پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۹۹۷- سربه‌مُهر

پنجشنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۳، ۰۴:۵۲ ب.ظ

۱. چند وقتیه که صبا خوابگاهی شده. ازم خواسته بود در مورد اینکه چجوری تو خوابگاه برای نماز صبح بیدار می‌شدیم بنویسم. حتم دارم چند وقت دیگه هم می‌پرسه چجوری برای خوردن سحری بیدار می‌شدید و کجا با موبایل صحبت می‌کردید و کی غذا می‌خوردید و چجوری آهنگ پخش می‌کردید و بزن و برقص و تولد و عروسی! هم داشتید یا نه.

من هم‌اتاقی‌های متعدد و متنوعی داشتم. از نمازشب‌خون بگیر تا کسی که تو عمرش یک رکعت نماز هم نخونده بود و بلد هم نبود. ولی یادم نمیاد سر این موضوع باهم به مشکل خورده باشیم. سر تمیزی اتاق و سر و صدا چرا، ولی سر اعتقاداتمون نه. تا جایی که یادمه اونایی که نماز نمی‌خوندن مشکلی با زنگ گوشی و زنگ هشدار بقیه برای نماز صبح نداشتن. چون به هر حال این چیزها تو خوابگاه طبیعیه. کسانی هم که با بقیه مشکل داشتن اتاقشونو عوض می‌کردن و با کسانی هم‌اتاقی می‌شدن که شبیه خودشون باشن.


۲. تا کلاس پنجم ابتدایی، مدرسه‌مون شیفتی بود. دو هفته نوبت صبح بودیم دو هفته نوبت ظهر. هفته‌هایی که شیفت صبح بودیم یا زمستون که شب‌ها طولانی‌تر بود قبل از طلوع می‌تونستم بیدار شم و نمازمو به‌موقع بخونم، ولی تابستون و هفته‌هایی که شیفت ظهر بودیم معمولاً نماز صبحم قضا می‌شد.


۳. تا ده سال پیش، مشخصاً برای نماز صبح بیدار نمی‌شدم و هر موقع بیدار می‌شدم می‌خوندم. زمانی که دانشجو بودم، روزهایی که از هفت صبح کلاس داشتم یا وقت‌هایی که شب‌ها طولانی‌تر بود، قبل از طلوع بیدار می‌شدم و حتی برای نماز جماعتِ صبح! می‌رفتم نمازخونۀ خوابگاه. چند بارم پیش اومده بود که فقط من بودم و حاج آقا! ولی روزهای دیگه که کلاسم دیرتر بود زود بیدار نمی‌شدم، چون اگه بیدار می‌شدم دیگه بعدش نمی‌تونستم بخوابم و با کمبود خواب مواجه می‌شدم و تا شب سردرد می‌گرفتم. اگر براتون سؤاله که پس روزهایی که هفت صبح کلاس داشتی چجوری بیدار می‌شدی باید بگم به‌سختی! و گاهی با سردرد. و چرا زود نمی‌خوابیدم که کمبود خواب نداشته باشم؟ چون اولاً تو خوابگاه نمیشه زود خوابید، ثانیاً چون دانشجوی دانشگاهی بودم که اونجا باید تا نصفه‌شب درس می‌خوندی و بعضی شب‌ها هم حتی نمی‌خوابیدی. به هر حال نمی‌تونستم یه بار برای نماز صبح بیدار شم یه بار برای دانشگاه. ولی این‌طور هم نبود که به نماز اهمیت ندم؛ اتفاقاً موقع سفر با اتوبوس و قطار حتی اگر هیچ کس برای نماز صبح پیاده نمی‌شد، حتی اگر هوا سرد بود و تاریک بود، باز هم من حتماً و حتماً پیاده می‌شدم برای نماز.


۴. سال آخر کارشناسی ناگهان تصمیم گرفتم برنامۀ خواب و بیداریمو جوری تنظیم کنم که نماز صبحم دیگر هرگز قضا نشه! این تصمیم از یک کامنت شروع شد. به این صورت که دوتا وبلاگ‌نویس بودند که یادم نیست پای پست کدومشون سر این موضوع یا موضوع سحرخیز بودن کامنت گذاشتم و ادعا کردم که می‌تونم تا ابد! قبل از طلوع بیدار شم. یکیشون کنار کشید و گفت نمی‌تونه (می‌تونست و شکسته‌نفسی کرد)، ولی با اون یکی شرط بستم که می‌تونم. یادم هم نیست جایزهٔ برنده و مجازات بازنده چی بود. اوایل، هفته‌ای یک روز به خودم آوانس دادم! تا عادت کنم. علامتمون هم این بود که صبح که بیدار شدیم و نماز صبحمونو خوندیم یه پست تو وبلاگمون بذاریم و نشون بدیم بیداریم! از اون موقع عادتِ نماز صبح خوندن با من موند و جز یکی دو بار در سال قضا نشد.


۵. اردیبهشت تا تیر پارسال، خوابگاه بودم و همهٔ نمازهای مغربمو تو نمازخونهٔ خوابگاه به جماعت خوندم. نماز ظهرها رو هم تو مسجد دانشگاه، و به جماعت. روزهایی هم که دانشگاه تعطیل بود می‌رفتم امامزادهٔ نزدیک دانشگاه و باز هم به جماعت می‌خوندم. ولی اینکه از پاییز پارسال نه می‌تونم به وقتش بخونم و نه به جماعت، خوشایندم نیست. کار باید باعث رشد آدم بشه و تو این زمینه به‌وضوح باعث پس‌رفتم شده. این خوب نیست.


۶. پارسال موقع اذان ظهر که می‌شد، بعضی از دانش‌آموزان یه کاغذ امضاشده از طرف معاونت میاوردن که اجازه بدید ما بریم برای نماز. معمولاً اجازه می‌دادم ولی تدریسم رو هم به‌خاطر نماز اون‌ها متوقف نمی‌کردم. چند بار هم پیش اومده بود که اجازه ندم برن؛ چون بعضی‌ها نماز رو بهانه می‌کردن که از کلاس دربرن. گاهی اگر نکتهٔ مهمی می‌خواستم بگم می‌گفتم بشینن و گوش بدن و نرن. تا نزدیکای عید، من تا لحظه‌ای که زنگو بزنن تدریس می‌کردم و به آه و نالهٔ بچه‌ها که می‌گفتن بذارید استراحت کنیم اهمیت نمی‌دادم. تا اینکه یه روز فهمیدم بقیهٔ معلم‌ها یک ربع آخر کلاس، درسو تعطیل می‌کنن (باید تعطیل کنن) و بچه‌ها تا موقعی که زنگو بزنن استراحت می‌کنن یا میرن برای نماز. من اینو نمی‌دونستم و تا ثانیهٔ آخر درس می‌دادم. تکالیفشونم می‌بردم خونه بررسی می‌کردم، در حالی که بقیهٔ معلم‌ها تو همون یک ربع وقت استراحت بررسی می‌کردند. در ادامه این رو هم فهمیدم که بعضی از معلم‌ها با بچه‌ها می‌رن نمازخونه و نماز جماعت می‌خونن. من نه با بچه‌ها نه بدون بچه‌ها، هیچ وقت تو مدرسه نماز نخوندم. بعد از مدرسه، چون تا غروب فرهنگستان بودم، دیگه باید تو فرهنگستان می‌خوندم نماز ظهرمو. البته اونجا هم نمی‌رفتم نمازخونه. اگر هم می‌رفتم، عصر می‌رفتم که خالی باشه. معمولاً صبر می‌کردم ساعت کاری تموم بشه و همه برن؛ بعد در اتاقمو از داخل قفل می‌کردم، چراغا رو خاموش می‌کردم که مثلاً تو اتاق نیستم و یه سجاده تو اتاقم پهن می‌کردم و نمازمو می‌خوندم. سجاده رو هم پارسال گفتم از تبریز آوردن. قبل از اینکه سجاده بیارن یکی دو بار محبور شدم روی کیسه‌های افق کوروش! نماز بخونم. بعضی وقت‌ها هم که تا غروب فرصت بود، برگشتنی (وقتی برمی‌گشتم خونه) سر راه یه مسجدی پیدا می‌کردم می‌رفتم اونجا می‌خوندم. آخر وقت. و نه به جماعت.



۰۳/۰۷/۱۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۷)

درمورد بند اول باید بگم که هم‌اتاقی‌های فعلی من با آلارم‌های ۷ صبح ما هم مشکل دارن. یعنی داشتم میگفتم محدودیت تماس تلفنی تو اتاق باشه، یکیشون میگفت خب اگه اینجوریه من هم با آلارم ۷ صبح شما درصورتی که زمان روشنایی اتاق(زمانی که هرکسی آزاده به روال عادی زندگیش برگرده و در حد معقول صدا تولید کنه) ۷ صبحه مشکل دارم. متاسفانه هم‌اتاقی‌های صبا هم یکم سر یچیزایی گیرن.

پاسخ:
اینا باید توجیه بشن که بقیه حق دارن هر ساعتی (دقت کن هر ساعتی) که نیاز دارن آلارم بذارن. راهش گفت‌وگوئه، و اگر توافق حاصل نشد متارکه!
البته همون ابتدا باید سر این مسائل به توافق می‌رسیدن. 

من حقیقتا با هر ساعتی موافق نیستم چون مشخصا میبینم بقیه سر این آلارم گذاشتن و بیدار نشدن طرف چقدر اذیت میشن ولی طرف رو توجیه کردم که معنی ساعت خاموشی و بیداری چیه و ۷ صبح دوتا آلارم گذاشتن وقتی نهایتا با دومی بیدار میشم، چیزی نیست که بتونم کنسلش کنم.

حالا نمیدونم دقیقا چه صحبتی شده تو اتاق صبا اینا ولی یکم رفتارها عجیبه انگار

پاسخ:
ببین من کسانی رو می‌شناسم که برای کسانی تدریس می‌کنند که خارج از کشورند. یا استاد مشاورشون خارج از کشوره. اینا یه وقتایی باید ساعت دو یا سه بیدار می‌شدن برای جلسهٔ آنلاین. اینکه من با هر ساعتی موافق نباشم دلیل نمیشه که اونا محدود بشن. اونا باید افرادی شبیه خودشون رو پیدا کنن و تو هم شبیه خودت رو. محدود کردن همدیگه تو خوابگاه واقعاً بی‌معنیه. بگرد و شبیه خودت رو پیدا کن و تمام 😅


خود من جزو اونایی بودم که خواب بسیار سبکی داشتن و اگه بیدار میشدن دیگه خوابشون نمی‌برد. اذیت می‌شدم واقعاً. فکر کن مثلاً ساعت یک خوابیدی، یهو دو با صدای زنگ یکی بیدار میشی و دیگه خوابت نمی‌بره. و کل روز سرگیجه داری. خب چاره‌ش اینه بری با اونایی باشی که گوشیشون زنگ نمی‌خوره نصفه شب.
و چارهٔ بهتر اینه خوابگاه نباشی.

اره منطقا. وقتی آدمها شبیه باشن که کلا بحثی به این غلظت پیش نمیاد ولی نکته اینه اساسا خوابگاه بر بستر محدودیته فقط یسری محدودیت‌ها معقول‌تره و تبدیل به قانون اتاق میشه

پاسخ:
اگر همراهی و همدلی باشه، دیگه چه نیازی به قانونه. اون موقع‌ها پیش میومد که یکی از هم‌اتاقی‌ها حالش خوب نباشه و زودتر از موعدش چراغ‌ها خاموش می‌شد تا اون بخوابه. من ظرف‌هامو خودم می‌شستم ولی بقیه نوبتی انجام می‌دادن. یه وقتایی یکیشون حالش خوب نبود و بقیه وظیفهٔ اونو انجام می‌دادن. پای قانون وقتی میاد وسط که این همدلی نباشه.
به‌نظرم جامعه داره سمت ناسازگاری پیش میره. این همدلی کمتر شده. میشه اینو در آمار طلاق هم دید. حتی وقتایی که تو مدرسه بچه‌ها رو گروه‌بندی می‌کردم، بعضیا میومدن می‌گفتن می‌خوایم تنها باشیم و نمی‌تونیم بقیه رو تحمل کنیم.

قبول دارم که همدلی خیلی موثره و واقعا کم شده ولی ادم سوءاستفاده‌گر هم به کرات در جامعه زیاده. من پارسال با یکی از بچه‌ها که تاحالا خوابگاه نبوده (ما ارشدیم الان) و همیشه با خانواده‌ی فوق‌العاده حمایتگرش زندگی کرده هزاران چالش داشتم که کم‌کم در قالب قانون تونستم متوجهش کنم که آقا ما اگه میگیم اینکارو بکن هممون هم ملزمیم که اتجام بدیم. به‌واقع اون همدلی وقتی روابط صمیمانه‌تر میشه جوابگوعه چون یک‌وقتایی واقعا حالت سوءاستفاده به خودش میگیره.

پاسخ:
موافقم.
در کل خوابگاهی شدن تو سن بالا و تحصیلات تکمیلی چالش‌های متفاوت‌تری داره با کارشناسی. به‌نظرم سازگاری آدما ضعیف‌تر میشه.

سر به مهر. چه ایهام قشنگی :)

مرسی که این مشکل رو یادت بود.

1. نه نگران نباش بقیه سوالا رو نمیپرسم :)))))

ان‌شاءالله این ترم رو تحمل کنم، از ترم بعد هم‌اتاقیای مشابه خودم پیدا میکنم. هم من اذیتم هم اون بندگان خدا.

4. نفهمیدم چجوری برنامه خوابتو تنظیم کردی. منم این مشکل رو دارم. شب زودتر از 11 نمیتونم بخوابم (به خاطر سر و صدا و نور و...) صبحم زودتر از 5.5 نمیتونم بیدار شم.

5. باریکلا که دغدغه داری (ایموجی دست و جیغ و هورا) خیلی خوشحال شدم جمله یکی مونده به آخر این شماره رو خوندم.

پاسخ:
اسم یه فیلم هم بود. ببین اگه ندیدی.
آنچه که مهم‌تر از تنظیم خوابه اینه که زورت به خودت برسه 😅

و چارهٔ بهتر اینه خوابگاه نباشی.

مشکل اینه که جای دانشگاه ما یه کم پرته و خونه‌های نزدیکش همه 100 متر به بالا هستن.

اگه وسط شهر بود و یه سوئیت 40-50 متری پیدا می‌کردم با سرررر از خوابگاه فرار میکردم.

پاسخ:
حتماً از الان شروع کن بگرد دنبال کسانی که شبیه خودتن
۱۳ مهر ۰۳ ، ۱۷:۲۴ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

دقیقا باید به تفاهم رسید  وگرنه متارکه بهترین کاره، یه همکار دارم که هم شیفت هم بودیم، خدا بخواد داره شیفتش عوض می‌شه، لاکن کافر بود و در صحبتهاش گاه‌گاهی به همه چی می‌تاخت و به مقدسات فحاشی می‌کرد

گفتم بهش یا من شیفتم رو عوض می‌کنم یا تو عوض کن یا دیگه چرت و پرت نمی‌گی، دو سالی دهنش بسته شد

خدا رو شکر دیگه هم شیفت نخواهیم بود.

بهترین راهکار زود خوابیدن و داشتن خواب کافی هست تا صبح قبل از طلوع بیدار شیم.

درود بر شما

پاسخ:
بین همکارای منم چندتا کافر هست. متأسفانه هم‌سطحم نیستن که بگم ساکت شن. مثلاً معتقدن قرآن تحریف شده و این اونی نیست که نازل شده. استدلال هم میارن 🙄

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">