604- بهش گفتم منو یاد همشهریتون میندازید؛ گفتم اونم مثل شما لهجه اصفهانی نداشت؛ گفت شمام لهجه نداری...
گفت میشه یه کم برام ترکی حرف بزنید؟
گفتم شما که متوجه نمیشی... صبر کن زنگ بزنم با مامانم حرف بزنم شمام گوش بده
جلسه آخر بود
جزوههای بچههارو گرفتم که ازشون عکس بگیرم
همهشون نصفه نیمه بودن
هر کدوم حداقل دو سه جلسهای غیبت داشتن
نمیخواستم و نمیتونستم کپی کنم چون کیفم سنگین میشد
جزوهی دخترارو گرفتم و پروسهی عکس گرفتنم تموم شد و رفتم سراغ آقای پ.
ایشون کلاً سه برگه!!! جزوه داشتن و انصافاً همون سه برگه رو خوش خط و کامل نوشته بودن
به خط ثلث و نستعلیق!!! (استادِ خوشنویسیش بابای یکی از دختراست)
وقتی داشتم عکس میگرفتم گفت نمیخواد عکس بگیرید، مال شما
گفتم نسخه اصلیه ها! برای همیشه مال من؟
گفت آره نمیخوام...
یاد روزایی افتادم که ملت میومدن جزوههامو بگیرن ببرن برای کپی
خیلی حساس بودم و جزوه دستشون نمیدادم
میگفتم اگه دزد کیفتونو بزنه یا تصادف کنید و احیاناً بمیرید، جزوههام گم و گور میشه
باهاشون میرفتم انتشاراتی که خودمم موقع کپی اونجا حضور داشته باشم
معمولاً به پسرا میگفتم الان کار دارم و لازمشون دارم و خودم کپی میکنم براتون میارم
الف. بیشتر از من نسبت به جزوههاش حساس بود... اونم خودش با جزوههاش میرفت برای کپی و
جزوه دست کسی نمیداد
یادمه یه بار ازش جزوه خواستم و جزوههاشو داد و خدافظی کرد رفت (جزوههای حل تمرین محاسبات بود)
گفتم نسخه اصلیه هاااااااا؟
گفت خیالم راحته... به هر حال ما باهم همکاریم... بعداً ازت پس میگیرم
یادمه اون شب بابا تهران بود
با بابا رفتیم دم خوابگاهشون و نسخههای اصلیشو پس دادم
یادی از گذشتهها: deathofstars.blogfa.com/post/429
+ دارم به شرایط جدید عادت میکنم