697- بیا باهم رفت و آمد نکنیم... مثلاً وقتی میآیی نرو
دیشب هماتاقیِ نگار اومده بود ازم سوال مدار مخابراتی میپرسید
نه جزوه داشت نه کتاب
جزوه و کتابای خودمم یا خونه است یا دادم به دوستام
یه چیزایی یادم بود و یه چیزایی هم نه
دو تا از هماتاقیای نگار میخوان برن یه خوابگاه دیگه و
به اینی که داشت ازم سوال مدار مُخ! میپرسید گفتم هر موقع اون دو تای دیگه رفتن میام اتاق شما
بیرون، پشت در بودیم و
حرفامون که تموم شد خدافظی کردیم و
وقتی اومدم تو اتاق، دیدم هماتاقی شماره2 حالش گرفته و نسیم بغض کرده
گفتم چی شده و
نسیم گفت میری؟
تا بیام توضیح بدم شروع کرد به گریه کردن!!!
شماره3 هم اومد و گفت نمیذاریم بری
والا به جز مامان و مامانبزرگم تا حالا کسی برام گریه نکرده تا حالا! (میدونم دوبار گفتم تا حالا!!!)
اونام وقتی داشتم میومدن تهران گریه میکردن
یه بارم ن. و م. از دخترای فامیل اشتباهی فکر کرده بودن تصادف کردم مُردم و گریه کرده بودن و
بعدش دیگه یادم نمیاد کسی برام گریه کرده باشه!
اصن من حتی شک دارم کسی دوستم داشته باشه!!!
والا!!! :دی
همیشه فکر میکردم
ﮔﻮﺭﯾﻞ ﺍﻧﮕﻮﺭﯼ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﻫﯿﮑﻠﺶ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺟﺎ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ کوچیکی ﺑﯿﮕﻠﯽ ﺑﯿﮕﻠﯽ
ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺗﻮ ﺩﻝ ﯾﮑﯽ ﺟﺎ ﮐﻨﻢ
هیچی دیگه!
دو قطره اشک دیدم و نظرم برگشت و منصرف شدم
برای همینه که نمیذارن قاضی بشیمااااا!!!
والا
دیشب با نگار رفتم یه کیک جغدی سفارش بدم
(والیبال نگار و کار من همزمان تموم میشه و باهم برمیگردیم خوابگاه)
یارو گفت کمتر از دو سه کیلو سفارش قبول نمیکنیم
منم گفتم دوستام نیم کیلو بیشتر نیستن :دی
نگار و نرگس و مریم و اگه الهام هم بتونه بیاد میشیم 5 نفر
هماتاقیام آدرس وبلاگمم ندارن
پس هیچ سهمی از کیک ندارن به واقع!!!
همین قدر بیرحمم که میبینید!!!