288- اگه اون پست 266 رو رسوندید دست بچههام اینم برسونید دست باباشون
این دانشگاه جدید که بهمون ناهار نمیده, خوابگاهم چون خوابگاه یه دانشگاه دیگه است شام نمیده به من
حالا نه که اون موقع که میدادن خیلی میخوردم...
مادرخانوم محترمتم که والده بنده باشه دیگه غذا فرستادن و اینارو تعطیل کرده!!! :دی
گذشت اون روزایی که برنجِ پخته از خونه میآوردم!
ایناهاش ببین: این عکس مهرماه 89 ه؛ داشتم میبردمشون خوابگاه!!!
غذای بیرونم یه حدی داره خب
هم مقرون به صرفه نیست هم این سوسیس و کالباس و همبرگر و ناگت و اینا معده مو به هم میریزه
تو که نمیدونی تو این دو هفته چی کشیدم!
از این رو! دیشب دست به قابلمه (ماهیتابه) شدم و
تصمیم گرفتم با پودر آماده کتلت و سیب زمینی سرخ کرده و مرغ و قارچ و اینا برای ناهار امروز چاره ای بیاندیشم
و نتیجه اش شد این:
الانم اومدم دانشگاه سابقم برای بهره مندی از اینترنت (چون این خوابگاه و دانشگاه جدید فعلا نت نداره)
ینی نت داره ها, ولی شماره دانشجوییم فعلاً براشون تعریف نشده و اکانت ندارم
مخلص کلام اینکه الان که دارم دستپختمو میخورم, یاد یکی از فانتزیام افتادم :دی
یکی از فانتزیام اینه که وقتی میری سر کار برات ناهار درست کنم بذارم تو کیفت!
خعلی حال میده :دی
ینی یه همچین کدبانویی هستم من!
خب دیگه کم کم پاشم برم فرم تطبیق کارشناسیمو از دکتر ف. بگیرم ببینم تاییدش کرده یا حالا حالا ها کار دارم