377- روی سنگ قبر آن بانو بنویسید انقدر عدس خورد تا مرد!
پیرو پست پیشین، از دیشب دارم عدسی میخورم! نان استاپ!!!
یه قابلمه بزرگ پرِ عدسو گذاشتم جلوم، نشسته و ایستاده و در حالی که بر پهلو آرمیدهام عدس میخورم!!!
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون خودآزاری دارم!
هم برای دیشب شام داشتم هم برای امروز، ناهار! حتی صبونه!
علاقه چندانی هم به عدس ندارم!
حالا این وسط انگیزهام از این عدسی چی بود، الله اعلم!
اگه سیب زمینی سرخ کرده بود یه چیزی! ولی عدس؟!!!
دارم میرم خونه
بازم از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون که به خوابگاه گفتم میرم خونه
ولی خب فعلاً خونه نمیرم
ینی اول میرم فرهنگستان، از اونجا میرم شریف و تا شب اونجام و شب میرم مسجد دانشگاه و
تازه بعدش میرم خونه!
هدفم هم اینه که شب تو مراسم عزاداری دانشگاه شرکت کنم؛
چون الانسان حریص الی ما منع!
خب خوابگاه بهشتی هیچ جوره اجازه ورود و خروج بعد از 9 شبو نمیده :((((
حتی با کسب اجازه از ولی!!!
مراسم دانشگاهم تا 11، 12 شب طول میکشه!
حالا بماند که دوره کارشناسی که مشکلی با ورود و خروجمون نداشتن، یه بارم شرکت نکرده بودم!
چون همون طور که گفتم الانسان حریص الی ما منع!
دیشب آقای پ. پیام دادن که نیم ساعت زودتر برم دانشگاه که یه موضوعی رو بهم بگن!!!
الان حس میکنم چند تا خانوم یکی یه دونه تشت گذاشتن جلوشون نشستن تو دلم دارن رخت میشورن
ینی چی میخواد بگه؟! :دی
نامبرده سال پایینیه؛ فکرتون منحرف نشه! :)))))
میگم نکنه میخواد نقشه ترور آهنگرو با من در میون بذاره؟ :دی
گلاب به روتون دارم بالا میارم
چرا تموم نمیشن این عدسااااااااااااااااا!
اَه!
دیرم شد... میبرم بقیهشو دانشگاه بخورم