688- دیدم شراب نابی، سبو سبو چشیدم
پنجشنبهی دو هفته پیش
دومین روز کاریم بود
هر از گاهی هدفونو میذاشتم کنار و هندزفری خودمو میذاشتم تو گوشم و
خسته بودم؛
از صبح با یه مشت نویز سر و کله زده بودم
حدودای چهار چهار و نیم نگاه به ساعتم کردم و
نمیتونستم مثل دیروز و پریروزش برای نماز برم شریف
پنجشنبه بود و دانشگاه تعطیل و ورود و خروج یه کم دردسر داشت
حتی نمیدونستم متروی شریف نمازخونه داره
چهار و نیم راه افتادم سمت خوابگاه
پنج رسیدم ولیعصر
نوزده دیقه دیگه غروب بود و قضا میشد
اوانسنس در حال پلی بود
I’m so tired of being here
And if you have to leave, I wish that you would just leave
پاوزش کردم و از مامور مترو پرسیدم این ایستگاه نمازخونه داره و گفت داره ولی بسته است
دوباره پلی کردم و
These wounds won’t seem to heal
به نظر نمیاد که این زخمها خوب شدنی باشن
This pain is just too real
There’s just too much that time cannot erase
سوار خط قائم شدم و میدون ولیعصر پیاده شدم
این ایستگاه نمازخونه نداره و از اینجا تا خوابگاه یه ربع راهه
نزدیک خوابگاه یه مسجد هست ولی تا برسم پنج و نیم میشه
یادمه یه مسجد دیگه نزدیک همین ایستگاه بود
نمیدونم سمت کریمخان، یا بلوار... نمیدونم... از کی بپرسم؟ بانک که بسته است
پنج و پنج دیقه... یه نگاه به دور و برم کردم و
هندزفریامو از تو گوشم درآوردم و
یه پسره روبهروی بانک هندزفری میفروخت
از اون پرسیدم و
مسجد ولیعصر یا یه همچین اسمی
یادم نیست
هنزفریامو دوباره گذاشتم تو گوشم و این دفعه با شدت بیشتری داشت داد میزد که
This pain is just too real
There’s just too much that time cannot erase
نمیدونستم در ورودی خانوما کجاست
نمیدونستم کجا باید وضو بگیرم
کنار جاکفشی، بطری آبمو برای وضو درآوردم و چادر و مانتومو گذاشتم یه گوشه و
هیشکی نبود قبله رو ازش بپرسم
انقدر عجله داشتم که حواسم به جهت فرشای مسجد نبود که قبله رو تشخیص بدم
مانتومو پوشیدم و پنج و ده دیقه
برگشتم از یه خانومه دم پلهها قبله رو پرسیدم و رفتم تو مسجد و
دوباره برگشتم ازش جای مهرو پرسیدم
خانومه هنوز دم پلهها بود و
کیف و چادرم هم هنوز اون گوشه
دو سه دیقه قبل ددلاین! گزارش پروژه رو تکمیل کردم و برای خدا سند کردم و :دی
برگشتم سراغ کیف و چادر و گوشی و کفش و بطری و زار و زندگیم که هر کدوم یه گوشه بودن
هندزفریامو دوباره گذاشتم تو گوشم و
یه آهنگ دیگه که با حال و هوای معنوی اون لحظه بسی بسیار مچ بود!
Such a lonely day
And it’s mine
The most loneliest day of my life
من بودم و نگاههای مات و مبهوت یه عده خانوم مسن که اومده بودن برای نماز مغرب
نزدیک اذان بود
برگشتم و نشستم برای نماز مغرب
کماکان داشت میخوند Such a lonely day
پاوز کردم و
قرآنمو از تو کیفم درآوردم و
یه چند روز به خاطر امتحانام نخونده بودم
بیست سی صفحهای خوندم و اذان و نماز و
هندزفریای بیصاحابمو دوباره گذاشتم تو گوشم و بلند شدم
And if you go
I wanna go with you
And if you die
I wanna die with you
دم در که رسیدم اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ
زیارت کمیله نه؟ کمیل که زیارت نبود، دعاست، همون دعا! پنجشنبه است دیگه؟
برگشتم و
یه کتاب ادعیه از کنار مهرا برداشتم و دوباره نشستم و آهنگه رو پاوز کردم
وَ بِعِلْمِکَ الَّذِی أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الَّذِی أَضَاءَ لَهُ کُلُّ شَیْءٍ
اَللّهُمَّ اغْفِرْ لىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَحْبِسُ الدُّعاَّءَ
اَللّهُمَّ اغْفِرْلى کُلَّ ذَنْبٍ اَذْنَبْتُهُ وَکُلَّ خَطَّیئَةٍ اَخْطَاْتُها
دعا تموم شد و ملت کمکم رفتن خونههاشون و
یه نیم ساعت دیگه هم نشستم
همه رفته بودن و
داشتم به ظَلَمْتُ نَفْسى وَتَجَرَّاءْتُ بِجَهْلى فکر میکردم
به وَلا تُعاجِلْنى بِالْعُقُوبَةِ عَلى ما عَمِلْتُهُ فى خَلَواتى
به اَفْرَطَ بى سُوَّءُ حالى؛
بدىِ حالم از حد گذشته...
چراغارو کم کم داشتن خاموش میکردن
بلند شدم و مهر و کتابو گذاشتم سر جاش و کیف و پالتو و بطری آب و
زار و زندگیمو که در جای جای مسجد پخش و پلا بودن جمع کردم و
هندزفریامو گذاشتم تو گوشم و
فولدر به فولدر و آهنگ به آهنگ گشتم و اینو پیدا کردم niloofarane_eftekhari.mp3
اون میخوند و من آروم آروم تکرار میکردم
خدایا بی پناهم، ز تو جز تو نخواهم،
اگر عشقت گناه است، ببین غرق گناهم...
تو خود گفتی که در قلب شکسته
خانه داری
شکسته قلب من جانا
به عهد خود وفا کن
اَنْتَ اَکْرَمُ مِنْ اَنْ تُضَیِّعَ مَنْ رَبَّیْتَهُ اَوْ تُبْعِدَ مَنْ اَدْنَیْتَهُ
تو بزرگوارتر از آنى که از نظر دور دارى کسى را که خود پروردهای
یا دور گردانى کسى را که خود نزدیکش کردهای