۱۴۵۶- به وقت ناهار
یک. با همکارم قرار و مدار میذاشتم برای جلسه و صحبت راجع به یه سری امور!. یادم نبود دانش میجویم و به هوای اینکه دوشنبهم خالیه بهش گفتم هر ساعتی بگی هستم. گفت یازده تا یک و سه تا پنج کلاس دارم. اسم کلاسو که آورد گفتم عه، منم بعضی روزای هفته کلاس دارم. بذار چک کنم برنامهمو بهت خبر میدم. چک کردم و این عکسو با یه استیکر اشکالود براش فرستادم. امروز از صبح تا عصر فقط همین دوازده تا یک خالی بود که اختصاصش دادم به وبلاگ :|
دو. تحلیل گفتمان درس ارشدهاست. دو ماهه مستمعآزاد ازش مستفیض میشم. دهونیم تموم میشه. معنیشناسی خودمم ده شروع میشه. ساعت ده، صدای یکی رو با لپتاپم میشنوم، اون یکی رو با گوشی. نه روم میشه از کلاس تحلیل گفتمان خارج شم نه دلم میاد. نمیخوام مطالب رو از دست بدم. ضبط هم نمیشه بعداً ببینم. نیم ساعت آخر مهمه و دکتر بهمون تکلیف و تمرین میده که تا جلسۀ بعد بهشون فکر کنیم. این یکی هم که کلاس خودمه و ضبط میشه استاد از همون ابتدا هی سؤال میپرسه میگه فلانی نظرشو بگه. اون نیم ساعتی که تداخل داره نیم قرن میگذره تا تموم بشه. حالا خدا رو شکر امروز استاد معنیشناسی مشکل فنی داشت و کلاً نتونست بهعنوان هاست (میزبان) وارد لینک کلاس بشه و مثل ما مهمان بود و میکروفن نداشتیم هیچ کدوممون :دی. وبینار و زوم و چیزای دیگه رو هم امتحان کردیم و نشد. یا فیلتر بودن یا انواع خطاهای ممکن رو دادن و استادمونم گفت این اتفاق گویا یه حملۀ سایبری! و سراسری بوده و مجبوریم جلسه رو به یه وقت دیگه موکول کنیم. منم این وسط از فرصت پیشآمده نهایت حُسن استفاده رو کردم و صبحانهای که نتونسته بودم بخورمو خوردم و جزواتی که به استاد فلسفۀ علم قول داده بودم تایپ کنمو تایپ کردم. ناهارمم ایشالا شب میخورم :|
سه. هفتۀ پیش، استاد فلسفه داشت از روی جزوۀ دستنویس تدریس میکرد. در واقع اسلایدهاش عکس جزوه بود. میگفت فرصت نکرده تایپ کنه و کسی هم نبوده براش انجام بده. منم اسکرینشات میگرفتم که بعداً برای خودم تایپشون کنم. از دورۀ ارشدم عادت کردم به تایپ جزوه. اینجوری استفاده ازش راحتتر میشه. آدم سریع یه کلمه رو سرچ (جستوجو) میکنه از جزوه و زود پیدا میکنه. یا اگه بخواد یه مطلبی رو تکمیل و تصحیح کنه کاغذ و لاک غلطگیر نیاز نیست دیگه. چند ساعت زمان میبره تایپ کردن، ولی کلی صرفهجویی میشه در وقتهایی که در آینده قراره تلف بشه. آخر جلسه (همون جلسه که ذهنم درگیر اسم نویسندههای زن بود و خشمگین بودم زین حیث)، دستمو بلند کردم و چایشیرینبازی درآوردم و گفتم استاد، من خودم با جزوۀ تایپشده راحتم و جزوات خودمو تایپ میکنم. اینا رم میخواستم برای خودم تایپ کنم. اگر شما همۀ عکسا رو برام ایمیل کنید، میتونم این یه هفته که برنامهم خلوتتره همه رو تایپ کنم که جلسات بعدی راحتتر استفاده کنیم ازشون. اونم از خداخواسته، همون شب ایمیلشون کرد برام.
چهار. اینجا برگشتم پشت سرم هندزفری بردارم با گوشی جواب سؤال استادو بدم. بدون هندزفری با لپتاپ انگار صدامو نمیشنون. این عکسِ کلاسِ صرف یا مورفولوژی استاد شمارۀ هفده و هجدهه مثلاً.
پنج. استاد شمارۀ ۲۱ استاد مهارتهای پژوهشمون هست. همون که تو جملاتش زیاد از کلمات انگلیسی استفاده میکنه و نهتنها نیمفاصله رو رعایت نمیکنه بلکه میذارم رو هم با «ز» مینویسه. این استاد همون استادیه که گفت ایمیل دانشگاهی بگیرید و ریسرچگیت و فیسبوک و اینا داشته باشید. عکسشو پیدا نمیکردم ببینم کیه و چه شکلیه. دیروز بعد از گرفتن ایمیل آموزشی، اکانت ریسرچگیت باز کردم و از اونجا پیداش کردم. فهمیدم دانشجوی دکترای شیمیه!. عکسشم دیدم. و از اونجایی که شیمی رو دوست دارم و از فلسفه متنفرم، این نگرش! داره روی علاقهم به استاداشون هم اثر میذاره. بدین صورت که نظرم تو این یه هفته از 20>21 به 21>20 تغییر کرده.
شش. این درس مهارتهای پژوهش، که نیمفاصلهشو همون بدو ورودم به گروه درست کردم، یه درس دانشکدهایه. ینی علاوه بر ما که زبانشناسی هستیم، تو دانشکدهمون هر رشتۀ دیگهای هم هست، این درسو داره. و طبعاً گروه درسیمون دیگه متشکل از یه استاد و پنج دانشجو نیست و خیلیا توشن. یکی هست که شمارهش 44+ هست و از روزی که وارد گروه شدم تو نخشم ببینم کیه. هنوز هیچ پیامی نفرستاده. این پیششماره رو انقدر دوست دارم که یه روز خواستم مهاجرت کنم میرم اونجا. البته فعلاً باید با همون پیششمارۀ 041 شهر خودمون دلمو خوش کنم.
ششونیم. تتلو یه آهنگ داره میگه درسته فلانچیز ندارم، ولی بهمان چیز که دارم. یاد اون افتادم. درسته پیششمارۀ 44+ ندارم ولی 041 که دارم :| [لینک آهنگ]
هفت. استاد فلسفه ازمون خواسته یه ارائه داشته باشیم و مقالهشم تحویل بدیم و چاپ هم بکنیم. این فلسفۀ زبان درس اختیاریه ولی ما هیچ نقشی در انتخابش نداشتیم و بهاجبار تو برنامهمون گذاشتن. اگه به خودم بود که صد سال سیاه برش نمیداشتم. جلسۀ اول که تموم شد، یکی از بچهها تو گروهی که استاد هست گفت استاد، من دکارت رو برمیدارم، اون یکی گفت استاد، فرگه رو هم من برمیدارم ارائه میدم. راسل و لاک و هیوم و یه چند تای دیگه مونده بودن و منم خیره به دورترین نقطۀ ممکن، یاد خاطرۀ کانت و دکارت مصاحبۀ پیارسال افتاده بودم و نمیدونستم رویکرد اینا چه فرقی باهم دارن :)) بعد دیدم تو گروه دوستانه که استادامون توش نیستن بچهها پرسیدن تو قراره کیو ارائه بدی؟ چنین پاسخی دادم :))
هشت. یه کژتابی جالب!. اینجا جملهم پرسشی بود نه درخواستی. میخواستم بدونم استاد کجا میذاره لینکو. تو گروه یا تو سایت. فکر کرد جملهم درخواستیه. مثل اون جملهها که آدم میگه نمکدونو میدی؟ ینی نمکدونو بده. حالا اینم فکر کرده میگم لینکو اینجا یا اونجا میذاری؟ جواب داده بله حتماً. و هنوز نفهمیدم قراره کجا بذاره. تا امروز که هیچجا نذاشته.
نه. یه گروه دیگه هم داریم (و خدا میدونه من چقدر از گروههای مجازی بدم میاد؛ مخصوصاً از نوع واتساپش) که کل دانشگاه اونجا هستن برای پشتیبانی مسائل اینترنتی. همیشه یا در حال اعتراضن یا میکروفن و دوربینشون مشکل داره. همون گروهیه که ملت میان میگن استادها بلد نیستن با این سامانهها کار کنن و همیشه معترضن به نظام و اقتصاد و سیاست. هفتۀ پیش از مسئول گروه پرسیدم آیا لینک جلسات ضبطشده رو خودمون نمیتونیم از جایی برداریم؟ حتماً باید از استادها بگیریم؟ خیلی مؤدبانه گفتم استادمون بلد نیست لینک بده. گفت به همۀ استادها یاد دادیم و ازم خواست اسم استادو بگم. رفتم اسمشو خصوصی گفتم بهش. و بهنظرم کار درستی کردم هم از این جهت که مطرح کردم هم از این جهت که جلوی جمع اسمشو نگفتم :| و انصافانه نیست هر جلسه هر کدوم از استادها کیلوکیلو مقاله میدن بخونیم ولی خودشون یه نگاه به شیوهنامه و راهنماهای استفاده از سایتها نمیندازن که یادش بگیرن. نهایت کملطفیه این.
ده. امروز ساعت یک مراسم معارفۀ مجازی داریم. دیشب همهش خواب این مراسمو میدیدم. جا داره یادی هم بکنیم از مراسم معارفۀ ارشد: