پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

382- تا درس عبرتی باشد برای آیندگان!

چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۳ ب.ظ

مامان: نسرین؟ داری درس می‌خونی؟

من: این گزارش 130 صفحه‌ای و ترجمه فصل 5 کابره و تحلیل جزء 5 و اسلاید ارائه‌هام و

مامان: پس کار داری...

من: والا کارای من که تمومی نداره

مامان: پس بی‌خیال

من: حالا بگو چی کارم داری، شاید تونستم

مامان: نه بی‌خیال، به درسات برس

من: عه!!! بگو دیگه

مامان: اگه وقت داری و حوصله داری و می‌تونی، 

من: خب؟

مامان: اجبار و اصراری نیستاااااااا

من: خب؟

مامان: اگه حوصله داشتی به دونه سیب‌زمینی سرخ کن برای ناهار

من: همه‌اش یه دونه؟! حالا منم فکر کردم چی میخوای بگی



لحظاتی بعد، مادر گرامی با یک عدد سیب‌زمینیِ در ابعاد اَبَر ماکرو برگشت!!!

و داستان زمانی به نقطه اوجش رسید که من اون یه دونه سیب‌زمینی رو خرد کردم 

و داشتم می‌بردم سرخش کنم 

که همسایه طبقه پایینی که مچ دستشو گچ گرفته اومد و ندای هل من ناصرة تنصرنی سر داد و

منم از اونجایی که چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار ندایش را لبیک گفتم و

من و دو کیلو سیب‌زمینی همین الان یهویی:



این جعبه شیرینی همونیه که پست قبلی ذکر خیرش بود

تو رو خدااااااااااااااااااااااا تعارف نکنیدااااااااااااااا، من بی‌کارم

پیازی، سبزی، هویجی، برنجی چیزی دارین بیارین براتون پاک کنم، سرخ کنم، جارو و بشور و بساب و گردگیریم بلدم

بی‌کارم هستم!

۹۴/۰۷/۲۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

سارا خانوم

مامان

نظرات (۷)

۲۹ مهر ۹۴ ، ۱۵:۳۳ مـــیـــمـــ ☺☺
نرخ چنده؟؟؟؟
:))))
اجرت با خدا دختر کاری
پاسخ:
فعلاً صلواتی کار می‌کنیم
۲۹ مهر ۹۴ ، ۱۵:۵۹ نگــ ❤ـار
ماشالا ماشالا بش بگین ماشالا... :)
پاسخ:
:))) خسته ام 
می‌فهمی؟
خسته ...
آیکون خمیازه!
:)
پاسخ:
:پی

مراد خان کجایی 
پاسخ:
D:
۲۹ مهر ۹۴ ، ۱۹:۲۵ فریال میم
میگن کسایی که کار خونه انجام میدن افسردگی نمیگیرن
انجام بده خوبه :دی
پاسخ:
از لحن مامانم معلومه چه قدر کار خونه انجام میدم یا بیشتر توضیح بدم؟ :دی
چقدم ظریف و ی سایز خردشون کردی نسبتی با یانگوم داری ایا؟
پاسخ:
یانگوم...
از شاگردام بود...
دختر خوبی بود :دی

کجاش ظریفه؟ تند تند با عجله داشتم خردش می‌کردم که برم سر بدبختیام :پی
۲۹ مهر ۹۴ ، ۲۰:۵۵ نگــ ❤ـار
راست میگن یانگوم از همون زمانی که شاگردت بود با همه فرق داشت؟ :دی
پاسخ:
آره... استعداد عجیبی داشت
بعداً پزشکی قبول شد، آشپزی رو ول کرد رفت سراغ طبابت