966- ندانسته ترنج از دست خود باز، ز دست خود بریدن کرد آغاز
یکی از اقوام داره جدول حل میکنه و زنگ زده میگه دو حرفیه و... حال دخترخاله رو میپرسم، سلام میرسونه و سلام میرسونم و قول میدم سر فرصت حتماً بهشون سر بزنم. یه دختره در میزنه و میاد تو و یه نگاه به دور و ور میندازه و میپرسه اون کمد مال کیه؟ میگم من. میگه منم از اینا خریدم و بلد نیستم سر همش کنم. میای کمکم کنی؟ میرم درستش میکنم. تو راه به اون دختره که اومده بود ازم سیدیِ ویندوز بگیره سلام میدم. برمیگردم آشپزخونه دستامو بشورم. یه دختره میاد و شلوارشو نشون میده و ازم میپرسه عکس خوانندهی خانوم روشه. به نظرت میشه باهاش نماز خوند؟ میگم آره جایی ندیدم نوشته باشه نماز با شلواری که عکس روشه باطله. میره. برمیگردم اتاقمون. بچهها دارن کلیپ خواستگاری یه دختره از محمدرضا گلزارو میبینن. هماتاقیم میپرسه به نظرت "پسر" حق داره بدونه یه "دختر" دوستش داره؟ یکم فکر میکنم و یاد جلسهی اولی که حداد گفت روایت داریم وقتی یکیو دوست دارین بهش بگین میافتم. هندزفریو میچپونم تو گوشم و میگم نمیدونم. شیما میگه تو بودی چی کار میکردی؟ نگاش میکنم و میگم کاری نمیکردم. شیما عاشق شعره. این بیتو براش میخونم: رفتم به او بگویم "من عاشقت شدم" را لرزیدم از نگاهش، گفتم عجب هوایی... حرفشو ادامه میده: تو مگه مسلمون نیستی؟ مگه خدیجه... بلند میشم ظرفامو برمیدارم و میگم ما خدیجه نیستیم. پسرای این دوره زمونه هم محمد نیستن. میرم آشپزخونه بشورمشون. میشکنه میره تو دستم. سینک پر خون میشه. ظرفام خونی میشه. شیما داره رو زخمم چسب میزنه. گوشیمو میدم دست نسیم و میگم عکس میگیری از مصداق عینیِ آیهی «وقطعن ایدیهنِ» سورهی یوسف؟
برمیگردیم و کتابی که سه شنبه از استادم گرفتمو میذارم جلوم. میخونم. اسممو توش میبینم. شبآهنگ... به زبانهای مختلف... ذوق میکنم. ورق میزنم. کاغذاش نوئه. انگشت دست چپمو میبره. یه چسب دیگه میزنم رو زخمم. دست راستمم میسوزه. دقت میکنم میبینم بریده. کی و کجا و چه جوریش یادم نمیاد.
بشنویم؟