۱۹۳۵- از هر وری دری ۴۷
۱. حدسم درست بود و قادا، واژهٔ دخیل از زبان عربیه که یه تغییر آوایی کوچیک درش رخ داده و شده قادا، به همون معنای قضا و قدر و خطر و بلا.
توضیح بیشتر: قادا آلماخ در زبان ترکی برای قربون صدقه رفتن بهکار میره. قادا بهمعنی خطر و بلا و آلماخ هم بهمعنی گرفتنه. معادل با درد و بلات به جونم، قربونت برم. تو ترکیباتی مثل قادالی (پربلا) هم بهکار رفته این واژه. بیشتر، سنوسالدارها و گویشوران شهرستانهای دیگه میگن. تو تبریز از همسنوسالهام (حداقل از دخترها) نشنیدم ولی تو خوابگاه یه بار از یکی از دانشجوهای اهل خوی شنیدم که تو تعارفها و تشکرهاش بهجای «قربان شما» استفاده میکرد این عبارتو. یه بار وقتی از یکی از دوستان کردزبانم جملهٔ قَضات له گیان رو شنیدم شک کردم که نکنه این قادای ما هم همون قضاییه که اینا میگن.
۲. آبگرمکن ارورِ E02 میداد. تعمیرکار اومده بود ببینه چشه. گفت دودکش نباید انقدر دراز باشه. یه مبدل هم توش بود اونو جرمگیری کرد و منم با دقت داشتم نگاه میکردم ببینم چی به چیه. گفتم دما رو هم شونزده نشون میده در حالی که آب، داغه. گفت اشتباهی لولۀ آب سردو به سنسور یا دماسنج وصل کردهن. درستش کرد اونم. دو نفر بودن؛ با پسر همسایه میشدن سهتا. براشون شربت آلبالو درست کردم. فکر کنم از این قاشقای کوچیک دراز برای هم زدن شربت نداریم. یا من پیدا نکردم. تو لیوان کمارتفاع ریختم و قاشق چایخوری گذاشتم توش.
یادی هم کنیم از آهنگِ نگو نمیامِ هایده. اونجا که میگه کبوتر بچه کرده، کاش بودی و میدیدی. تعمیرکار میگفت دوتا تخم گذاشته و حواسش بود آسیب نبینن و خونهش خراب نشه.
۳. کاش بودی و اینم میدیدی:
۴. کاش آبگوشت و پنکیکهامم میدیدی:
۵. حتی اینو:
۶. تو شرایطی که فرش خیسو لوله کرده بودم و منتظر تعمیرکار بودم، واقعاً دیگه کاش بودی و میدیدی:
۷. کاش بودی و اینم میدیدی. با یه کم گلاب و یه کم بهارنارنج (همون سوغات شیراز (گفتم شیراز و یاد شاهچراغ افتادم و جا داره تُفم رو نثار شرف نداشتۀ هر کی از ناامنی کشور خوشحال میشه یا بیاعتناست بکنم) و یه کم زعفران و شکر و چند تیکه یخ درست کردم. سؤال اول: آب هم لازمه برای اینجور شربتا که با عرقیجات! درست میشه؟ چون که تا حالا از این چیزا نخوردم. سؤال دوم: مارک لیوانای نو رو باید مثل مارک لباس نو کند یا خودش بهمرور کنده میشه؟ تا حالا با لیوان نو مواجه نبودم خب اولین بارمه.
این همون لیوان کمارتفاعیه که توش شربت آلبالو درست کردم برای تعمیرکارا.
۸. ولی همون بهتر که نبودی و این ترکیبِ پیوستۀ برنج و عدس و رشته رو ندیدی. خوبه که نیستی و نمیبینی چه بلایی سر برنجای فوق اعلای اعلای اعلای شمال میارم (چونکه روی کیسهش سه بار نوشته اعلا) :|
۹. هر سال روز تاسوعا با امید و پریسا و محمدرضا شلهزرد پخش میکردیم و میرفتیم درِ خونهٔ مادربزرگ دوستم نگار آشرشته میخوردیم. امسال تهران بودم و نه شلهزرد پخش کردیم نه کسی برامون شلهزرد آورد. دیگه خودم دستبهکار شدم و با یه پیمانه برنج و شکر و یه کم گلاب و زعفران و چندتا دونه خلال پسته و خلال بادام نتیجه شد این چهارتا کاسه. نهم مرداد به منصۀ ظهور رسونده بودمش، ولی پیکوفایل مشکل داشت عکسشو نمیتونستم آپلود کنم. حالا درست شده.
نذر و نیت خاصی هم نداشتم ولی اگه بیای خوشحال میشم و تا وقتی باشی درست میکنم. هر سالم مقدارشو دوبرابر سال قبل میکنم. تصاعدشم حساب کردم و رو هوا نگفتم دو برابر. تو فقط بیا :)) بهقول هایده نگو نگو نمیام. در ادامه میفرماید امیدو پر دادن! دیگه سخته برام. گلا چشم انتظارن، تا از در برسی تو، گلا غرق بهارن، کاش بودی و میدیدی (اینجا منظور از گلا، فقط و فقط گل نسرینه و منظور از غرق بهارن هم غرق آب این لولههای ترکیده)
۱۰. یه بار مسئول حضور و غیاب خوابگاه صدام کرد و گفت یه خانومه اومده خوابگاه دنبال دختر خوب بیستوهفتهشتساله برای پسرشه. گفتم عزیزم من متولد هفتادویکم. سی رو هم رد کردم امسال. گفت اشکالی نداره پسره بزرگتره و دندونپزشکه. گفتم من کلاً ازدواجِ اینمدلی رو دوست ندارم. ولی اگه دنبال دختر خوبن چند نفرو میشناسم. از منم کوچیکترن و ازدواج اینمدلی رو هم تأیید میکنن. گفت مطمئنی؟ گفتم آره. داشت بختمو باز میکرد که نذاشتم و گرهشم محکمتر کردم تازه.
۱۱. چله فقط چلههای خودم که روز عاشورا تصمیم گرفتم تا اربعین هر روز زیارت عاشورا بخونم و اون روز خوندم و دیگه یادم رفت تا امروز که سه هفته گذشته از اون تصمیم.
۱۲. مامان فرستاده. ازآبگذشتهست.
۱۳. یه اسمی اومده بود فرهنگستان برای گرفتن مجوز ثبت. فکر کنم اَبلوچ، آبلوگ یا آبلوج بود. معنیش میشد قند مکرر. قندی که دو بار تصفیه شده باشه. بهش مجوز دادن چون خارجی نبود و از اینا نبود که کلمات خارجی رو تداعی میکنه و مجوز نمیگیره. ولی تلاش ملت برای پیدا کردن نامهای عجیب و غریب و استفادۀ مجدد از واژههای منسوخ ستودنیه.
بهدلیل علاقهٔ وافرم به شیرینیجات، یکی از دوستام قندائیل، فرشتۀ موکّل بر قند صدام میکنه. خودشم خوابائیل و کافائیله. چون یا خوابه یا در حال خوردن قهوه. فرشتههای موکّل بر خواب و قهوه.
۱۴. یه بار با یکی از بچههای خوابگاه سر یه موضوعی بحث میکردم. ارجاعش دادم به کتاب الغارات. اونم رفت خوند. درسته که نظرش عوض نشد ولی شوهرش بهش گفته بود اینی که این کتابو بهت معرفی کرده کیه که تونسته تو رو به خوندن این کتاب وادار کنه؟ این دوستمون بهشدت غیرمذهبی و یکدنده بود و شوهرش حق داشت تعجب کنه که کیه تونسته اینو سراغ یه همچین کتابی بفرسته.
۱۵. تو این جمله، «بیزحمت» رو هم میشه «لطفاً» معنی کرد هم «راحت». ایهام داره. چند روز پیش تو مترو گرفتم عکسو. انتظار داشتم این واژه زیرمدخل «زحمت» باشه و معانیش اونجا اومده باشه، اما نه فرهنگ معاصر و نه سخن، زیرمدخلش نکرده بودن و بیزحمت رو بهصورت مستقل بهعنوان سرمدخل آورده بودن. فرهنگ معاصر فقط معنیِ لطفاً رو نوشته بود و فرهنگ سخن هر دو معنی رو. دهخدا و فرهنگهای قدیمی هم همین کارو کرده بودن. سرمدخلش کرده بودن. البته دهخدا هم مدخلش کرده بود هم زیرمدخل زحمت. هر دو جا هم معنی کرده بود که بهنظرم میشد ارجاع داد و دوبارهکاری نکرد. جایی از جزوهٔ فرهنگنویسی ارشدم (که پیدیافش کردم و همیشه همراهمه) هم نوشته بودم واژهها زیرمدخل نمیشن. از اونجایی که بیزحمت هم واژهست، لابد به همین دلیل مستقل بهعنوان سرمدخل اومده بود. ولی اگه منِ کاربر، زیرِ مدخل زحمت دنبال بیزحمت بگردم و اونجا انتظار داشته باشم ببینمش، نباید یه ارجاعی چیزی برام گذاشته باشن که دستخالی برنگردم؟ یا انتظارم بیجاست و از اول باید میرفتم سراغ حرف ب و واژهٔ بیزحمت، و نه زحمت و زیرمدخلاش؟
#ز_گهواره_تا_گور_حتی_در_مترو_هم_دانش_بجوی
۱۶. اولین بارم بود اصطلاح آبخورده رو میدیدم. بهنظر میرسه به چیزی که کهنه و فرسوده و ازکارافتاده باشه و به درد نخوره میگن. همین غیرقابلتعمیری که نوشته. شایدم بشه به یه دردی خوروند و اجزاشو برای کار دیگهای استفاده کرد و اصطلاحاً بازیافتش کرد. مترادفهایی که برای این مفهوم به ذهنم میرسه ایناست:
زهواردررفته | فکسنی | قراضه | اوراقی | عتیقه | لکنته | آفتابه خرج لحیم |
البته اینا اون معنی بازیافتی رو نمیرسونن. شایدم بهمعنی گوشیایه که واقعاً تو آب افتاده. ولی تعمیر چیزی که غیرقابلتعمیره تناقض نیست؟
۱۷. یکی از اصطلاحاتی که تو جلسۀ واژههای حوزۀ بازاریابی در موردش بسیار بحث شد ماتریس بوستون بود. استادان حوزهٔ بازاریابی این معادلها رو برای چهار وجه ماتریس پیشنهاد داده بودن: سگ، گاو شیرده، ستاره و علامت سؤال. برای انواع محصول در انواع بازار و نرخ رشد و قدرت رقابت. چون بین خودشون این معادلها رایج بود و اینها رو استفاده میکردن، فرهنگستان هم پیشنهادشونو پذیرفت و تصویب کرد. البته اولش سعی بر این بود که بهجای سگ معادل دیگهای پیدا کنن ولی بعد از کلی بحث، معادل بهتری پیدا نشد و در نهایت همون وضعیت سگی! تصویب شد.
اصطلاحات انگلیسیشون اینا بودن: Dog, Cash Cow, Star, Question Mark
۱۷.۵. آسانسورهای فرهنگستان آسانبر هستند.
۱۸. بعد از جلسات شورای واژهگزینی، دکتر حداد و معاونش و مسئول ثبت اسامی جلسه دارن. منم اجازه گرفتم که تو این جلسات حضور داشته باشم. یه بار این آقایی که چایی میاره اومد برای پذیرایی. دکتر حداد گفت دوتا آبمیوه اونجا دارم بیار نصفشون کن. چهار نفر بودیم. یکی از رانیا پرتقال بود یکی هلو. من عاشق پرتقالم و از هلو متنفرم. تا حالا لب به آبِ هلو نزدم. تو لیوان که ریخت رنگشون مثل هم بود، ولی پرتقالا روشنتر بودن. اول گرفت سمت دکتر حداد و مسئول ثبت اسامی. اونا پرتقالا رو برداشتن و آه از نهاد من برخاست. هر کی جز ایشون بود میگفتم تو رو خدا بیا عوض کنیم ولی روم نشد و نفسمو حبس کردم و بینیمو گرفتم و سرکشیدم هلو رو. شرایط یهجوری بود که نمیشد نخورم. خوردم ولی حالم داشت به هم میخورد و کم مونده بود بالا بیارم. همچنان متنفرم از آب هلو. هر چه از دوست رسد هم نیکو نیست همیشه.
۱۹. یکی از بچههای کامپیوتر شریف هم مثل من ارشدشو فرهنگستان بود و الان دکتری میخونه. یه بار تعریف میکرد که محل کارم تو یه ساختمون مخابراتی نزدیک فرهنگستان بود و از کارمم راضی بودم. از اونجا بیرون اومدم که بیام سراغ زبانشناسی و الان عین چی پشیمونم. مشکل اینجا بود که اون ساختمون نزدیک فرهنگستانه و هر بار از جلوش رد میشه و هر بار احساس ندامتش تجدید میشه.
۲۰. یه بار سر جلسۀ دفاع یکی از بچهها رفته بودیم. داورا یه سری ایراد از کارش گرفتن و اصولاً اینجور مواقع استاد راهنمای آدم از آدم دفاع میکنه. چون استاد راهنماست که میگه فلان کارو بکن یا نکن. این استاد نهتنها دفاع نکرده بود از اون بدبخت که حتی خودشم دعواش کرده بود که آره من چند بار گفتم گوش نکرد. سلب مسئولیت کرده بود در واقع. بعداً یه بارم پیش اومد که به یکی از بچهها یه مسئولیتی داد و اون یه کارایی کرد و بعدتر یکی از استادها تو یه جلسهای توپید به اون دانشجو که شما چهکارهای که این کارا رو میکنی؟ این استادم بهجای اینکه بگه من بهش این مسئولیتو دادم سکوت کرده بود. منم یه بار برای یه کاری ازش مجوز گرفته بودم و اون کار به بهترین شکل ممکن انجام شده بود. کلی هم ازم تعریف و تشکر کرده بود. ولی یه سریا به اسم همکاری تو اون کار کلاسشونو پیچونده بودن و همکاری هم نکرده بودن. بعدها استادی که کلاسش مورد پیچوندن واقع شده بود گلایه کرده بود پیش این استاد. این استادم که بهم مجوز داده بود گفته بود نه ما اجازه نداده بودیم و خودسرانه این کارو کرده بودن. حالا درسته این ادعاش مضحک بود و کی باورش میشه ما بدون مجوز چنین کار بزرگی کرده باشیم، ولی همهمون فهمیدیم این استاد، مسئولیتگریزه و اعتمادبهنفس اینو نداره از کاری که کرده دفاع کنه. و حواسمونو در تعامل باهاش بیشتر جمع کردیم.
۲۱. رفته بودم دانشگاه شهید بهشتی. این جمله رو ازش نوشته بودن که بهشت را به بها دهند نه به بهانه. بچه که بودم تو یه کتابی که اسمش یادم نیست خونده بودم که بهشت را به بهانه دهند نه به بها. شاید اشتباه تو ذهنم مونده ولی هر دو میتونه درست باشه.
۲۲. اینجا وایستاده بودم که یهو از آسمون یه تخممرغ نازل شد افتاد ترکید. آسمونو نگاه کردم و پرندهای ندیدم. به خانومی که پیشم بود گفتم فکر کنم عجله داشت همونجا تو آسمون تخم گذاشت رفت. شوخیمو جدی گرفت و گفت نه نمیشه، پرندهها باید یه جای آروم و نرم باشن تا بتونن تخم بذارن. یکی هم از اونور گفت خوششانسی میاره این اتفاق.
۲۳. خداوندا به من صبری عطا بفرما که عجله نکنم و نرسیده به ایستگاه مدنظر پیاده نشم مجبور نشم بقیهشو پیاده برم یا دوباره سوار شم.
۲۴. تو بیآرتی دوتا خانوم مسن تسبیحبهدست و ذکربرلب دیدم. تو اتوبوسی که اکثراً حجاب ندارن دیدن چنین صحنهای برام جای شگفتی داشت.
۲۵. دور از جانِ عزیز این دو بزرگوار و من و شما، ولی شاعر میفرماید:
سُبحه بر کف، توبه بر لب، دل پر از ذوق گناه
معصیت را خنده میآید ز استغفار ما
حتی میفرماید:
تو غره بدان مشو که می مینخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
۲۶. از پیرمردی که تو صف بیآرتی نشسته بود و پولای خردشو میشمرد و تو کیسهش دوتا فال بود پرسیدم اینا فروشیه؟ گفت آره. گفتم یکیشو میشه بدین به من؟ گفت خودت بردار.
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
پسزمینه، فرشای خوابگاه دانشگاه شهید بهشتیه.
سلام
به دردی خوروند؟ خوروند اشتباه نیست ؟