681- ارزندهترین زینت زن حفظ حجاب است!
شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۲۴ ب.ظ
هر موقع دانشگاه نماز میخوندم، مقنعهمو یه کم میکشیدم جلو
امروز وقتی تو نمازخونهی مترو نماز میخوندم، دقت کردم دیدم چند وقته که این کارو نمیکنم
چون مقنعهام چند وقته به خودی خود به اندازه لازم و کافی جلوئه :دی (همه تون بگید تف به ریا)
و از اونجایی که جغدها نصف شبا صبونه میخورن، صبح داشتم ناهار میخوردم و چون تا عصر شرکتم، شامم روی گاز در حال طبخ بود و منتظر بودم شامم آماده بشه و بذارمش تو یخچال و برم که وقتی برمیگردم شامم آماده باشه. هماتاقی شماره2 تازه رسیده بود و داشت وسیلههاشو میچید و بفرما زدم که باهم ناهار بخوریم (دقت کنید که صبح بود) اونم چون صبونه نخورده بود نشست پای سفره و از بلندگوی خوابگاه ندای یالله سر دادن که شرایط یالله هست و حواستون باشه
یادم نیست راجع به چی باهاش حرف میزدم ولی یهو موضوع بحث من و هماتاقی شماره2 عوض شد و سوییچ کردیم رو شرایط یالله و داشتیم چرایی و چگونگیشو تحلیل و بررسی و مورد نقد قرار میدادیم که یهو گفتم اِوا خاک عالم برنجم ته گرفت!
از اونجایی که خوابگاه اینجا مثل خوابگاه اونجا سوییت نیست، آشپزخونه یه ده بیست متری باهات فاصله داره و
بلند شدم برم آشپزخونه و دوان دوان رسیدم و
دم در آشپزخونه، من: هییییییییییییییییییییع!
خب یه آقا دیدم! چنان که گویی یه سوسک دیده باشم :دی
خب حواسم نبود که شرایط یالله هست و
اون خانومه که هر روز صبح سرویسا و آشپزخونه رو میشوره میسابه پرید جلوم و دستاشم باز کرد که مثلاً اون آقاهه منو نبینه. ینی به زور جلوی خندهمو گرفته بودماااااااا!!! دستاشو باز کرده بود آقاهه منو نبینه؟!!! نه واقعاً آخه این جوری؟ منم کاملاً شیک و متین سرمو انداختم پایین و برگشتم و البته خدارو صد هزار مرتبه شکر اون لباسایی که دیروز تنم بود (عکس) امروز تنم نبود و به علت برودت هوا یه چیز دیگه تنم بود (عکس)! علی ایُ حال برگشتم و چادر نمازمو سر کردم و دوباره رفتم سراغ برنج! خب داشت میسوخت خب!!! آقاهه هم از آشپزخونه متواری شده بود! فکر کنم اومده بود گازو درست کنه بره. برنجه رو برداشتم و داشتم برمیگشتم سمت اتاقمون که چادرم سر خورد از سرم افتاد کشیدم رو سرم و دوباره سر خورد و دوباره کشیدم رو سرم و دوباره سر خورد و قابلمهی برنجم که تو دستمه و داغم هست تازه! قابلمه به دست وایستادم جلوی آینه قدی راهپلهها و سعی کردم خودمو جمع و جور کنم و جمع و جور که شدم از تو همون آینه هه دیدم یارو صورتشو برگردونده سمت دیوار و لابد تو دلش میگه خدایا این دخترهی خل وضع رو شفا و منم هر چه سریع تر از اینجا نجات بده!

پ.ن مهم: اون دو تا عکس لباسا عکسای خودم نیست... عکسِ لباسِ مشابهِ لباسِ منه
۹۴/۱۱/۱۰