304- کار!
این خوابگاه بر خلاف خوابگاه سابق, نه آرایشگاه داره نه مسئول غذا نه مسئول حضور و غیاب
کلاً مسئول نداره!
به جاش بچهها به عنوان کار دانشجویی مسئولیت سایت و غذا و نمازخونه و حضور و غیاب و بقیهی کارای خوابگاهو به عهده میگیرن
صبح دیدم چند نفر از دخترا اطلاعیه زدن و اتاقاشونو تبدیل کردن به آرایشگاه با نازلترین قیمت!
آگهی تایپ و ترجمه و تدریس و خدارو چه دیدی, ممکنه یه موقع یکی پیدا شه که جمعهها حلیم هم بفروشه :))
دیشب لپتاپم دل و رودهاش به هم ریخته بود و چون نرمافزارا و درایورای لپتاپمو تو خونه جا گذاشته بودم, دنبال مسئول کارای کامپیوتری خوابگاه بودم ازش کمک بگیرم و متوجه شدم این خوابگاه هیچ وقت همچین مسئولی نداشته و با شناختی که تو این یکی دو هفته از بچهها داشتم متوجه شدم اطلاعاتشون از کامپیوتر در حد کپی پیست عکس از فلان فولدر به یه فولدر دیگه و دیدن فیلم و گوش کردن آهنگه, حتی یکی از دانشجوهای ارشد مهندسی میگفت زیاد از اینترنت سر درنمیاره و ایمیل براش موضوعیت نداره و کلاً نمیدونه چه جوری میشه یه نرمافزارو نصب کرد؛
یه چند نفرم ویندوزشون مشکل داشت و آپدیت کردن بلد نبودن و میخواستن بدن بیرون درستش کنن و متوجه نبودن که فایلهای شخصیشونو دارن در اختیار یه غریبه میذارن
همین هماتاقیم... وقتی داشتم با paint و نه حتی فوتوشاپ, سایز عکسو کم میکردم آپلود کنم, با ذوق کنارم نشسته بود و میگفت یه روز که بیکار بودم این چیزارو یادش بدم
با این تفاسیر, جا داره منم یه آگهی خدمات رایانهای بزنم روی دیوار و مشکلات ملتو با نازلترین قیمت در کمترین زمان و بالاترین امنیت حل کنم :))))
پنج سال پیش, دنیا رو جور دیگهای میدیدم و تصوری که از آیندهی خودم و ده سال بعد داشتم این بود که تو یه شرکت برقی مشغول طراحی مدار با کمترین توان مصرفی و بیشترین بازدهی و لو پاور دیزاین خودمونم! شرکتی که برای کاراموزی رفته بودم هم بد نبود و گواه این تصور, پست چند سال پیش یکی از دوستان و سوالش در مورد ده سال بعد و کامنت من بود که به لطف بلاگفا هم پست ایشون و هم کامنت من به ابدیت پیوست؛
زن شاغل ارج و منزلت بالاتری نسبت به زن خانهدار داشته و داره و این, همون باور پنج سال پیش من و باور پنجاه سال بعد و پنجاهها سال بعد جامعهی منه؛ جامعهای که اقتصادش مریضه, آموزش و پرورش و فرهنگ و اخلاقش مریضه, دین و حجاب و حتی بهداشت و درمانش هم مریضه؛
هماتاقیها و دوستانی داشتم که صرف نظر از مدرکشون, صرف نظر از اسم و رسم دانشگاه و هزینهای که برای پاس کردن واحدهاشون شده, دنبال ماهی یکی دو تومن حقوق بودن؛ که برای خرید کیف و کفش و لباس و عطر و ادکلن, دستشون تو جیب خودشون باشه
دنبال چه کاری؟ مهم نبود!
تدریس, تور لیدر, بوتیک, منشی شرکت توزیع فلان فراورده و حتی بازاریاب؛ واقعاً براشون مهم نبود چه کاری! مثل همینایی که تو مترو لواشک و آدامس و هندزفری و لباس میفروشن, مهم اون ماهی یه تومن, دو تومنه بود و من اینو وقتی فهمیدم که تو سایتا و روزنامهها دنبال کار میگشتن و به هر دری میزدن هر طور که شده کار پیدا کنن و بمونن تهران
یه موقع هست حضورت برای یه جایی برای یه کاری لازمه و شاید فقط تو میتونی از پسش بر بیای؛ ولی یه موقع هدف, همون ماهی یکی دو تومنه
خیلی زشته اگه اعتراف کنم یکی از عوامل بیکاری تو جامعه رو اشتغال خانوما میدونم؟
البته نه هر جامعهای!
منظورم جامعهی مریض خودمونه
یکشنبه موقع برگشتن یه مسیری رو با سرویس اومدم و همین که سوار شدم سر صحبتو با کارمندای پژوهشکده باز کردم که سر از کارشون دربیارم ببینم این چهار تا اتوبوس آدم که دارن برمیگردن خونه, از صبح چی کار کردن؛
90 درصدشون که خانوم بودن یا شایدم خانوما بیشتر از آقایون از سرویس استفاده میکردن؛
کارشون پژوهش و ویرایش و خوندن و نوشتن روزنامه و مجله و مقاله بود, 8 صبح تا 2 بعد از ظهر,
از حقوقشونم راضی بودن و از اینکه کارشون ارباب رجوع نداره راضیتر
بهم میگفتن ارشدت که تموم بشه جذبِ همینجا میشی و
من به 5 سال پیش فکر میکردم و
بیکاری آقایون و اشتغال خانوما و
اطلاعیههای خوابگاه و
اون دختره که ساعتی 100 تومن میداد به دوستم که ریاضی دبیرستانو یادش بده و
به همون دوستم که تدریسو گذاشته بود کنار و بهم پیشنهاد میداد من برم به دختره ریاضی یاد بدم و
به ساعتی 100 تومن و
ماهی یکی دو تومن و
کیف و کفش و عطر و ادکلنهایی که هیچ وقت انگیزهای برای خریدشون نداشتم!