پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

402- هفتِ آبان

پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۳۱ ب.ظ

http://deathofstars.blogfa.com/post/362

1- هر موقع این پستو می‌خونم تمام تنم می‌لرزه و چهار تا فحش نثار خودم می‌کنم!

درسته که

اگر عقل امروزم را داشتم، کارهای دیروزم را انجام نمی‌دادم

ولی 

اگر کارهای دیروز رو انجام نمی‌دادم، عقل امروزم را نداشتم!


2- دارم وسیله‌هامو جمع و جور می‌کنم فردا برگردم تهران

3- دلم برای نسیم، هم‌اتاقیم تنگ شده (اتاقمون 4 نفره است ولی 2 نفریم :دی)


4- منظور از سی دی، نرم افزاراییه که برای نصب ویندوز لازم داره :)

5- محتویات چمدونم لباس گرم و غذاست :دی

6- اچچچچچچِ (آیکون عطسه!)

۹۴/۰۸/۰۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

هم‌اتاقی شماره 1

نظرات (۱۷)

۰۷ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۴ محمدرضا دهمرده
به سلامت برسی
یعنی لذتی‌که در بردن چمدون چمدون خوراکی از خونه هست توو خریده اونجا نیست!
۰۷ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۴ نگــ ❤ـار
تولد کورش کبیره امروز :)))))
پاسخ:
مبارکه :)
چه بامزه :) ----> 7 آبانت رو میگم
دختر تو چقدر شیطونی خخخخخخ
پاسخ:
شیطون برای یه لحظمه
۰۷ آبان ۹۴ ، ۲۲:۵۶ خانم الفــــ
وقتی داشتم اون خاطره رو میخوندم یاد خودم افتادم :| وحشت کردم وقتی خوندمت :/

خداروشکر که عقل امروزت رو داری :))
پاسخ:
خداروشکر :))))))
صد هزار مرتبه شکر
سفر میرین ؟!
یــــــــــــــــا ؟!
[تازه وارِدَم دیگه :دی]

واسه هرچی میرین خوش بِگذره :)
پاسخ:
دانشجوی تهرانم
چند روز تعطیلاتو اومده بودم خونه
بازم دارم برمیگردم تهران
۰۷ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۳ شن های ساحل
ای جانم مواظب خودت باش ...منم ۴ روز سرما خوردم البته یکم ضعیف هم شدم فقط سرما خوردگی نیست...پس داری بر می گردی به سلامتی خیالم راحت بود سر ماخوردی دست کم خونه هستی...چتر یادت نره اینجا همش بارون می اد.....قرص و فلاسک هم بیار.....

یادش بخیر همون دفعه اول من چقدر به اون خاطرت خندیدم البته هنوزم کارهای این مدلی داری خودت تشخیص نمی دی هه هه هه
پاسخ:
:)))) آره... 
همین هفته پیش تنهایی 11 شب، پیاده تا ترمینال رفتم
هر چند شریف تا آزادی راهی نیست


چتر و فلاسکم تهرانه
:)))))))
منم این مدل بی عقلی های تو رو داشتم و دارم! چند بار هم تا مرز کار دست خودم دادن پیش رفتم!!! هیچ کس هم جرات نداره حتی نصیحتم کنه بس که حساسم رو این موضوع!
پاسخ:
:))))) اسمش نه شجاعته نه جرات
همون بی عقلی بهترین واژه است :دی
نوشتی هفت ابان ، اصلا یادم رفت تولد مامانم چهار ابانه:ایکون ناراحت
پاسخ:
آخی.. مبارک باشه تولدشون
یعنی افرین ب شجاعتت، من اگه تو خونه خودمون تنها باشم اگه از اتاق خواب بیام توی پذیرایی اگه بخوام دوباره برم توی اتاق خواب با ترس و وحشت میرم تازه یعنی الان ترسم کم شده

پاسخ:
D:
یا خداااااااا ! من حتی تو اون کوچه که نور هم داشت تو عکس ، دارم خودم ُ تنها تصور میکنم ، دل درد میگیرم :|
پاسخ:
P:
ایوللللللللل دختر ِ شجاع :دی
پاسخ:
بی عقل صفت با مسما تریه :دی
۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۱:۰۳ خانم الفــــ
اومدم یه اعتراف تلخ بکنم.نمیدونم چرا هرچی میگردم مدل ساعتت رو پیدا نمیکنم :| :/ :( ببخشیدا...دعوام نکنیا...خب نمیدونم کحا یادداشتش کردم..اینبار بدی دیگه گمش نمیکنم قوا :)
پاسخ:
اعتراف تلخ و سنگینی بود
دوباره فرستادم :دی
۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۱:۱۱ خانم الفــــ
ممنونم :)) یادداشتش کردم که دیگه زحمت ندم به شما :دی
پاسخ:
:) زحمتی نیست
به هر حال ما همسایه ایم
یه تُکِ پا میام یه کامنتی میذارم و رمزی میدم و میرم
وای وای عکسشم ترسناک بود....والدینت و داداشت وقتی این پست رو خوندن بهت چی گفتن(دوس داشتی جواب بده)
مجددا وای وای تصورش هم ترسناکه...

پاسخ:
اونا عادت دارن
نسرین منم از این دیوونگی ها زیاد کردم فقط میتونم بگم خواست خدا بود مراقب خودت باش بد دوره زمونه ای شده من همیشه ایت الکرسی تو دلم میخونم و خودم می سپرم به خدا ولی الان خیلی محتاط تر شدم اتفاقی که برای یکی افتاد منو بهم ریخت خلاصه الان دیگه از سایه خودمم میترسم
پاسخ:
منم محتاطم بابا

بعضی وقتا خب شیطون گولم میزنه :))))
نتیجه گیری ای که در یک جمله از تجربه و عقل کرده بودید عالی بود. نوشتمش.

من هم بی پروا بودم قبلا.. یک بار 12 شب انفلاب.. بلایی به سرم اومد که از اون موقع مارگزیده شدم :))
پاسخ:
ای بابا
خداروشکر اتفاق بدی نیافته برات

رمزو برات فرستادم