشتم و با به‌به و چَه‌چَه و احسنت به چه نکات ظریفی اشاره کرده گویان شروع کردم به خوندن مقاله. یه چند خط سر سفره‌ی صبونه و یه چند خط تو مترو خوندم و شونصد صفحه‌ی بقیه‌شم نگه‌داشتم یواشکی سر کلاس بخونم. امتحانم ظهر بود. هی مقاله رو می‌خوندم و هی تو دلم می‌گفتم چه نکات عالمانه‌ای، چه نکات مهمی، چه دقتی، چه ظرافتی. احسنت به این تیزبینی. چه قلمی، چه سبکی، چه بیانی، چه سری، چه دمی، عجب پایی‌گویان از خوندن مقاله‌ی مذکور فارغ شدم و تا کردم بذارم تو کیفم و گفتم تا استاد برگه‌های سوالات رو پخش می‌کنه، یه نگاهم به مقاله‌ی دکتر حداد بندازم. مقاله رو از توی کیفم درآوردم و دیدم اینی که تو کیفمه مقاله‌ی دکتر منصوریه. یه نگاه به مقاله‌ای که از صبح یواشکی داشتم سر کلاس می‌خوندم کردم دیدم مقاله‌ی دکتر حداد بود.

دارم فکر می‌کنم چرا در آنِ واحد نظرم راجع به یه پست یا یه مقاله عوض شد؟ مطلب که همون مطلب بود. چی عوض شد این وسط؟

۱۷ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۱۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

742- همه‌اش انقدر مونده بود وارد مجلس بشم

يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۵۴ ب.ظ

چه قدر؟

انقدر:


هنوز نمره‌های ترم قبلمون تایید نهایی نشده

رئیس درگیر انتخابات بود و فرصت نمی‌کرد امضاشون کنه...



حس خوبیه وقتی تنها خواننده‌ی یه وبلاگی... خیلی حس خوبیه! خیلی هااااا! خیلی!

نویسنده‌اش هم دختره به واقع!

و نیز حس خوبیه وقتی تو گروه درسی، یه همچین پیام تبریکی دریافت می‌کنی:



امروز با نسیم و سایر دوستان، 7 صبح خوابگاه رو به مقصد شهید بهشتی ترک گفتم که صرفاً و صرفاً برم مجوز خوابگاه رو بگیرم و وقتی می‌گم صرفاً برای این کار رفتم، ینی واقعاً صرفاً برای همین کار رفتم! هزینه‌شو که معادل دو، دو و نیم برابر هزینه‌ی بقیه دانشجوهاست، یه ماه پیش پرداخت کرده بودم و مجوز اسکان داشتم؛ ولی شخصاً خودم باید می‌رفتم اون برگه رو تحویل می‌گرفتم ازشون و به دوستام یا هم‌اتاقیام نمی‌دادن اون برگه‌ی کوفتی رو. بدمسیرم هست این شهید بهشتی و منم که اصن دانشجوی بهشتی نیستم و بنا به درخواست جناب آهنگر دادگر صرفاً و صرفاً از خوابگاهشون مستفیض میشم؛ چون رشته‌ی من به دلیل جدید بودن، خوابگاه نداشت و موقع مصاحبه گفته بودم خوابگاه ندین نمیام و اینا رو میگم که اونایی که جدیدن نپرسن که اعصاب ضعیف من خط خطی نشه.


8 صبح – بوفه‌ی دانشکده حقوق - شهید بهشتی

من و نگار و فاطمه و ناهید (اینا همه‌شون برقی‌ان)

(نگار همون هم‌دانشگاهی و هم‌مدرسه‌ای و حتی هم‌اتاقی سال اول کارشناسیمه)


بنده همین که به سن قانونی رسیدم، علی‌رغم میل باطنی والدینم عضو گروه پیوند اعضا شدم که اگه یه موقع خدای نکرده یه جوری مُردم که اعضای بدنم به درد بقیه بخوره، مستفیدشون کنم (از استفاده میاد؛ ینی همون مستفیض‌شون کنم). البته قلبم یه خورده شکسته و شاید به درد نخوره ولی خب پاک پاکه! چشمامم همین طور؛ نمیگم فیلمای بد، بد ندیدماااااااااااااا، ولی از وقتی تصمیم گرفتم دیگه نبینم دیگه ندیدم. حتی آهنگای بد، بد هم دیگه گوش نمی‌دم. شمام می‌تونین از این تصمیما بگیرین؛ سخته ولی غیرممکن نیست. نمی‌دونم معده رو هم میشه پیوند زد یا نه؛ ولی معده‌ام خدایی به درد کسی نمی‌خوره. دندونامم همین طور! همه‌شون یا عصب کشی شدن یا ترمیم :دی این سمت چپی دندونای قبل از کنکور و بیفور شریفه و این سمت راستیه افتر شریف و افتر زندگی خوابگاهی و تغذیه نامناسب!!! اون دندون عقل بالا سمت چپم هم عمل نکردم دیگه. قرار بود بعد از کنکور کارشناسیم عمل کنم :))))



بالاخره چند روز پیش یهویی رفتم کارت اهدای عضومو بگیرم و البته خیلی وقته کارته رو دارم ولی تحویل نگرفته‌بودم؛ ظاهراً قانون جدیدشون اینه که کارت اهدا رو با کارت بانک ملی یکی می‌کنن و باید بانک ملی حساب داشته باشی که من داشتم و چون شماره کارتمو داده بودم به رئیس شماره1 برای حقوق و اینا، گفتم فعلاً دست نگه دارن و قبلی رو باطل نکنن تا حقوقم واریز بشه و بعدش کارت جدید رو که همون کارت اهدای عضوم هم بود صادر کنن.

خلاصه امروز رفتم برای تحویل کارت جدید و سوزوندن کارت قبلی و موقع نوشتن آدرس و کد پستی، شماره خونه رو نوشتم و آدرس خوابگاه فعلی و کدپستی خوابگاه سابق!!! 600تا تک تومنی وجه رایج مملکت رو هم به خاطر استعلام ازم گرفتن.

کارمنده پرسید رشته‌ات چیه و تو دلم گفتم یا خودِ خدا!!! حالا چه جوری حالیش کنم ترمینولوژی چیه و الکی گفتم مترجمی زبان و زبان تخصصی! شانسم که ندارم! یارو برگشت گفت منم ارشد زبانم و یه مقاله نوشتم و بیا بخون نظرتو بگو و کتابایی که به نظرت به دردم می‌خوره رو معرفی کن! 

یارو بیست سال پیش لیسانس گرفته بود و رو مقاله‌اش هم که به واقع خلاصه‌ی یه کتاب بود نوشته بود دانشجوی دانشگاه آزاد!!! واضح و مبرهن بود که با پول و بدون کنکور و صرفاً برای ارتقاء شغلی و حقوقی رفته دانشگاه و منم هر چی کتاب بی‌ربط و با ربط به ذهنم رسید تو یه برگه نوشتم و تحویلش دادم که بره بخونه!!!  مقاله رو هم ندیده و نخونده گفتم عالیه!!! موفق باشید...

یه دستگاه نظر سنجی هم کنار دست همه‌ی کارمندا بود که گزینه‌های خوب و متوسط و ضعیف داشت برای سرعت و برخورد و راهنمایی و اینا و از اونجایی که یه ساعت کارمو لفت دادن و سوالات بی‌جا ازم پرسیدن، از طریق همون سامانه و گزینه‌ها شستم‌شون و پهن‌شون کردم رو بند و تا الانا دیگه فکر کنم خشک شده باشن.

عصر به نسیم میگم چشات خیلی خوشگله؛ بیا برو تو هم از این کارتا بگیر که بعد از مرگت بازم چشاتو داشته باشیم

میگه نه! من نمی‌خوام ناقص برم تو قبر!

میگم چه فرقی داره؛ موشا و سوسکا که بالاخره می‌خورنت؛ بالاخره که تجزیه میشی!

بعد کارتمو نشونش دادم

می‌ترسید از کارتم!!! :دی



یه استاد فیزیک هست تو شریف که میگن خیلی خفنه و تو فرهنگستانم استاده. احتمالاً یه درس هم باهاش داشته باشیم و احتمالاً پایان‌نامه‌مو با همین بشر بردارم. گزینه‌ی بعدی‌م هم برای پایان‌نامه و استاد راهنما آهنگر دادگره؛ و هیچ بنی بشری با این دو تن پایان‌نامه برنمی‌داره. معاون آموزشی‌مون تعریف می‌کرد که این استاد فیزیکه که قراره استادمون بشه یه روز لیست بچه‌ها رو می‌گیره و اسم منو که می‌بینه میگه عه! این شریفیه!!! این هم‌ولایتی خودمه و مشتاق دیدار همیم خلاصه!!!

دو هفته پیش، معاون دانشکده‌مون یه لیست آورد سر کلاس که اسامی و قیمت یه سری کتاب بود که با پنجاه درصد تخفیف می‌فروشیم و بیاین بخرین. فرهنگ‌نامه و دانشنامه و دیکشنری و اینا بود و منم کلاً علاقه‌ای به کتاب کاغذی ندارم و ترجیح میدم همه‌چی آنلاین یا پی‌دی‌اف باشه. فقط برای یکی از کتابا درخواست دادم.

سه‌شنبه تایم استراحت بین کلاسا داشتم کارای رئیس شماره2 رو انجام می‌دادم و (همون تصویر بالا که یه کیک هم کنارمه) معاون آموزشی دوباره اومد که کی مجله و کتاب‌های فلان و فلان و فلان رو نخواسته و گفتم من و یه کم نگام کرد و گفت رایگانه هااااا

یه کم همدیگه رو نگاه کردیم و گفت نمی‌خوای؟

گفتم خب لازمشون ندارم!

خندید و گفت از ما گفتن بود، خواه پند گیر خواه ملال و رفت...

خب وقتی لازمشون ندارم چرا بگیرم آخه!!! اونم کتاب مرجع که تو هر کتابخونه‌ای هست

مجله بخون هم نیستم!!! حتی اگه یه پولی هم رو کتابا می‌ذاشت میداد بازم نمی‌گرفتم!!!


اینجا احتمالاً خونه‌مونه و این بچه هم احتمالاً بچه‌ی منه که داره وبلاگ مامانشو می‌خونه؛


۶۴ نظر ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۵۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)