719- یه شب از همه چی به خدا گله کرد
یه دوستی داشتم (دارم) که چون خانوادهاش به دلایل ناهمکفو بودن به خواستگارش جواب رد داده بودن،
یارو تهدیدش میکرد (میکنه) که یا جواب مثبت بدین
یا تلگرامتو حذف کن و با همکلاسیات (تو گروه درسی) حرف نزن
یا به خانوادهات میگم که قبل و در حین فرایند خواستگاری (چند سال پیش) با من رابطهی sms ای داشتی
به دوستم گفتم خب بگه! اصن قبل از اینکه اون بگه خودت به خانوادهات بگو
گفت نمیشه! تو شهر ما همچین روابطی تعریف نشده و درست نیست
گفتم خب به تحصیلکردهترین فرد فامیل بگو و کمک بگیر ازشون!
آخه رابطهی sms ای هم ترس داره مگه؟!!! اصن بگو این پسره داره اذیتم میکنه
گفت اگه بگم اذیتم میکنه پدر و برادرم تفنگشونو برمیدارن میرن پسره رو سر به نیست میکنن
(ظاهراً تفنگ داشتن تو شهر اینا طبیعیه و دوستم میگفت تفنگمونو تو اتاق خودم قایم کردیم)
و تهدیدات این بشرِ لایعقل! نه تنها رو اعصاب دوستم، بلکه رو اعصاب منم بود!
خب این بنده خدا مجبور شد یکی از پیشنهادات پسره که حذف تلگرام بود رو انجام بده
و از اینایی هم نبود که بره یه خط دیگه بگیره و دوباره تلگرام داشته باشه
اصن این دوستم سالانه یک ساعت هم پای نت نیست و فضای مجازی نمیدونه چیه به واقع
علی ایُ حال! تلگرامشو حذف کرد و منو ادد کرد تو گروه درسیشون و
حالا من بیشتر از این دوستم در جریان اتفاقات کلاسشونم و
یه عضوی از کلاسشونم به واقع!
نشون به این نشون که یه بار استادشون سر کلاس میپرسه چند تا ترک تو کلاسه و
یکی از بچهها میگه دو تا و
اون یکی میگه نه استاد سه تا! خانم شباهنگم هست و
کلاس میره رو هوا و استاد نمیفهمه چی به چیه
بگذریم...
نمیدونم باید خوشحال باشم از اینکه پدرم اینارو میخونه یا نه
وقتی زنگ میزنه و
از لحنش میفهمم این "خوبی؟"، کامنتِ کدوم پستم بود...
نگران منی که نگیره دلم
واسه دیدن تو داره میره دلم
نگران منی مثل بچگیام
بعد از سهیلا و اون انجیر و شونهای که فرستاد خوابگاه و
بعد از حرکت انتحاری شنهای ساحل و اون هدیهی جغدولانهاش
این بار نوبت مگهان بود که کامنت بذاره و آدرس خوابگاهو بگیره و
از وی به یک اشارت و از من به سر دویدن!
آدرس خوابگاه سابق رو بهش دادم که هدیهشو بفرسته اونجا که نرگس تحویل بگیره
هدیه تولد 8 سالگی وبلاگم به واقع!
امروز بعد از شرکت رفتم خوابگاه سابق و شرکت که چه عرض کنم!
شرکت که نمیرم، میرم سیزده بدر، میرم پیک نیک :دی
والا!
روی میز، کنار کامپیوتر، شرکت!
رفتم خوابگاه سابق و با دیدن کادوهای جغدولانه از شدت ذوق نزدیک بود جان به جان آفرین تسلیم کنم
با ذوق زایدالوصفی برگشتم خوابگاه فعلی و
گردنبند ساعتی رو انداختم گردنم و جامدادی و دفترچه و ساک دستی رو گرفتم دستم و
گوشیمو دادم دست نسیم که عکسمو بگیره
یهو جیغ زد گفت نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! منم برات گردنبند جغدی گرفته بودم...
و بدینسان من اکنون صاحب دو عدد گردنبند جغدولانه ام
و شما تو این تصویر منو میبینید که دو تا گردنبند جغدولانه گردنمه
در راستای هدایای تکراری؛
دو سال پیش طی یک هفته سه تا ساعت هدیه گرفتم و
با ساعت فعلی و سابق خودم شد پنج تا!
اطلاعیه زده بودم رو در و دیوار که هر کی زین پس برام ساعت بخره ساعتو میکنم تو حلقش!